روایت اول
«از زمانی که یادم می آید خاله ام در پی این بود که خودش را به وزن ایده آلش برساند، در نتیجه روش های متعددی مانند؛ انواع رژیم های غذایی، عمل جراحی( گرفتن توده های چربی، یا جراحی معده)، ورزش کردن، داروهای لاغری و … را امتحان کرد. با این وجود نتوانست از شر اضافه وزنی که دچارش شده بود خلاصی پیدا کند. الان، او در سنین نزدیک به کهنسالی بوده و هنوز وزن زیاد گریبان گیرش است.
این وضعیت تنها چیزی که عایدش کرده، ناامیدی ست. درنتیجه پیش خود تکرار می کند که دیگر هیچ چیز اهمیتی ندارد و به کار خودش در خوردن روزمره ادامه می دهد. از مادرم پرسیدم که خاله از چه زمانی اینگونه شده؟ او جواب داد از بچگی خوردن را دوست داشته و نمی توانستیم جلوی خوردنش را بگیریم.» او با اینکه سعی می کند خودش را مقصر نشان دهد اما واقعا مقصر نیست.
روایت دوم
خواهرم در عین سلامت جسمانی از اینکه لاغر است خوشحال نیست. در نتیجه به پزشک تغذیه مراجعه می کند و پزشک مورد نظر کارهای آنتروپومتری را رویش انجام داده و تشخیص می دهد که خواهرم می بایست شش کیلو اضافه نماید. البته در برگه ای که به وی داده شده نوشته است؛ خصوصیات فیزیکی و شرایط جسمی بدن شما منحصر به فرد بوده و هیچ دونفری را نمی توان یافت که خصوصیات آنها دقیقا مشابه هم باشند بنابراین این برنامه ویژه شما طراحی شده و قابل استفاده برای غیر نیست.
دیگر اینکه مشخصات آنتروپومتریک خواهرم شامل قد، وزن، سن است. علاوه براین نوشته شده؛ وزن سلامت وزنی ست که در آن احتمال ابتلا به بیماری های مختلف به حداقل برسد. و این جمله مرا به یاد این نوشته سازمان جهانی سلامت انداخت که گفته اند؛ سلامت وضعیتی ست که فرد در شرایط کاملا خوب فیزیکی، ذهنی و اجتماعی باشد نه اینکه صرفا بیمار یا ضعیف نباشد .
روایت سوم
وقتی به پیام های بازرگانی دقت می کنید یا نگاهی می اندازید به ویترین فروشگاه ها و یا نحوه خرید مردم چند نکته نظر شما را جلب می کند اینکه اغلب پیام های بازرگانی در جهت این هستند که غذاهای سالمی را به ما عرضه نمایند و یا غذاهایی را تبلیغ می کنند که از چاقی ما جلوگیری می کند و اگر اینگونه نباشد می توان گفت پیام هایی در جهت لاغر کردن ما ارائه می دهند.
به ویترین هم نگاهی بیاندازیم می توانیم گروه های غذایی ارگانیک را که به تازگی وارد بازارهای ما شده مشاهده نماییم. و این رویکرد با شعار هر چیز طبیعی ای خوب است همراه شده است. و وقتی به شیوه خرید نظری بیافکنیم می فهمیم که اغلب افراد هنگام خرید سعی می کنند که روی مواد غذایی و اینکه تشکیل شده از چه چیزهایی هستند یا چند درصد کالری دارند دقت داشته باشند.
روایت چهارم
وجود برخی تبلیغات است که اکثرا در پی نمایش دادن حضور میوه و سبزیجات در محصولاتشان بوده و اصرار بر این دارند که محصولاتشان صد در صد طبیعی است. به غیر از این البته نه به شکل رسمی می توانیم فضاها و مکان های عرضه مواد غذایی ای را ببینیم که در آن ها می گویند؛ پر کن و ببر یا هرچه بیشتر، بهتر. خودم هم تا جایی که از کودکی ام به خاطر دارم می توانم به آدامس هایی که برچسب داشتند اشاره کنم که برای برچسب های بیشتر یا مسابقاتی که داشتند سعی می کردم از آنها بخرم، در نتیجه مجبور به استفاده ناخودآگاه این محصولات خوراکی می شدم حتی اگر تمایلی به آنها نداشتم.
