کارشناسان میگویند که در بعضی پاسخها باید نور را عامل تعیینکننده بدانیم. در برخی دیگر باید بگوییم که به حافظهمان و اینکه گیرندههای نور چطور کار میکنند، بستگی دارد.
در سال 2015، تصویری از یک پیراهن زنانه بحثهای داغی را فقط با یک پرسش ساده آغاز کرد: این لباس چه رنگی است؟
بویل کانوی، دانشمند عصبشناس و دیداری در موسسه ملی سلامت در مریلند آمریکا، میگوید: «این لباس به قدری غیرمعمولی بود که به اندازه آن بحث سر رنگها وجود نداشته است. اختلاف ما سر سفید و طلایی یا آبی و مشکی بودن لباس نیست. اختلاف بر سر آن است که آیا این رنگها به تصویر اضافه شدهاند یا خیر.»
کانوی و تیم تحقیقاتی او بررسی این دوراهی را با پرسشگری از 1400مشارکتکننده آغاز کردند. آنها از مشارکتکنندهها پرسیدند که در صورت تغییر نور فکر میکنند که رنگ لباس به چه رنگی تغییر خواهد کرد. آنها دریافتند که انتظارات افراد از نوری که لباس در آن قرار میگیرد، بروی تصوری که از رنگ لباس دارند، تأثیر خواهد گذاشت.
افرادی که تصور کرده بودند لباس زیر نور گرم یا لامپ حرارتی تصویربرداری شده است، فکر میکردند که لباس آبی و مشکی است (که رنگ واقعی آن بود)، اما کسانی که تصور کرده بودند لباس زیر نور سرد یا نور روز تصویربرداری شده است، آن را سفید و طلایی میدیدند.
این یافتهها نشان داد انتظارات افراد از محیط شیء روی ادراک آنها از رنگ شیء تأثیر میگذارد.
حافظه در رنگی که میبینیم نقش ایفا میکند. وقتی شیئی آشنا را میبینیم، مغزمان آن را به رنگی مورد انتظار نسبت میدهد یا حتی رنگ آن را تقویت میکند.
در سال 2024، محققان از مشارکتکنندگان یک مطالعه درخواست کردند که اشیائی رنگی به آزمایشگاه ببرند. سپس از مشارکتکنندگان درخواست شد که تحت نورهای متفاوت اتاق اشیاء را شناسایی کنند. نورهای متفاوت باعث شده بود که اشیاء به رنگهای زیر به نظر برسند:
با اینکه اشیاء در نورهای متفاوتی در محیط قرار گرفته بودند، مشارکتکنندگان هیچ مسئلهای در شناسایی رنگ اصلی اشیاء نداشتند. به این پدیده اثر پایداری رنگ گفته میشود.
اثر پایداری نور نیز توضیح میدهد که چرا «دیدن» رنگ در تاریکی، حتی در شرایطی که هیچ محرک نوری وجود ندارد، رخ میدهد: احتمالا مغز رنگ را بر اساس حافظه و خاطره میسازد.
از طرفی، وقتی شیئی برایتان ناآشناست، مغزتان رنگ را بر اساس انتظاری که از رنگ آن شیء دارید، به آن نسبت میدهد.
در سناریوهای دیگر موقعیت یا بافت شیء میتواند باعث شود که برخی رنگها شدیدتر از واقعیت به چشم بیایند. مثلا، یک شیء قرمز در زمینه سبز «قرمزتر» میشود تا در زمینه سفید. به عبارت دیگر، رنگهای مجاور میتوانند درک ما از رنگهای خاص را تغییر بدهند.
گیرندههای خسته نور
بعضی وقتها، سلولهای گیرنده نور رنگ یا سلولهای مخروطی که در شبکیه وجود دارند و رنگ را تبدیل به سیگنالهایی میکنند که مغز بتواند آنها را تفسیر کند، میتوانند مغز را فریب بدهند تا چیزی را ببیند که حقیقتا وجود ندارد.
بیشتر آدمها سه نوع گیرنده نوری برای رنگ یا سلولهای مخروطی دارند که بر اساس طول موجی که شناسایی میکنند، نامگذاری شدهاند: بلند، متوسط و کوتاه.
سارا پترسون، دانشمند عصبشناس در دانشگاه واشنگتن میگوید: «سلولهای مخروطی بلند و متوسط در تشخیص نور در طول موجهای زرد و سبز طیفهای مرئی بهترین عملکرد را دارند. درحالیکه سلولهای مخروطی کوتاه در دریافت نورهای بنفش بهتر عمل میکنند. »
کانوی توضیح میدهد که سلولهای مخروطی ما مانند عضلات عمل میکنند و مثل عضله میتوانند خسته شوند.
مثلا وقتیکه به یک صفحه قرمز نگاه میکنیم (که طول موج بلند دارد)، سلولهای مخروطی بلند سختتر از سلولهای مخروطی متوسط و کوتاه کار میکنند. اگر بعد از اینکه مدتی به یک صفحه قرمز خیره بودیم، چشممان را بگردانیم و به یک صفحه سفید نگاه کنیم، سلولهای مخروطی متوسط و کوتاه کار سلولهای مخروطی بلند را جبران میکنند و ادراک ما از رنگ، یک رنگ سبز خواهد بود. این توهم رنگی به عنوان تصویر پسزمینه منفی، یا توهم رنگ مکمل شیء شناخته میشود. در مقابل، چشم میتواند تصویری را نیز ببیند که همرنگ با شیء ای است که دیگر وجود ندارد. این توهم رنگی نیز به عنوان پستصویر مثبت شناخته میشود و معمولاً در مدت زمان کوتاهتری رخ میدهد.
چنین اثری در یک صفحه سفید کاغذ رخ نمیدهد و علتش آن است که صفحه سفید حاوی همه طولموجهای طیف نور مرئی هست. وقتی به یک صفحه سفید نگاه میکنیم، هر سه نوع سلول مخروطی ما به طور مساوی فعال میشوند. با گذشت زمان، مخروطهای بلند، میانی و کوتاه همگی به یک اندازه خسته میشوند.
هنوز هم چیزهای ناشناخته زیادی درباره چگونگی ادراک مغز از رنگ وجود دارد. پترسون میگوید: «بزرگترین چالش این است که کجای مغز این اتفاق رخ میدهد. ما هنوز نمیدانیم که کدام سلولهای عصبی و چطور مسئول مقایسه فعالیت سلولهای مخروطی شبکیه هستند.»
کانوی میگوید: «برای درک ادراک رنگ، ما حقیقتا به گفتوگوی مولدتری بین شاخههای علم نیاز داریم. این موارد شامل هنر، فلسفه و علم است. چیزی بیشتر از صرفا قوای دیداری ما در درک رنگها اثر دارند. »