هشت ماه قبل مأموران پلیس با شکایت زن و مردی میانسال در جریان گمشدن پسر جوان و عروسشان قرار گرفتند. این زوج میانسال به پلیس گفتند پسرمان به همراه همسرش برای تفریح به شمال رفته بود، اما از روزی که خانهشان را ترک کردند، دیگر خبری از آنها نیست. تلفنهایشان را جواب نمیدهند و با کسی هم تماس نگرفتهاند و ما نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است. آنها از تلاش خود برای پیداکردن پسرشان گفتند و ادامه دادند: به آدرسی که پسرمان داده بود رفتیم. او قبل از اینکه به محل اقامتشان برسد به ما گفته بود به کدام ویلا میرود و ما هم به آنجا رفتیم درهای ویلا قفل بود و کسی آنجا نبود. بهسختی وارد ویلا شدیم و بوی تعفن شدیدی به مشام میرسید و تصمیم گرفتیم بلافاصله موضوع را به پلیس گزارش بدهیم؛ ما نمیدانیم در آن خانه چه اتفاقی افتاده است. با توجه به این گزارش بود که مأموران به خانه ویلایی رفتند و تحقیقات خود را آغاز کردند. بررسیهای مأموران به کشف یک جسد رسید. آنها جسد مرد جوانی را کشف کردند که مدت زیادی از مرگش میگذشت. هرچند خانواده مرد جوان هویت جسد را تأیید کردند اما از سرنوشت همسر این مرد همچنان خبری در دست نبود.
تحقیقات مأموران رازهای زیادی را از زندگی شخصی کیانوش مقتول پرونده و همسرش رکسانا مشخص کرد. آنها متوجه شدند هرچند رکسانا و شوهرش بهتازگی ازدواج کرده بودند اما آنها اختلافات شدیدی با هم داشتند و جروبحثهای زیادی میکردند. از آنجایی که از سرنوشت رکسانا نیز خبری نبود، مأموران به او مظنون شدند و با این فرضیه که احتمالا این زن در قتل شوهرش دست داشته است تحقیقات خود را ادامه دادند. درحالیکه به نظر میرسید رکسانا همه راههای مخفیشدن و ازبینبردن سرنخها را بلد بود و آنها را انجام داده بود، سرانجام در یک ردیابی علمی مأموران موفق شدند او را در یکی از شهرهای کوچک غربی شناسایی و بازداشت کنند. رکسانا در بازجوییها به قتل شوهرش با همدستی جوانی که دوستش بود اعتراف کرد و گفت: از همان روزهای اولی که با کیانوش ازدواج کردم با او اختلاف داشتم و زندگی خوبی نداشتیم. همین اختلافات کمکم ما را از هم دور کرد و من بیشتر وقتم را در شکبههای اجتماعی میگذراندم. در این مدت با جوانی در همین شبکهها آشنا شدم و رابطه ما صمیمیتر شد. من به او علاقهمند شدم و کینهام نسبت به شوهرم بیشتر شد، به همین خاطر هم نقشه قتل شوهرم را کشیدم.
متهم گفت: به او پیشنهاد دادم برای اینکه حالمان بهتر شود چندروزی به شمال برویم و تفریح کنیم و برای چند روزی هم که شده اختلافاتمان را کنار بگذاریم. وقتی به ویلایی که درنظر گرفته بودیم رفتیم، در فرصتی مناسب مقدار زیادی قرص خوابآور به شوهرم دادم و او را بیهوش کردم، بعد با منوچهر تماس گرفتم و از او خواستم وارد ویلا شود و منوچهر هم آمد و کیانوش را خفه کرد بعد جسد را همانجا رها و با هم به غرب کشور فرار کردیم. برای اینکه مرتکب قتل شده بودیم و نمیتوانستیم قانونی خانهای اجاره کنیم، از طریق دوستانی که منوچهر داشت یک خانه اجاره و زندگی مخفیانهمان را شروع کردیم تا اینکه مدتی بعد بازداشت شدیم.
این اعترافات موردتأیید منوچهر هم قرار گرفت و گفت: من قصد کشتن کیانوش را نداشتم و اصلا او را نمیشناختم اما وقتی رکسانا از اینکه چقدر شوهرش با او بدرفتاری کرده برایم میگفت، نسبت به این فرد کینه پیدا کرده بودم ضمن اینکه به نظرم میرسید رکسانا زنی است که میتوانم با او خوشبخت شوم به همین خاطر هم حرف او را قبول کردم. بعد از قتل پشیمان شدم و خیلی حالم بد شد اما راه برگشتی نداشتم. در این مدت هم که با رکسانا بودم فهمیدم او زنی نیست که من فکرش را میکردم و حالا از کرده خودم بهشدت پشیمان هستم. با پایان گفتههای متهمان حکم بازداشت آنها صادر شد و تحقیقات در حالی از آنها ادامه دارد که پزشکی قانونی نیز علت مرگ مقتول را خفگی عنوان کرده و آزمایشات سمشناسی نیز وجود داروی خوابآور فراوان را موردتأیید قرار داده است. تحقیقات دراینباره ادامه دارد.