مستند جدید تایلور نوروود با عنوان «آرزوی رابین» که قرار است اول سپتامبر منتشر بشود، آخرین روزهای زندگی رابین ویلیامز را به تصویر میکشد. دوستان نزدیک، همسایهها و همسرش سوزان اشنایدر ویلیامز داستان یک مرد و درگیریاش با یک بیماری وحشتناک را پیش از مرگی تعریف میکنند که دنیا را شوکه کرد.
اخبار چهره ها - اشنایدر ویلیامز در صدر این مستند قرار دارد و میخواهد هواداران ویلیامز بدانند که این کمدین درگیر یک بیماری جدی به نام دمانس جسم لویی یا Lewy Body Dementia بود. نوروود داستانی اثرگذار تعریف میکند و به بینندگان درباره این بیماری نابودکننده که کنترل مغز را در اختیار میگیرد و روی تمام کارکردها اثر میگذارد، آموزش میدهد. مرگ ویلیامز رسماً به عنوان خودکشی ثبت شده، اما حالا مشخص شده که او از این بیماری رنج میبرده که باعث میشود فرد هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روانی بسیار محدود و زندگی کردن برایش غیرممکن شود. البته ویلیامز خودش نمیدانست به این بیماری مبتلا است.
نوروود در مصاحبهای درباره مستند خود صحبت کرد و گفت میخواست داستانی را تعریف کند که روایتها درباره ویلیامز را تصحیح میکند چون خیلی از افراد باور دارند او حتماً افسرده یا تحت تاثیر مواد مخدر بوده است.
این مستند بسیار قوی و اثرگذار است. برای شما شکلگیری آن از کجا آغاز شد؟
از طریق یکی از دوستان مشترک من و سوزان اشنایدر ویلیامز اتفاق افتاد. سوزان با او درباره رابین و این صحبت میکرد که مردم باید درک کنند که چه اتفاقی برای او افتاد و باید بیشتر درباره دمانس یا بیماری زوال عقل جسم لویی بدانند.
سوزان به من زنگ زد و پرسید که آیا میخواهم فیلمی درباره دمانس جسم لویی بسازم یا نه و من نمیخواستم این کار را بکنم. به عنوان یکی از هواداران رابین ویلیامز، هرگز چیزی درباره این بیماری در ارتباط با مرگ او نشنیده بودم و فکر میکردم همه چیز را میدانم. وقتی او به من زنگ زد دراین باره هیچ چیزی نمیدانستم.
وقتی متوجه شدید چه اتفاقی افتاد؟
سوزان تمام اتفاقهایی را که در سال آخر او و رابین و نیمی از زندگی رابین به وقوع پیوسته بود، برایم تعریف کرد. او نمیخواست بخشی از فیلم باشد اما به او گفتم اگر بتواند آن داستانها را تعریف کند و در فیلم باشد، من هم هستم. برایش ترسناک بود چون آن موقع فقط دو سال از مرگ رابین میگذشت. اما گفت باشه و ما شروع به انجام دادن مصاحبهها کردیم و من داستان را پیدا کردم. چیزهایی که او تعریف کرد خیلی ارزشمند بودند.
بعد رفتم همه چیز را تایید کردم. به بنیاد مایکل جی. فاکس و کلی سازمانهای علمی دیگر رفتم تا تمام ادعاها درباره کالبدشکافی او را تایید کنم چون به عنوان یک فیلمساز باید این کار را انجام داد. در نهایت ۱۷ نفر گرد آمدند که تا به حال هرگز درباره رابین صحبت نکرده بودند.
اینکه به عنوان یک فیلمساز درباره دمانس جسم لویی و نحوه اثرگذاری آن روی زندگی رابین شنیدید چطور بود؟
یکی از چیزهای اصلی درباره سوزان این است که قلب بزرگی دارد و زمانی که اعتماد او را به دست آوردم، گفت میتوانم هر چیزی که میخواهم بپرسم. در نهایت، ما ۹ ساعت مصاحبه داشتیم و احتمالاً کمتر از ۲۰ دقیقه از آن وارد فیلم شد.
من تمام داستان عاشقانه آنها را از لحظه ملاقات تا پایان دارم. نکته سخت این است که خیلی از اینها را به دوستان نزدیکش هم نگفته بود بنابراین قبول کردن این مسئولیت خیلی عظیم بود. این سفر زنی است که هرگز دوباره عشق زندگیاش را نخواهد داشت. اما او این جزییات را به اشتراک گذاشت و تمام چیزهایی که او و شوهرش تحمل کردند را گفت و بنابراین باید عدالتی باشد و روایت او تصحیح شود.
پروسه فیلمسازی برای من درواقع قبول کردن وزن غم این زن و تلاش در بازگویی داستان او و رابین ویلیامز بود. وقتی همه حرفهایشان را زدند وزن زیادی از روی دوش سوزان کم شد. وقتی شان لیوای آمد و گفت رابین ساعت ۳ صبح به من زنگ زد و گفت نمیداند چطور باید دیالوگ فیلمش را به یاد بیاورد، خیلی شوکهکننده بود.
شان فقط یکی از ۱۷ نفری بود که درباره رابین صحبت کرد، دیوید ای. کلی هم از جمله این افراد است.
چطور توانستید در تدوین این روایت را محدود کنید؟
متوجه شدم که با وجود اینکه دمانس جسم لویی در حقیقت یک حکم مرگ است، رابین هرگز نفهمید که به این بیماری مبتلاست و نمیدانست چه اتفاقی دارد میافتد و بنابراین تم موضوعی این فیلم هم همین بود. من در تدوین نهایی به حلقههای اصلی، همسایهها، دوستان و حلقههای حرفهای نگاه کردم. به این نگاه کردم که چه کسی بهترین فرد برای تعریف کردن این داستان خواهد بود.
لحظههایی هم مانند این آنچه جان، همسایه رابین تعریف میکرد، در فیلم وجود دارد. غیر از سوزان، او آخرین فردی بود که رابین را زنده دید. او گفت رابین رفت پیشش و خواست او را در آغوش بکشد. چیزی بود که میخواستم داخل فیلم بگذارم چون از انسانیت رابین میگفت.
چیز دیگری بود که طی پروسه فیلمسازی برایتان متمایز باشد؟
طی بازه ساختن فیلم، سوزان داشت جاهایی میرفت که از زمان زنده بودن رابین نرفته بود و مسایل گذشته را دوباره زنده میکرد.
یک بار او کنار میز نزدیک تخت بود چون میخواست دوباره به او نزدیک باشد چون دلش برای شوهرش تنگ شده بود و کتاب «الکلیهای ناشناس» او را پیدا کرد. چیز خیلی مهمی برای رابین بود چون او افسردگی و مشکلات سوءاستفاده از مواد داشت و هر شب کتاب را میخواند و کارش را انجام میداد. سوزان کتابش را باز کرد و دید که در یک صفحه نوشته «فقط میخواهم به آدمها کمک کنم کمتر بترسند.»
این دعای کوچک رابین برای دنیا بود؛ دعایی که هیچکس هرگز قرار نبود بخواند. اما این قلب، انرژی و روحیه او بود.