داستان عجیب یک زندگی

زن و مرد جوانی که برای طلاق  از همسرانشان به دادگاه خانواده رفته بودند به هم علاقه‌مند شدند و سر سفره عقد نشستند اما این زندگی دوام نیاورد و سرانجام  پس از 8 سال هر دو باز راهی دادگاه خانواده شدند.وقتی قاضی شعبه 268 دادگاه ونک نام آنها را خواند زن و مرد از نیمکت راهرو برخاسته و به آهستگی وارد اتاق شدند. دختر به آغوش پدر پناه برد و زن جوان نم اشک چشمانش را پاک می کرد. پدر بی قرار می‌گفت نمی‌خواهم همسرم را طلاق دهم، زن و بچه‌هایم را دوست دارم و راضی به این جدایی نیستم. وقتی قاضی عموزادی علت طلاق را جویا شد زن غمگین اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: همسرم دائم به من می گوید از شهرستان زن گرفتم و به کلاس اجتماعی اش نمی‌خورم در این هنگام مرد میان صحبت‌های وی دوید و  منکر شد و گفت عصبانی شده بودم و منظوری نداشتم من خانواده‌ام را دوست  دارم. مرد 35 ساله گفت: در همین دادگاه با فهیمه آشنا شدم هنوز خوب به خاطر دارم که چه لحظات سختی را می‌گذراندیم.

هردوی ما درد مشترکی داشتیم من پس از 6 ماه زندگی مشترک با به اجرا گذاشتن مهریه از سوی همسرم به دادگاه فراخوانده شده بودم تا از هم جدا شویم و فهیمه نیز برای رهایی از دست شوهر معتادش راهی دادگاه شده بود. هنوز آن روزها جلوی چشمم است . مردی با لباس زندان و زنجیری بر مچ دستانش کنار فهیمه ایستاده بود و می گفت طلاقت نمی‌دهم. در آن روز نگاه‌هایمان به هم گره خورد، شاید دردی مشترک ما را به هم نزدیک کرد چندین بار برای جدایی از همسرهایمان در دادگاه با هم برخورد کردیم و مهرمان به دل هم افتاد، گویی برای هم ساخته شده بودیم. در آن روزهای سخت پس از جدایی از همسر سابقم به فهیمه کمک کردم تا بتواند از شوهرش که دائماً برایش مزاحمت ایجاد می‌کرد جدا شود. همسرش که برای درگیری و مشکلات فراوان به زندان افتاده بود مرتب باعث رنجش همسر و پسر کوچکش می شد. خیلی ناراحت بودم وقتی آن روزها را می‌دیدم نمی‌توانستم این ناعدالتی‌ها را تحمل کنم از سویی همسر خودم بی دلیل زندگی جدیدمان را ویران کرده بود  و از سویی می‌دیدم مردی زن و فرزندش را بی‌گناه آزار می‌دهد. زن جوان با شنیدن صحبت‌های همسرش تنها اشک می‌ریخت و به بخت و اقبالش نفرین می‌فرستاد. فرهاد ادامه داد: با جدایی و طلاق از همسرهایمان ارتباطمان بیشتر شد و برای آشنایی مدتی به عقد موقت هم در آمدیم. فهیمه یک پسر  کوچک از همسرش داشت که همه دنیای من است پس از سه سال وقتی متوجه شدیم با هم تفاهم داریم عقدمان را رسمی کردیم و زندگی مشترکمان شروع شد و حاصل این عشقمان دخترمان است. من نمی‌خواهم از آنها جدا شوم اما اگر همچنان همسرم بخواهد طلاق بگیرد حضانت فرزندانم را خودم بر عهده می‌گیرم و دختر 2ساله و پسر13 ساله‌ام  را خودم بزرگ می‌کنم. نمی‌توانم همسرم را به اجبار نزد خودم نگه دارم و باعث آزارش شوم.

زن 35 ساله نیز در ادامه به قاضی گفت: برای شوهرم، خانواده‌اش مهم‌تر از هر کسی هستند. برادر شوهرم از او باج می‌گیرد و فقط برای کارهای خودش او را به محل کار می‌کشاند او دائم مرا جلوی خانواده‌اش کوچک و خوار می‌کند دیگر تحمل بی‌احترامی‌هایش را ندارم ، بعد از طلاق  برود و همسر دلخواه خودش را بگیرد. من دیگر کشش  و تحمل این شرایط را ندارم همیشه من سکوت کردم تا زندگی‌مان خراب نشود و بار دیگر مهر طلاق بر شناسنامه‌‌‌ام وارد نشود اما دیگر نمی‌توانم با این شرایط ادامه دهم.  مرد در ادامه صحبت همسرش گفت: من در شرکت پدری‌ام کار می‌کنم و ربطی به خانواده‌ام ندارم اما همسرم دائماً بهانه‌گیری می‌کند نمی‌دانم چه کنم. دیگر از این بحث و جنجال‌ها بریده‌ام.بنابراین گزارش در ازای طلاق توافقی که صادر شد،  فهیمه همه حقوق قانونی از جمله مهریه 114سکه تمام بهار آزادی، اجرت المثل و... را به همسرش بخشید و به این سناریوی غم‌انگیز پایان داد.دختر کوچولو از خواب بیدار شده بود دست پدر لابه‌لای انگشتان کوچکش در دستانش بود در راهرو دادگاه خانواده ونک شادمانه قدم بر می‌داشت و مادرش را صدا می‌کرد. زن جوان در حالی که همچنان اشک می ریخت به شوق کودکانه دختر نمکینش نگاه می‌کرد و نمی‌دانست چه سرنوشتی در انتظارشان است.