یک سال و نیم پیش بود که گزارشی از پسربچه محروم سیستانی منتشر شد؛ گزارشی که به همراه کلیپ صحبت های تلخ این پسربچه سیستانی، به شدت در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی دست به دست شد و بیش از یک میلیون نفر کلیپ این پسربچه را دیدند و «عزیز»، تبدیل شد به پسربچهای که محرومیت، فقر و نداری مشترک بسیاری از کودکان، دختران و پسران سیستان و بلوچستانی را نمایندگی میکرد؛ پسربچهای که با وجود سن و سال کم و لهجه خاص سیستانی اش، با چنان لحن و حالتی روایتگر مشکلات بچه های سیستان بود که انتشار صدا و تصویرش در شبکههای اجتماعی، موجی از احساسات مردمی را برانگیخت. در این میان کم نبودند مسئولانی هم که با دیدن تصاویر «عزیز»، رگ غیرتشان جمبیده بود و مستقیم و غیرمستقیم، پیام هایی با مضمون پیگیری حل مشکل این پسربچه سیستانی منتشر کردند.
جالب این جا است علیرغم اینکه عزیز و بچههای سیستان در محرومترین و فقیرترین نقطه کشور زندگی میکردند، بزرگترین مشکلشان، نه فقر و نداری، که تنها چند برگ هویتی بود و تمام آرزویشان خلاصه میشد در دفترچه جیبی شش برگ؛ شناسنامه... دفترچهای که برای بسیاری از بچههای مرزنشین سیستان تبدیل به رویایی دست نیافتنی شده؛ بچههایی که علیرغم ایرانیالاصل بودن خود و والدینشان، از داشتن آن محرومند و سایه سنگین این محرومیت، تمام زندگی شان را در برگرفته؛ از محروم شدن از هویت و ملیتشان گرفته تا محرومیت از حق تحصیلی و اشتغال... مشکلی که سنگینی سایه شومش نه با کمکهای مردمی کمرنگ شدنی بود و نه با پادرمیانیهای مالی و معنوی خیرین؛ این گرهی بود که بازشدنش تنها به دست مسئولان و با چرخش نوک قلم مسئولان دولتی امکانپذیر بود؛ قلمی که میتوانست گره کور زندگی عزیز و بسیاری از کودکان و نوجوانان سیستان و بلوچستانی را باز کند و نه تنها مشکلات تحصیلی و معیشتی، بلکه مشکل هویتی آن ها را هم مرتفع کند.
به هر حال یک سال و نیم پس از تمام این ماجراها دوباره به حاشیه زابل رفتیم؛ آخرین روستای ایران و تنها چند قدم مانده به افغانستان؛ سراغ عزیز؛ پسربچهای که حالا نه فقط پشت لب سبزش، که صدای دورگهاش هم نشان از پایان دوره نوجوانی و ورودش به دنیای بزرگسالی دارد؛ جوانی که علیرغم تمام وعدهها هنوز مشکل شناسنامه و هویت رسمیاش همچنان باقی است...