جنگ میان بدن ما و در دسترس بودن مواد غذایی در جامعه مدرن
درست 5سال پیش در بسیاری از رسانه های عمومی اعلان شد که «میزان چاقی در جهان از سال 1980 دوبرابر شده است».[2] و این مسئله هنگامی مطرح گردید که تا این زمان همه گمان می کردند سوء تغذیه و کمبود مواد غذایی یک نگرانی دیرین در حوزه سلامت عمومی است.[3] در نتیجه سازمان جهانی بهداشت (WHO) چاقی را که تا قبل از قرن بیستم کمیاب بود به طور رسمی به عنوان یک اپیدمی جهانی شناخت و از آن با عنوان بیماری یاد کرد. در حالی که اگر به تاریخ و تعاریف لغوی چاقی مراجعه کنیم با نتایج متفاوتی مواجهه می شویم.
چاقی (OBESITY) از کلمه لاتین اوبه سیتاس(OBESIRAS) گرفته شده که به معنای ضخیم، چاق یا فربه است.[4] لغت نامه دهخدا نیز چاقی را فربهی، تنومندی، پرگوشتی و نهایتا صحت، سلامت، تندرستی تعریف کرده است. اما نکته حائذ اهمیت در این بوده که در هیچ یک از این تعاریف، نه تنها چاقی با بیماری همراه نشده بلکه نشانه سلامتی و بهبود است. دلیل این مدعا را می توان در تاریخ جست و جو کرد.
تا قبل از قرن 20 دنیا با مسئله کمبود مواد غذاییِ در دسترس روبرو بود و تمامی تلاش خود را می نمود تا بتواند نوعی توازن در توزیع مواد غذایی ایجاد نماید. حتی در سال 1948 در بیانیه ای حق برخورداری از غذا به عنوان یکی از مولفه های حقوق بشر به رسمیت شناخته شد. در ماده یک اعلامیه حقوق بشر این حق چنین تعریف شد: « هیچکس چه مرد و چه زن و یا کودک نباید دچار گرسنگی و سوء تغذیه باشد و باید سلامتی بدنی و مغزی خود را با تغذیه کافی بدست آورد.» [5] نقطه عطف تغییر پس از پیشرفت های فن آوری قرن 18 بود زیرا یک افزایش تدریجی در عرضه مواد غذایی در دسترس پدید آمد.
و اثرات اولیه آن در بهبود بهداشت عمومی، مقدار، کیفیت و تنوع مواد غذایی؛ طول عمر و اندازه بدن را تغییر داد. و حجم زیاد غذا مهم شد. از زمان جنگ جهانی دوم، بیش از حد بودن مواد غذایی در دسترس، همراه با کاهش فعالیت بدنی از دلایل افزایش شیوع چاقی در دوره اخیر گردید. در نتیجه چاقی با در نظر گرفتن دو فاکتور؛ شیوع و بیماری در مرکز توجه جهان قرار گرفت. و به عنوان یک بیماری مزمن، با عواقب پاتولوژیک مسئله قرن اخیر شد.
چیزی که در ادبیات و تاریخ حتی در ایران به ویژه دوره قاجار مطلوب بوده و نشانه رفاه درنظر گرفته می شده ناگهان در کمتر از یک قرن در رابطه با بیماری و افزایش مرگ و میر قرار گرفت و مطلوبیت خود را از دست داد. اما سوال مهمی که اینجا در ذهن من و اغلب شما می تواند مطرح شود این است که مسئولیت انقلابی که در عادات غذایی ما اتفاق افتاده برعهده چه کسی است؟ اینکه وسوسه خوردنی که همیشه در انسان وجود داشته چرا و چگونه برایش مسئله ساز شده است؟ و آیا مدیریت افزایش و کاهش این نوع از وسوسه در دست خود انسان بوده یا صنعت غذا نیز درگیر آن است یا خیر؟
برای پاسخ دادن به سوالات فوق باید به خود غذا مراجعه کنیم. اینکه مردم زمانی که برای تهیه غذای خود شروع به فعالیت می کنند به کجا می روند و چه نوع غذاهایی را بر چه عقلانیتی انتخاب می کنند؟
مطابق روایت سوم و چهارم می توان فهمید که اغلب مردم به دنبال غذاهای سالم هستند و به طور ناخودآگاه در ذهن خود غذا را در دو دسته سالم و ناسالم قرار می دهند. و به مکان ها و غذاهایی مراجعه می کنند که به نظر سالم تر می آید. اما هیچگاه به این فکر نمی کنند که میان غذاهای سالم و غذاهایی که کمتر باعث چاقی می شود تفاوت وجود دارد و این پدیده را توهم سلامت می گویند یعنی وقتی محصولی به عنوان یک محصول سالم عرضه می شود مردم تصور می کنند که کالری کمتری دارد در نتیجه فکر می کنند که بدون چاق شدن می توانند مقدار بیشتری از این محصول را مصرف نمایند.
