جزئیاتی تکان‌دهنده از پاتوق‌ شیشه‌ای‌ها در تهران

اظهارات سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر، ما را بر آن داشت تا برای راستی‌آزمایی این ادعا به چند پاتوق و مرکز کاهش آسیب (دی آی سی) در تهران سر بزنیم. برای تهیه این گزارش میدانی ۲ پاتوق در شمال و شما‌ل غرب و یک مرکز کاهش آسیب در جنوب تهران را به طور تصادفی انتخاب کردیم.

جایی بین میدان آزادی و صادقیه، جایی که بالای سرت تا چشم کار می‌کند پل است و پل؛ انگار ماشین‌ها از بالای سرت پرواز می‌کنند.

روی چمن‌های نمناکی که به تازگی کوتاه شده‌اند آدم‌هایی را می‌بینی که بی‌خیال از گذر دنیا ساعت‌‌هاست در چرتند و آنقدر خمارند که متوجه حضور هیچ‌کس نمی‌شوند.

همراه با گروه ۳ نفره‌ای از «جمعیت خیریه تولد دوباره» (که کارشان این است هر روز از صبح تا غروب به پاتوق‌های مختلف سر بزنند و برای معتادان غذا و وسایل بهداشتی ببرند) به جایی می‌رویم که چندتایی از معتادان با سر و صدای ما سر از زمین برمی‌دارند. اول می‌ترسند که شاید مأمور باشیم ولی با دیدن ون سبز رنگ جمعیت خیالشان راحت می‌شود.

آقای «قیاسی»، سراکیپ گشت سیار به آنها نان و حلوا شکری می‌دهد و حالشان را می‌پرسد. از یکی‌ که جوان قدبلندی است و شاید هفته‌هاست سر و صورتش را اصلاح نکرده و به زور روی پایش بند است از اعتیادش می‌پرسم. اسمش سجاد و ۳۷ ساله و بچه دزفول است. غذایش را توی کوله‌پشتی‌ کهنه‌اش می‌گذارد و بعد جواب می‌دهد: «۱۰ سال می‌شه مواد مصرف می‌کنم. اولش تریاک می‌کشیدم. وقتی برای کار به تهران اومدم، رفتم سمت دوا. الانم ۲ سالی می‌شه شیشه هم می‌کشم.»

سجاد به گفته خودش شیشه و هرویین را باهم مصرف می‌کند و روزانه ۵۰ هزار تومان مواد می‌کشد و به نظرش مصرف شیشه در این پاتوق نه تنها پایین نیامده بلکه زیادتر از گذشته هم شده‌ است: «مجبورم برای تهیه مواد هر روز برم بالای سر سطل آشغالایی که نزدیک رستوران‌ها و فست‌فودی‌هاست تا بطری نوشابه و ظرف‌های آلومینیومی رو جمع کنم. روزی ۱۰ تا ۱۵ کیلو بطری جمع می‌کنم و به ضایعاتی‌ها می‌فروشم. به زور ۵۰ تومن کاسب می‌شم. اونم میدم به ساقی.»

 با این وضعیتی که داری چرا ترک نمی‌کنی؟

راستش می‌ترسم. بچه‌ها میگن توی کمپ آدمو کتک می‌زنن و می‌خوان به زور ترک بدن. می‌ترسم نتونم دووم بیارم.

شب‌ها کجا می‌مونی؟

همین‌جا زیر پل می‌خوابیم. زمستون‌ها هم کنجی رو پیدا می‌کنیم و با نایلون و پتو سرپناهی می‌سازیم که کمتر سردمون بشه. پارسال یکی از بچه‌ها همینجا از سرما مرد.

ساعت نزدیک ۱۱ صبح است و کم‌کم سر و کله اهالی پاتوق پیدایشان می‌شود. جوانی با تیشرت سیاه و شلوار زرشکی‌رنگ با کوله‌ای که پشتش انداخته و گویی برایش سنگینی می‌کند. اسمش رضا است، ۳۷ سال دارد و ۱۲ سالی می‌شود که مواد می‌کشد.

