ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند

این روزها کمتر کسی هست که محسن را نشناسد. حتی آنهایی که زیاد با دنیای مجازی سر و کاری ندارند محسن را می شناشند. وقتی خدا بخواهد به بنده ای عزت بدهد و او را بزرگ کند؛ می شود همین محسن حججی. با رفتن محسن خیلی ها از خواب غفلت بیدار شدند و برعکس تصور دشمن اتحادی عجیب در بین آحاد مردم به وجود آمد. که حقیقت زنده بودن شهید را می توان به خوبی درک کرد. امروز با دوستان و همرزمان محسن هم صحبت شده ایم تا چندخاطره‌ هرچندکوتاه برای مخاطبان مشرق بیان کنند.

همرزم و فرمانده محسن حججی : از زمان حضور محسن در سپاه مدت زیادی نمی‌گذرد. بعد از دوره‌ی آموزشی به‌عنوان نیروی جدید پیش من آمد. یک روز برای اینکه ایشان را نسبت به زرهی توجیه کنم به همراه هم در آشیانه تانک‌ها رفتیم. قرار بود از دریچه‌های زیر تانک بازدید کنیم و برای سرویس تعدادی از آن‌ها را بازکنیم. به همراه هم داخل پاچال رفتیم بعد از اینکه کارمان تمام شد برای بستن دریچه‌های زیر تانک نیاز بود باهم همکاری کنیم. چون هم بد جا قرار داشتند و هم سنگین بودند. زمانی که ایشان دریچه‌ها را نگه داشتند و من می‌بستم با یکدست دیگر پیچ‌های قسمت دیگر را محکم می‌کرد. به او گفتم: آن‌ها را بعد محکم می‌کنم. گفت: مؤمن باید زرنگ باشد. از همه‌ی اعضای بدنش به‌درستی استفاده کند. وقت و پول بیت‌المال هدر نرود؛ و جسم ما هم آماده برای روزهای سخت باشد؛ و وقتی خوب توجه کردم دیدم به گوشی که سخنرانی حاج‌آقا عالی را پخش می‌کند گوش می‌دهد. زیر لب هم ذکر یا ستارالعیوب می‌گوید. گفتم: ما کجا و روح بلند شما کجا. تا اینکه بعد از شهادت با خودم فکر می‌کردم پی بردم که آن آمادگی و رشادت در زمان دستگیر شدن حاصل زحمت‌های فروان بود که متحمل می‌شد. تا توانست این‌گونه سربلند باشد.

در مرحله آخر که ما باهم به سوریه رفته بودیم یک روز روی یک‌تکه سنگ روی تپه‌ای نشسته بود، رفتم کنارش و گفتم: چرا غمگینی؟ اینجا برای چی نشستی؟ گفت: دنبال یک ترکش سر گردونم یا یک تیر که بیاید به سینه من بخورد. آمادگی اعتقادی بسیار خوبی داشت با توجه به اینکه نیروی جدید بود و اولین بار بود در سوریه حاضرشده بود واقعاً شجاع بود و هر کس ایشان را می‌دید فکر می‌کرد چند سال هست در سوریه می‌جنگد به لحاظ تخصص زرهی هم خیلی زود خودش را رسانیده بود به خیلی از بچه‌های زرهی که سابقه‌های زیادی داشتند. ازلحاظ دینی هم شد سالار شهدای مدافع حرم در تمام زمینه‌ها واقعاً مجاهدانِ تلاش کرد و درنهایت به آرزویش رسید.

حججی

همرزم محسن : مهر و آبان سال ۹۴ همان روزهایی که بچه‌های لشگر زرهی هشت نجف یکی‌یکی پرپر می‌شدند. (موسی جمشیدیان و حسن احمدی و کمیل قربانی و محمدجواد قربانی و حمیدرضا دائی تقی و پویا ایزدی.) محسن هم همراهشان در سوریه بود. یک دریچه زیر تانکشان باز شد با یکی بچه‌ها زیر تانک رفتند. باید بسته می‌شد. همین‌طور درازکش زیر تانک شروع کردند به درست کردنش. خاک آنجا خیلی ناجور بود ما به او میگیم خاکِ مرده که در اثر تردد زیاد ادوات زرهی شنی دار به این شکل درمی‌آید.

درست یادم نیست ولی فکر کنم یکی دوساعتی طول کشید تا به‌سختی و با زحمت درستش کردند. بااینکه تازه از یک شهر دیگر در فاصله خیلی دور تانک را آورده بودند. وقتی کارشان تمام شد و بلند شدند تمام بدن و لباس‌هایش و حتی ریش و موی سرشان با خاک یکی بود جوری که انگار مجسمه گلی‌اند. سردار امینی هم آنجا بود آن‌قدر از این خلوص در کارشان خوشحال و بی‌قرار بود که تا مدت‌ها هر جا می‌رفت از حججی و دوستش می‌گفت. جاهای مختلف. انگار ایشان هم یک‌چیزی در وجود محسن دیده بود. بعد هم تانک را که مدل نسبتاً جدیدی بود بردند بالای تپه و ده‌ها گلوله با دقت بالا نصیب دشمن کردند و تلفات زیادی هم دادند. آن روزها سردار دل‌ها خودش مستقیماً عملیات را زیر نظر داشت و خیلی از این عملیات راضی بود و کلی برای بچه‌ها پیام تشکر فرستاد؛ و البته محسن ماقبل از شهادتش ضربه سنگینی به تروریست‌ها وارد کرده و خدا فقط می‌داند که چندتایی را آن روز هلاک کرد. این جمله‌اش هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که به فرمانده می‌گفت حاجی هر کاری که دستور بدید من انجام می‌دهم فقط شما به من بگو کجا را باید بزنم.

البته این جمله را در خط مقدم و در برابر موشک‌های تاو آمریکایی گفتن کار هرکسی نبود. چند روز بعد هم دشمن تانکش را با موشک هدف قرارداد که به اذن خدا آسیب جدی ندید و مثل‌اینکه خدادوست داشت محسن را حسین وار ملاقات کند.