اسم این پدیده را پیر شندون استاد موقت دانشگاه هاروارد پارادوکس غذای کم چرب و مردم چاق گذاشته است اینکه چطور افرادی که سعی دارند وزن کم کنند و تمام تلاش خود را می کنند تا غذای سالم بخورند، اما در تصمیم خود موفق نمی شوند. می توان این قضیه را با یک مثال ساده در مورد نوشیدنی ها یا برخی از مواد غذایی نشان داد؛ یک لیوان آب آلبالومعادل 100 کالری انرژی داشته و در مقابل آن، نوشابه کوکاکولا هم در همین میزان، کالری مشابهی دارد. اما هنگام خرید مصرف کننده تصور می کنند که آب آلبالو سالم تر بوده در نتیجه بیشتر از آن استفاده می کند.
برنج پخته دو کفگیر 500کالری در مقابل یک ساندویچ همبرگر که 320 کالری دارد. حال چالش مورد نظر در این جاست که مسئولیت چاق شدن برعهده مصرف کننده است یا خیر؟ اینکه بسیاری از محصولات غذایی عرضه شده با عنوان مواد غذایی سالم در دسترس مردم قرار می گیرد بدون اینکه میزان کالری موجود در آنها مورد تاکید قرار گیرد.
علاوه بر این نام فروشگاه نیز در انتخاب بسیاری از مردم موثر است زیرا فروشگاه هایی در زمینه مواد غذایی در حال رشد و توسعه است که عنوان عرضه مواد غذایی سالم و ارگانیک را یدک می کشند. و مردم با توجه به اعتمادی که در روابط خرید و فروش دارند هر محصولی که در چنین فروشگاههایی عرضه شود بدون توجه به محتویاتش به عنوان یک محصول سالم شناخته و می خرند.
روایت چهارم علاوه بر موارد بالا، دست روی نقطه حساس دیگری نیز گذاشته است و آن عرصه رقابت میان عرضه کننده های محصولات غذایی ست که با همین عنوان در پی بازاریابی ها و صنعت کسب و کار هستند. که در واقع معضل چاقی برایشان نوعی تضاد منافع ایجاد نموده است. اینکه باید به سلامت عمومی جامعه توجه کرده یا سود خود را بدون در نظر گرفتن چاقی افزایش دهند. صنایع غذایی، حجم زیادی کالری تولید می کند و این الزاما بد نیست اما این حجم زیاد کالری چگونه توزیع شده و چه نتایجی در پی داشته از اهمیت بالایی برخورد است.
اگر به روایت اول دقت کنیم درمی یابیم که گروه های هدفی که در چند دهه اخیر چاقی گریبان گیرشان شده است کودکان هستند. اینکه حجم زیاد کالری منجر به چاقی و دیابت کودکان شده است. و این کار از طریق قرار گرفتن در معرض مداوم تبلیغات محصولات فوق العاده چرب، پرانرژی، شیرین یا شور است.
مثلا یک آدامس دارای دو کالری انرژی بوده و اگر فرض کنیم که روزانه یک کودک به دلیل برچسب های موجود درآن 5 عدد از این آدامس ها را مصرف می کند در نتیجه روزانه 10 کالری وارد بدن او می شود که در هفته 70 کالری و معادل یک لیوان شیر است.
از نظر اجتماعی چالش هایی که در زمینه چاقی در نیم قرن اخیر با آن مواجه هستیم را می توان در چند سوال ساده خلاصه کرد که پاسخ به آن نیاز به کارهای پژوهشی گسترده داشته و در حوصله این یادداشت نمی گنجد اما مطرح کردن آن ها خالی از لطف نیست؛
آیا چاقی تقصیر ماست یا شواهدی هست که بتواند عکس این قضیه را ثابت کند؟ یعنی مسئولیت چاق شدن برعهده خود مصرف کننده بوده یا صنایع غذایی نیز در آن دخیل هستند؟
آیا سپردن وظیفه سیاستگذاری به شرکت ها و صنایع تولیدکننده محصولات غذایی می تواند راهگشا باشد؟ یعنی یک طرح داوطلبانه ایجاد شود که اغلب صنایع غذایی برای مقابله با معضل چاقی فعالیت نمایند.
آیا قانون گذاری در حوزه صنایع غذایی می تواند چیزی را عوض کند یا باید رفتار مردم تغییر داده شود؟
نقطه عطف این تغییر کجا خواهد بود؟ آیا می توان نقطه عطف را افزایش هزینه درمان بیماری های ناشی از چاقی نسبت به درآمد صنایع غذایی درنظر گرفت؟
اینکه استفاده از حس اجتماعی اعتماد، خرید عاقلانه یا نامعقول یک کنشگر، حس روان شناسی تشویق یا ترغیب توسط بنگاه های کسب و کار می تواند از جمله معضلات چاقی محسوب شود یا خیر؟