آنقدر لاغر و تکیده است که همه رگ‌های دستش بیرون زده‌اند مثل کلاف سیمی که روی آن را روکش کرده‌اند! از او هم همان سؤال تکراری را می‌پرسم و همان پاسخ: «بیشتر آدم‌های اینجا شیشه و دوا را باهم مصرف می‌کنن، نشئگی‌اش بیشتر میشه. از هر کدوم نیم گرم می‌زنم. آدم داریم روزی دو سه گرم هم مصرف می‌کنه.»

او هم مثل اهالی دیگر این پاتوق ادعا می‌کند که مصرف شیشه اصلاً کاهش نیافته و فقط کیفیت آن پایین آمده‌است: «بعد از اینکه پیش‌سازهای شیشه جمع شد کیفیت شیشه خیلی پایین اومد. اینجا همه شیشه می‌کشن. الان زیاد اینجا نیستن همه رفتن ضایعات جمع کنن.» رضا روزی ۲۰ – ۳۰ هزار تومان از فروش ضایعات درمی‌آورد.

آن‌طرف اتوبان زیر سایه پل‌هایی که از کنار و بالای هم آسمان را بریده‌اند جوان‌های دیگری ایستاده‌اند. یکی‌شان پیراهن فرم قرمز رنگی به تن دارد و گویی کارگر رستوران یا کبابی است. برخلاف بقیه که با دیدنمان راهشان را کج می‌کنند سرجایش می‌ایستد. جوانی با موهای بور و پوستی روشن و دندان‌هایی سفید و سالم که وقتی می‌فهمم معتاد به هرویین و شیشه است اصلا باورم نمی‌شود. ۲۲ ساله و اهل سنندج است. برای کار به تهران آمده ولی وسوسه امتحان هرویین کار دستش داده است. کم‌حرف است و انگار خماری کلافه‌اش کرده. به همین چند جمله بسنده می‌کند: «۵ سالی میشه هرویین می‌کشم. یک سالی میشه که شیشه هم بهش اضافه شده. تا ۲ ماه پیش توی یک کارگاه صنعتی کار می‌کردم وقتی صاحبکارم فهمید معتادم اخراجم کرد. الانم با بدبختی و دوره‌گردی پول موادمو جور می‌کنم.»

چند جوان لمیده بر چمن‌ها وقتی می‌بینند به سویشان می‌رویم بلند می‌شوند و از ما فاصله می‌گیرند. دو نفرشان سرباز هستند و با همان لباس فرم نظامی برای مصرف آمده‌اند. هیچکدام‌ جواب سؤالم را نمی‌دهند جز «مرتضی»؛ ساقی ۳۴ ساله‌ با گونه‌هایی گل‌انداخته وبدنی لاغر و کشیده که البته سیگار، کمی دندان‌های سفیدش را زرد کرده است.

تا آنجا که می‌توانستم از زیر پل اتوبان شیخ فضل‌الله خودم را به انتهای پل رساندم. اجازه ورود به دورهمی تازه‌واردها دست مرتضی است. در طول روز جور کردن مواد با اوست و شب‌ها ساقی اصلی که مسلح است برای فروش می‌آید. او همه آمار پاتوق را تحویلم می‌دهد: «روزی ۲۰۰ - ۳۰۰ نفر برای خرید مواد و مصرف اینجا میان. بیشترشون شیشه مصرف می‌کنن. اونایی که وضعشون خراب‌تره شیشه و دوا رو با هم می‌کشن. ولی چیزی که عجیب‌تره دخترهای جوون و نوجوونی هستن که برای خرید میان. همشون هم شیشه می‌کشن، عصر بیایین اینجا ببینین چه خبره. تقاضا برای شیشه کم که نشده بیشتر هم شده.»

