اهالی روستاهای مازندران در شهرستان سیمرغ که سیل، خانه و زندگیشان را به تاراج برد، نمیدانستند و هنوز هم نمیدانند اولین گروهی که بعدازاین اتفاق تلخ به روستاها آمدند و دست یاری به سویشان دراز کردند پاسداران مدافع حرم بودند.
قبل از پیام سردار سلیمانی و دعوتش از مدافعان حرم برای حضور در مناطق سیلزده، رزمندههای مدافع حرم، بیسروصدا، بیریا و بیادعا آمده و دل داده بودند به دل مردم سیلزده در شهرستان سیمرغ مازندران. اهالی روستاهای مازندران که سیل، خانه و زندگیشان را به باد داده بود، نمیدانستند و هنوز هم نمیدانند اولین گروهی که بعدازاین اتفاق تلخ به روستاها آمدند و دست یاری به سویشان دراز کردند پاسداران مدافع حرم بودند و عجب طعم شیرینی دارد این عشقبازی. عاشق که باشی برایت فرقی نمیکند کجا قامت به خدمت ببندی. یک روز برای دفاع از اعتقاداتت اسلحهات کلاشینکف است و وظیفهات دفاع تمامقد از حرم، یک روز اسلحهات بیل و کلنگ میشود و حریفت گلولای.
فیلم چهارشنبههای گِلی که چند روزی داغ فضای مجازی شد، دستبهدست چرخید و حتماً تا الآن به دست مسیح علی نژاد هم رسیده کار رزمندههای مدافع حرم بود. گروه ۱۲ نفرهای که درست یک روز بعد از وقوع سیل از چهارگوشه ایران خودشان را به مازندران رساندند و روزهای خوبی را برای اهالی روستاهای رستم کلاً، رکنِ کلاً، دینه سر، برج خیل و روستاهای دیگر مازندران ساختند. خاطرههای نابی که بار رنج و اندوه از دست دادن خانه و زندگی را کمی برای سیلزدگان سبک کرد. این گروه ۱۲ نفره حالا در تدارک اعزام به جنوب کشور هستند تا دوشادوش مردم خوزستان، سینهشان را برای رویارویی با سیل ستبر کنند.
خانواده بزرگ مدافعان حرم در مناطق سیلزده
خاطرههایشان از روزهای همراهی با مردم سیلزده ناب است. به شیرینی عسل! قصه جهاد این مدافعان حرم هم شنیدنی است وقتی از عهد و قرارومدار ۱۰ سالهشان برای جهاد میگویند. هر سال در تعطیلات نوروز وعدهشان یکی از روستای محروم و دورافتاده بود، هر ۱۲ نفر همراه با اهلوعیال و خانواده، امسال هم مقصد کرمانشاه بود. بلیت رفتن به کرمانشاه و سرپل ذهاب هم در دستانشان بود که خبر آمدن سیل، مقصد را به شمال کشور تغییر داد. بسیاری از آنها با خانوادههایشان راهی مناطق سیلزده شدند، با علم به همه سختیهایی که ممکن است در این سفر پرماجرا پیش رویشان باشد.
«حسین» میگوید: «دوستی ما ۱۲ نفر به سالها قبل و دوران دانشجویی در دانشگاه امام حسین (ع) برمیگردد. از سال ۸۷ تصمیم گرفتیم هرسال، تعطیلات نوروز به اردوی جهادی برویم. اصلاً یکی از شرطهای من در روز خواستگاری همین موضوع بود. به همسرم گفتم، عید نوروز روی من برای دیدوبازدید و سفر تفریحی حساب نکنید، ایشان پذیرفتند و اتفاقاً در همه سفرها همراهیام میکنند. ما ۱۲ نفر مثل یک خانوادهایم. همه لذتها و آرزوهایمان شبیه به هم هست. از جهاد در مناطق محروم کشور تا طلب شهادت در سوریه. پارسال به سرپل ذهاب رفتیم، سال قبلش به خوزستان و سال قبلتر هم به یکی از روستاهای محروم سیستان و بلوچستان. از این ۱۲ نفر، ۱۰ نفرمان مدافع حرم بوده و هستیم و شهادت نصیبمان نشد. وقتی خدا اذن دفاع از حرم را در دستانمان گذاشت، وظیفهمان سنگینتر شد. ردای خدمت به مردم را تا ابد از تنمان درنمیآوریم. این روزها بسیاری از مدافعان حرم بیسروصدا در مناطق سیلزده خدمت میکنند، بدون آنکه کسی عقبهشان را بداند.»
