حوزه نیوز : نقل کرده اند که در سال ۱۳۱۴ يا ۱۳۱۵ شمسي، سيد جواد در اثر مشاجره و درگيري لفظي با داور وزير عدليه رضاخان، غيرت علوي اش به جوش آمد و يك سيلي نثار وي كرد كه در اثر آن سه سال به زندان افتاد.

سید مجتبی تهرانی معروف به " نواب صفوی " در سال ۱۳۰۳ شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانی آباد تهران قدم به عرصه وجود گذاشت.

وی با علاقه و عشقی وصف ناشدنی به روحانیت و به قصد ادامه راه آبا و اجداد خود، در اواخر سال ۱۳۲۰، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد. شهید نواب از طرف مادر به سادات دُرچه اصفهان منتسب و از طرف پدر میرلوحی است.

وی در نجف، روابط تنگاتنگی با علمای دلسوز و بیدار و مبارز از جمله صاحب کتاب جهانی و کم نظیر الغدیر، آیت الله علامه امینی(ره) برقرار کرد.



اعدام انقلابی کسروی و اعلام موجودیت فداییان اسلام

بعد از شهریور ۱۳۲۰ و فراگیر شدن جنگ جهانی دوم، ایران نیز گرفتار شرایط دشواری شد، از یک طرف مورد تجاوز متفقین قرار گرفت و از طرف دیگر سود جویانی قلم به مزد و اجیر، از آزادی سوء استفاده می کردند و از طریق ترویج فرهنگ غربی به جان مسلمانان افتاده و درصدد بودند تا آنچه رضاخان از طریق زور و قلدری نتوانسته بود انجام دهد، از طریق قلم و نگارش با مخدوش نمودن تاریخ اسلام انجام دهند.

«احمد کسروی» از جمله افرادی بود که خط معارض و مهاجم علیه اسلام و تشیع را دنبال می کرد. او نه تنها در کتاب «شیعی گری» به روحانیت، مقدسات اسلامی، پیشوایان مذهب تشیع و امامان به حق و معصوم علیهم السلام حمله می کرد، بلکه در کتاب های " صوفی گری "، " بهایی گری "، " مادی گری " و حتی " تاریخ مشروطیت "، مقدسات دینی و روحانیت را مورد حمله قرار داد.

شهید نواب با کتاب های کسروی در نجف آشنا شد و موجی از احساسات مذهبی و دینی، وجودش را فرا گرفت. کتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست. همه حکم به مهدور الدم بودن نویسنده ی کتاب ها دادند.

سید در اواخر ۱۳۲۳، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه کسروی رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین آمیز به اسلام و ائمه ی شیعه(ع) و روحانیت برحذر داشت و وقتی مطمئن گردید که وی اصلاح پذیر نیست، آماده اجرای حکم الهی شد.

وی در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴، در سر چهارراه حشمت الدوله به کسروی حمله کرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یک اعلامیه ی رسمی با جمله ی هوالعزیز و تیتر «دین و انتقام» اعلام کرد و اعدام کسروی را پیگیری نمود.

نواب صفوی به تدریج با جاذبه ی خود، جوانانی چون شهید سید حسین امامی را جذب نمود و امامی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴، بر کسروی یورش برد و او را زیر ضربات اسلحه ی سرد و گرم قرار داد و چون فرشته قهر، جانش را گرفت.

فداییان اسلام و مجریان حکم الهی دستگیر شدند و خبر اعدام انقلابی کسروی در همه جا منتشر شد و مردم مسلمان را غرق در شادی و سرور نمود.

فداییان اسلام از راه تشکیل جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی بر اساس مکتب تشیع، به فعالیت خود ادامه می دادند و پرچم سبز و سفید خود را با کلمات زیبای «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی ولی الله» آراسته بودند.



نامه هشدار آمیز به مصدق

شهید نواب قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در نامه ای به دکتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر کرد و به وی جهت اجرای احکام الهی هشدار داد.

هو العزیز

آقای دکتر محمد مصدق نخست وزیر

پس از سلام،

شما و مملکت در سخت ترین شرایط و سراشیب سقوط قرار گرفته اید. چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشید که نجاتبخش شما و مملکت، اجرای برنامه ی مقدس پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله می باشد و پس از تمام جریانات گذشته آماده ی اجرای احکام مقدس اسلام باشید، قول می دهم که شما و مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام و تعالیم عالیه ی اسلام از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده، به منتهای عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانم.»

