استان کرمانشاه همچون سالهای دفاع مقدس این روزها باید در برابر هجومی دیگر ایستادگی کند و روزهای سخت پس از زلزله مهیب یکشبنه شب را با سربلندی بگذراند.
قصرشیرینم، سرپلذهابم ای خاطرات کودکیم زمین به چه بهانهای دلتان را شکست که اکنون غرق در ماتم و حیرتزده از بازی روزگار شب و روز را به هم گره میزنید که شاید ورق برگردد.
خبر این فاجعه لرزه بر جانم انداخت، مرا ببخش شهر شیرینم این شبها هزار بار برایت خواهم مرد اما چگونه و چه آرزویی را میتوانم برایت داشته باشم که فردایت بهتر از امروزت و تسکینی بر دل ناآرامم باشد.
ملت ایران بهویژه استان کرمانشاه این روزها سکوتی غیرقابل تحمل را تجربه میکنند و اصناف و مغازهها که اکنون داغدار خواهران و برادران همشهری خود هستند دیگر توان و رمقی برای فعالیت روزمره خود ندارند و گویی کمر آنها بعد از این داغ دیگر راست نمیشود.
مردم کرمانشاه چگونه به راحتی شب را به روز برسانند در حالی که خواهران و برادران زلزلهزده و حتی نوزاد چند ماهه این شبها را در سرمای شدید و به امید روشن کردن آتش در کنار خیابانها و پارکها و در اوج گرسنگی و تشنگی سپری میکنند.
گویی درد و رنج با مردمان غیور استان کرمانشاه عجین شده است و فریاد مظلومیت آنها هرچند وقت یکبار باید گوش جهانیان را کر کند اما این درد و رنج اکنون به درد ملی تبدیل شده است و در واقع باید به ملت ایران تسلیت گفت.
خداوند آزمایش دیگری را بر سر راه این مرزنشینان قرار داده است.
مردم استان کرمانشاه عزادار هستند و بیرقهای اربعین جمع نشده جای خود را به عزای برادران و خواهران همشهری داده است و گویی تنها دغدغه مردم کرمانشاهی کمک رساندن به زلزلهزدگان شده است.
تصور اینکه کودکانی این شبها را بدون پدر و مادر و والدینی بدون کودکان خود میگذرانند و جشن تولد کودکی جای خود را به عزا میدهد نهتنها اجازه خواب را به چشمان نمیدهد بلکه گویی چشمان هر انسانی جسارت گریههای پیدرپی را پیدا میکند.
در میان جمعیت زلزلهزدگان مرد مسنی که معلوم است همچون دیگر غیور مردان کُرد تمام زندگی خود را با عزت نفس گذرانده است به ناخودآگاه داد و فریاد خود را با گریه و بغض همراه کرده و با زبان کردی فریاد میزند که والله ما بیغیرت نیستیم، والله این آزمایش الهی است، دو فرزندم زیر آوار ماندهاند.
او با داد و فریاد به مسئولان التماس میکند و با گریه مدام تکرار میکند که آب، آب، آب و در آن لحظه تنها به این فکر است که دیگر اعضای خانواده خود را از تشنگی نجات دهد. با خود فکر میکنم که بعد از گذشت سه روز از این فاجعه آیا جرعهای آب توقع زیادی است که درخواست آن باید با گریه و التماس همراه باشد.
سرپلذهاب، قصرشیرین، ازگله و دیگر مناطق زلزلهزده استان کرمانشاه اکنون شبهای سردی را پشت سر میگذرانند اما بسیاری از آنها در غم از دست دادن اعضای خانواده و خانه و زندگی خود بدون هیچ چادری شب را با کنار هم نشستن و روشن کردن آتش به امید اتفاقات جدیدی در روز بعد میگذرانند.
زن دیگری نیز با گرفتن نوزاد خود در بغل با گریه فریاد میزند که ما عزای عمومی نمیخواهیم، فرزندم از گرسنگی یا سرما میمیرد، من فقط چادری برای زندگی و شیرخشک برای فرزندم میخواهم. فرزندم سرما خورده است و کاری از دست من برنمیآید.
در این میان وضعیت بیمارستانهای استان شلوغتر است و شاید هرکسی توان گام نهادن در آنها را ندارد چرا که افراد بسیاری در عین از دست اعضای خانواده خود نیز بر تخت بیمارستان دراز کشیده و باید همانجا برای اعضای خانواده خود سوگواری کنند.
در میان جمعیت آشفته بیمارستان طالقانی دختربچهای زخمی به چشم میخورد که گویا اعضای خانواده خود را گم کرده و تنها راه چاره خود را گریه کردن مییابد و وضعیت او دل هر مسلمانی را به لرزه میاندازد. به ناگاه به یاد بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه در جنگ تحمیلی افتادم که در آن حادثه نیز دختربچهای خانواده خود را گم کرده بود و افراد دیگر در پناهگاه او را «گُم بی» صدا میزدند.
کرمانشاهم این روزها صدای مکرر بالگرد و هواپیما همچون هشت سال دفاع مقدس برای تو تازگی ندارد و نخستین موضوعی که مردم در زمان وقوع زلزله به یاد آوردند بمبارانهای یکی پس از دیگری هشت سال دفاع مقدس بود و همین موضوع قوت قلبی است که فردایی دیگر و بهتر در انتظار است.
کرمانشاهم هرچند دیدن این اوضاع برای هر کرمانشاهی پر از درد و رنج است و باورش برایم سخت است که روزی از راه برسد که ملت ایران در سوگ کرمانشاه بنشینند اما ابراز همدردی مردم از نقاط مختلف کشور و کمکهای آنها تسکینی بر دل ناآرام مردم کرمانشاه است و باور دارند که تنها نیستند.