جُنگ خنده در روستاهای مازندران
میدانستند در ساعتهای اول بعد از سیل خبری از امکانات برای لایروبی نیست. با هزینه شخصی درآمد بیل و چکمه و تجهیزات را تهیه کردند و با ماشینهایشان راهی شدند. آنچه پیش روست قابل پیشبینی نبود، «مهدی» میگوید: «تجربهای از سیل نداشتیم، از بلایای طبیعی در سالهای گذشته فقط زلزله را از سر گذرانده بودیم. اولین گروه جهادی بودیم که یک روز بعد از سیل وارد شهرستان سیمرغ شدیم. وارد روستاها که شدیم با تماشای حجم خرابیها شوکه شدیم، یکه خوردیم. حدود ۴۰ خانه کاملاً تخریبشده بود.
در خانههای دیگر هم آب به عمق یک متر گاهی بیشتر نفوذ کرده بود و همه زندگی مردم پر از آب و گِل! باید کار را دست میگرفتیم. به گروههای جهادی خبر دادیم که خودشان را برسانند. مردم غمگین بودند، خانه وزندگیشان را ازدستداده بودند و چشم در چشمشان که میشدیم گریه میکردند. چند ساعت اول که کوچه به کوچه را برای شناسایی خانههای آسیبدیده رصد کردیم چشمان ما هم با دیدن رنج و غم مردم، خیس اشک شد؛ اما به این نتیجه رسیدیم که باید علاوه بر کار یدی، حال روحی مردم سیلزده را خوب کنیم و بعدازاین تصمیم، جُنگ خنده را به روش خودمان در کوچههای غمزده روستاهای مازندران به راه انداختیم.»
از آوازخوانی و صید ماهی برای سیلزدگان تا جشن مبعث
«مردم جنبوجوش ما را که دیدند از شوک درآمدند و همراهمان شدند. گروه جهادی ۱۲ نفره مان در کمتر از دو ساعت تبدیل به یک گروه بزرگ مردمی شد. از بچه هفت، هشتساله گرفته تا پیرمرد و پیرزنان محلی. اول راه دسترسی را در کوچهها باز کردیم و بعد سراغ خانهها رفتیم. کمکم گروههای جهادی دیگر هم آمدند و سعی کردیم در روستاهای شهرستان سیمرغ همه باهم متمرکز شویم و از کار جزیرهای پرهیز کنیم. چون مراحل شناسایی را پشت سر گذرانده بودیم از نیروهای تاره وارد خواستیم با طرح و نقشه ما پیش بروند تا وضعیت روستاها در کمترین زمان ممکن سروسامان بگیرد. حجم کار سنگین بود، بچهها بعد از چند ساعت از فرط خستگی روی یک پله، وسط گلولای خوابشان میبرد.»
این خاطرات «حسین» است. یکی از رزمندگان مدافع حرم که بانی راه انداختن جُنگ خنده در روستاهای سیلزده مازندران بود. حسین میگوید: «چاره مردم سیلزده با آن حجم رنج و اندوه بعد از کمکرسانی و تخلیه خانهها از گلولای خنده بود. من با همراهی بر و بچههای دیگر بساط خنده را فراهم میکردیم. شب مبعث در روستای رکن کُلاه جشن بزرگی برای سیلزدگان گرفتیم و من آنقدر در آن جشن خواندم و کف زدم که صدایم گرفته بود. موقع کار کردن در خانهها، با مردم خوشوبش میکردیم. سربهسرشان میگذاشتیم. برایشان آواز شمالی میخواندیم. وارد یکی از خانهها شدیم، صاحبخانه پیرزن تنها، خانه فرورفته در آب، مادر اشکریزان به استقبال آمد. دستش را بوسیدیم و گفتیم مادر غصهدار نشوی چشم بر هم بگذاری خانهات را مثل دستهگل تحویلت میدهیم. مشغول تخلیه خانه بودیم که چشممان به جمال ماهیها داخل آب روشن شد. صید ماهی کردیم و پیش مادر رفتیم. بالاخره خنده روی لبش آمد وقتی فهمید ماهیها همراه سیل مهمانخانهاش شدند.
جشن تولد با چاشنی گِل
برای بچههای سیلزده و بچههای جهادگر که تولدشان بود جشن تولد گرفتند با چاشنی گلولای. پاهایشان تا زانو در گِل بود، اما کف زدند و خندیدند و خنداندند. «محمد» یکی دیگر از بر و بچههای جهادی میگوید: «حال و هوای روستای رکن کلاً عوض شد. با کمک نیروهای جهادی و امدادی تا حدودی اوضاع را به سامان رساندیم و تصمیم گرفتیم به روستای رستم کلاه برویم. پشت نیسان در حال حرکت با صدای بلند این شعر را میخواندیم «سوی دیار عاشقان، سوی دیار عاشقان رستم کلاً میرویم رستم کلاً میرویم...» مردم هم با دیدن شورونشاط بچههای جهادی خنده روی لبهایشان نقش میبست و احساس میکردند تنها نیستند.