چرا اینها رو به دوستات می‌فروشی؟

نه راه پس دارم، نه راه پیش. می‌خوام اینها رو تأمین کنم. خدا شاهده از صبح تا عصر اینجام. به خاطر پول نیست. هر چقدر شد پولشو روی آسفالت آتیش می‌زنم و سوار ماشین می‌شم و می‌رم.

خودت چیزی نمی‌کشی؟

وقتی خودم ذره ذره مردن اینها رو دارم می‌بینم برای چی بکشم؟

روزی چقدر درآمد داری؟

مونده به مشتری. از روزی ۱۰۰ هزار تا ۱۵۰ هزار تومن. از ۳۰۰ تومن دیگه بالاتر نمیره. از صبح تا ۱۲ شب می‌فروشم. باید جلوی این جامعه رو بگیرین. مأمورها بیان اگه با گرفتن من حل میشه و قاچاق مواد بسته می‌شه بیان منو بگیرن.

مواد رو از کجا میاری؟

از همدان.

رحیم از آن طرف می‌گوید: نه، این خودش آشپرخونه داره. دکتر داره.

از مأمورها نمی‌ترسی؟

ببین اونور پل ناامن شده همه میان اینور ده روز پیش یکی رو کشتن. مواد فروش‌های اصلی شب میان. همشون مسلحن. پل شیخ فضل‌الله پاتوق خطرناکیه. زیاد مأمور اینجا میاد.

فروشت چطوره؟ مشتری‌های شیشه مثل سابق هستن؟

غروب بیایین اینجا ببینین چه خبره. دخترای ۱۶ ساله میان و شیشه می‌خرن. من میگم ۱۶ ساله. آبجی وقتی یک نفر به خاطر مواد بیاد اینجا گریه کنه فکر می‌کنین جلوی خودشو می‌تونه نگه داره؟ خدا شاهده قسم می‌خورم مصرف مواد در خانوم‌ها بیشتر از آقایونه. من ده دقیقه اینجام نهایت یک ساعت دیگه میرم. همه‌رقم آدم اینجا می‌بینم.

مرتضی از مراجعه دانشجو‌ها و سربازها برای خرید شیشه می‌گوید و جوان دماغ عمل‌کرده‌ای که پیش او نشسته نان و حلوا شکری را لقمه می‌کند و با ولع می‌خورد. به تیپش نمی‌خورد معتاد باشد ولی خودش اعتراف می‌کند که شیشه و هرویین می‌زند: «منو ببین. لیسانس کامپیوترم. قزوین خوندم. بیکارم. روزی یک گرم شیشه می‌کشم. هر چقدر بکشیم جا هست. هر چقدر بیشتر، بهتر. شیشه آدم رو بی‌خیال می‌کنه. مخ تعطیل میشه.»

زمان رفتن، «نظیر» به بهانه‌گرفتن سیگار دم ماشینمان می‌آید و با اضطراب می‌گوید: «خانم بنویسید جنس شیشه‌‌ها خیلی مزخرف شده. بنویسید معلوم نیست توی این مواد چی می‌زنن که کل بدنمون جوش‌های چرکی زده. ساقی‌ها هم از همین مواد آشغال به ما میدن.»

تا می‌آیم از او بیشتر اطلاعات بگیرم با عجله برمی‌گردد و هنگام بازگشت جمله‌ای می‌گوید که همه‌مان را به فکر فرو می‌برد. می‌گوید: «بدم میاد از همه چیز. مث یه آفت به جونم افتاده. دوس دارم یه نخ سیگار هم نکشم. اولش با یه نخ سیگار، بعد هم حشیش، بعد تریاک و بعد هم شیشه کشیدیم. الانم دوا، شیشه و کراک ...»

از ۱۰ - ۱۵ نفری که توی پاتوق شیخ فضل‌الله درباره مصرف شیشه پرسیدیم همگی عنوان می‌کنند مصرف شیشه پایین نیامده ولی مرغوبیت جنس کاهش داشته‌ است.