مرد مویی سپید کرده و به گفته خودش 76 سال سن دارد. سنی که بیش از 50 سال از آن در کنار همسری سپری شده که حاصل آن 5 فرزند است. امروز با موی سپید و عصا به دست پا به محکمه ای گذاشته است که ساز جدایی را کوک کند و همسرش را طلاق دهد.
دو دختر جوان با اصرار از مادر و پدر پیر خود می خواهند که از جدایی منصرف شده و به فکر آبروی آن ها باشند. یکی از دخترها می گوید: "بابا ای کاش قبل از اینکه بیای دادگاه، به آبروی ما پیش شوهرامون و خونواده هاشون فکر می کردی."
پیرمرد با لحنی پرخاشگرانه گفت: "بیشتر از 50 ساله که به خاطر شماها تحمل کردم و هیچی نگفتم. مادرتون از اولم اونطوری که من دلم می خواست رفتار نمی کرد و به دلخواه خودش زندگی می کرد. هر چی هم بهش گفتم خودشو تغییر بده فایده ای نداشت. باید زودتر از این ها اینکارو می کردم اما بخاطر شما صبر کردم تا ازدواج کنید.
حالا که شماها رفتین سر خونه زندگی تون می خوام راحت باشم و طوری زندگی کنم که دلم می خواد، این لقمه رو مادرم برام گرفت و اصلا مادر شما انتخاب من نبود،اما چه کنم که تا اومدم حرفی بزنم مادرم گوشزد می کرد که آبرویمان می رود.
فکر می کردم درست میشه،آخه می گفتن وقتی بچه دار بشید مشکلتون با هم حل میشه، اما حل که نشد هیچ، روز به روز رابطمون سرد و سردتر شد، مادرتون هیچوقت منو درک نکرد و احترام من را نگه نداشت. منم آدمم دلم می خواد یکی بتونه حال منو بفهمه و حالا هم فردی که می خواهم را پیداکردم. مادرتون حتی توی خونه به من محبت نمی کنه و با من حرف عادی هم نمی زند.
زن هم که سن و سالی از او گذشته بود به حرف آمد و گفت: پدر شما همش پای ماهواره است و از من توقع داره مثل دخترای 20 ساله به خودم برسم و سرحال باشم. من عمر و جوونیمو پای این زندگی گذاشتم، با کم و زیاد باباتون سوختم و ساختم، اما حالا یادش رفته و فیلش یاد هندوستان کرده. همش یا سرش تو گوشیشه یا پای فیلمای چرت و پرت نشسته، منم دیگه خسته شدم. بهتره که جدا بشیم.
اشک امان دختر جوان را برید و دوباره با لحنی التماس گونه حرف خود را رو در روی پدر و مادر زد که ترو خدا دست از این بچه بازیها بردارید شماها نوه دارید، عروس و داماد دارید. دختر جوان اشک می ریخت و پدر و مادر بی توجه به او رفتند تا به آخرین سکانس زندگی مشترک خود پایان دهند.