معادله مجهول جهادگران بیادعا که با بغض حل شد
برای بعضی از روستاییهای سن و سال دار که سواد درستوحسابی نداشتند، حضور جهادگران بسیجی تبدیل به یک معادله مجهول شده بود. این را محمد میگوید و خاطرهای را روایت میکند: «من از تبریز به مازندران آمده بودم و با لهجه آذری صحبت میکردم. یک روز زنی میانسال سر راهم آمد و گفت خسته نباشی مادر! چندروزه در روستای خودمان میبینمت و میخواستم ازت سؤالی بپرسم. گفتم بفرمایید مادر! گفت مگه چقدر به شما پول میدن؟ اینقدر میدن که کل عید را اینجا ماندید دور از زن و بچه؟ نگاهش کردم گفتم حقوقی در کار نیست مادر! مزد ما دعای شما و رضایت خداست. تازه همسرم هم آمده کمکحال شما و بقیه زنان سیلزده باشد. ندیدیاش؟ گریهاش گرفت. بغضم گرفت. دعایم کرد و رفت.» میپرسیم گفتید مدافع حرم هم بودید؟ میخندد و میگوید: «خیر. هیچکدام نگفتیم. دلیلی نداشت.»
صدایمان برسد به گوش مسیح علی نژاد و همه مردم ایران
در اولین روزهای بعد از سیل فیلم چهارشنبههای گِلی در فضای مجازی دستبهدست چرخید. این فیلم هم یکی از همان روشهای حال خوب کن جهادگران مدافع حرم در روستاهای سیلزده مازندران بود. حسین تعبیر جالبی از چهارشنبههای گِلی دارد و میگوید: «مخاطب این فیلم فقط مسیح علی نژاد و دار و دسته کسانی نیستند که چهارشنبههای سفید را راه انداختند. مخاطب این فیلم همه مردم ایران و سیلزدگان ۲۲ استان کشورند. خدا نکند که این حجم از محبت مردم فقط خلاصه شود به دو هفته و سه هفته و یک ماه. خرابیهای سیل اخیر آنقدر گسترده است که نیروهای مردمی باید حالا حالاها پایکار باشند وگرنه سیلزدگان تنها میمانند. ما هم همین را گفتیم. خطاب به مردم سیلزده گفتیم تا روبهراه شدن اوضاع شما همه چهارشنبههایمان گِلی است و سلاحمان هم بیلهایمان.»
مهماننوازی بیچونوچرای مردم سیلزده
«صحنهها ناب بود، ناب مثل دلهای باصفای مردم سیلزده. زندگیشان ازدسترفته بود بعضیها حتی یک قاشق هم در بساطشان پیدا نمیشد، اما عجیب، مهماننواز بودند، جایی برای خوابیدن نداشتند، روی پشتبام خانه چادر زده بودند، دو دست رختخواب داشتند همان را پیشکش ما میکردند، برای آنکه شب برای خوابیدن مجبور نباشیم تا بابلسر برویم. همه مهربانی و صفایشان را روی طبق اخلاص میگذاشتند و تقدیم میکردند.»
«محمد» فصلبهفصل خاطرات روزهای خدمت به مناطق سیلزده را روایت میکند. این روزها روایتها از شهرها و روستاهای سیلزده شبیه به هم است. روستاهای فرورفته در آب، خانههای بهگلنشسته، اما این روایت کردن حال دل جهادگران و مردم سیلزده است که تکراری نمیشود و حتی هر خاطره شنیدنیتر از دیگری.
حسین، روز دوم عید با همسرش به جمع دوستان جهادی پیوستند و وارد شهرستان سیمرغ شدند. او میگوید: «نوروز و تعطیلات معنایی ندارد وقتی هموطنانمان آواره شدهاند. ما و دوستان دیگر برای تخلیه آب و گلولای از خانهها دستبهکار شدیم و همسرانمان هم با زنان سیلزده همراه شدند. همسرم یار بلافصل من در اردوهای جهادی است و در این سفر هم مرا تنها نگذاشت. اتفاقاً حالا زنان بیشتر از مردان نیاز به همدردی دارند و حضور خانمهای جهادگر خیلی مهم است. خانوادههای بیسرپرستی که خانههایشان به زیرآب رفته بود ازنظر روحی در شرایط بدی به سر میبردند.» همسران رزمندگان مدافع حرمی که دوشادوش مردانشان در مناطق سیلزده خدمت میکنند شایسته یک خدا قوت جانانهاند.