کتاب خاطرات شهید مجید قربانخانی، معروف به حر مدافعان حرم، در ابتدا با عنوان «پناه حرم» به چاپ رسید. این اثر در چاپ دوم با تغییر نام با عنوان «مجید بربری» در اختیار علاقهمندان به ادبیات مقاومت قرار گرفت.
اخبار فرهنگ و هنر_ کتاب حاضر روایتگر زندگی یکی از شهدای معروف مدافع حرم از دریچه و نگاه همراهان و خانواده اوست. کبری خدابخش دهقی، نویسنده اثر، تلاش کرده تا در این اثر تحول و تغییر شخصیت این شهید را به مخاطب با نثری داستانی و خواندنی نشان دهد.
کتاب «مجید بربری» که برای اولینبار در دیماه 94 منتشر شده بود، پس از بازگشت پیکر شهید به کشور بعد از چند سال، با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شد؛ به طوری که چاپ یازدهم این اثر در آستانه انتشار قرار دارد.
در ادامه میتوانید بخشهایی از این کتاب را بخوانید: ساعت سه چهار بعد از ظهر، دود و مه غلیظی همهجا را فراگرفته بود. نمنم باران، سوز سرما را چندین برابر میکرد. بوی خون و خاک، کمکم به مشام میرسید. پای هرکدام از سنگرهای کوچک یکمتری، که با تکههای سنگ ساختهاند، بیستسی متر گود بود. مجید روی تپهای نزدیک یکی از سنگرها، آرام و بیحرکت خواب بود، نه، خواب نه، چیزی شبیه خواب. در تمام روزهای قدکشیدنش، شاید اولینبار بود که آرام و بیحرکت و بدون جنبوجوش، دیده میشد. دستها و صورتش گلی بود. انگشتری را که شب قبل، از حسین امیدواری گرفته بود، هنوز توی انگشت داشت.
صدای شلیک تیرها و انفجار نارنجکها، همچنان فضای آسمان را پر میکرد. از رگبار تیرها، بدجوری گوش آدم تیر میکشید. صدا به صدا نمیرسید. همهمه بیسیمهای رهاشده و بیصاحب، از جای جای دشت میآمد: «بچهها عقبنشینی کند، بکشید عقب!» کسی نمیتوانست مجید را حرکت بدهد. کاجهای سبز و زیتونهای خشک دشت، کمکم خیس باران میشدند. 13 نفر از بچهها شهید شده بودند و چند نفری هم مجروح. مرتضی کریمی با آن بدن ارباً اربا، یکتنه عاشورایی بهپا کرده بود. برای خیلیها از قبل روشن بود، که مجید و چندتا از بچهها، فردایی نخواهند داشت. این را از چهره و آرامش شب آخرشان، حدس زده بودند... و همینطور هم شد.