۸ شوال المکرم ه. ق ۱۳۷۲

۳۰ خرداد ماه ه. ق ۱۳۳۲

تجلی غیرت دینی و ملی

خانم «نیرالسادات احتشام رضوی» در بیان خاطره ای از آن شهید والامقام چنین می گوید: «… بعد از این که دیپلم گرفت به آبادان رفت و وارد شرکت نفت شد. آن جا که کار می کردند یکی از متخصصین انگلیسی به یکی از کارگرها سیلی زد. آقای نواب بسیار برانگیخته شد و گفت: وای بر شما که یک کارگر ایرانی را یک انگلیسی بزند و همه سکوت کنند، در حالی که آنان در کشور ما هستند و از منافع ما استفاده می کنند، و یک عده کارگر را علیه آنان جمع کرد. آن متخصص انگلیسی آمد و عذر خواهی کرد، ولی شهید نواب گفت، نه خیر باید قصاص بشود، که این امر منجر به شورش گردید. آن گاه تصمیم گرفتند نواب را از بین ببرند که دوستان نواب او را مخفیانه از بصره به عراق فرستادند.»

نماد ظلم ستیزی و شهادت طلبی

سید مجتبی در دوران تحصیل در دبیرستان، به دلیل الگوگیری رژیم از شیوه مدرسه داری غربی، با هشیاری تمام شیوه حاکم را مخالف آرمانهای اسلامی یک دانش آموز مسلمان دید و در هفده آذر ماه سال ۱۳۲۱ ه. ش در مدرسه ای که در آن تحصیل می کرد و معروف به مدرسه صنعتی آلمانیها بود، اوضاع فرهنگی و سیاسی وقت را به شدت مورد انتقاد قرار داد و طی یکی سخنرانی به دانش آموزان گفت: «برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب، به خصوص فرهنگ غرب، همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می کند و انسان عصر ما را به صورت برده در می آورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می کوبند…»

این سخنان آتشین چنان شوری در دانش آموزان ایجاد کرد که به سان رودی خروشان به حرکت در آمده، به سوی مرکز شهر دست به راهپیمایی زدند. مردم نیز کم کم به این جریان پیوستند.

دغدغه مند در مبارزه با بی حجابی

در پاییز سال ۱۳۲۶ ه. ش زمزمه هایی در مجلس مبنی بر تغییر قانون اساسی در راستای افزایش قدرت شاه به گوش رسید که سعی در نشان دادن وجهه اسلامی برای نظام حاکم داشت. این خبر، حساسیت محافل مذهبی و به ویژه فدائیان اسلام را برانگیخت. آنان برای مقابله با این حرکت رژیم، اقداماتی از قبیل: مبارزه با فرهنگ بی حجابی و بی بندوباری را آغاز کردند و جلوی درب «مسجد سلطانی» پرده ای آویختند که بر آن نوشته شده بود: «ورود زنان بی حجاب به مسجد اکیدا ممنوع!» این طرح در مسجد شاه و بازار نیز اجرا شد و تأثیر ژرفی بر بازار گذاشت. بیشتر مغازه ها، آگهی‌هایی زده بودند مبنی بر اینکه از فروختن اجناس و ارائه خدمات به زنان بی حجاب معذورند و از سویی به زنان با حجاب تخفیف ده درصدی می دهند. این موضوع، سبب شد تا زنان برای رفتن به بازار چادر به سرکنند. رژیم به این مسئله حساسیت نشان داد، اما با مقاومت مردم روبه رو شد.

حمایت از مردم فلسطین

هنگامی که جنگ فلسطین بین اعراب و یهود به خطرناک ترین مراحل خود رسیده بود، اجتماع عظیمی با برنامه ریزی نواب صفوی در منزل آیة الله کاشانی رحمه الله تشکیل شد. و سپس به همت این دو بزرگوار روز جمعه، سی و یکم اردیبهشت ۱۳۲۷ ه. ش مسجد سلطانی شاهد پرشکوه ترین اجتماع مردمی به منظور حمایت از آوارگان فلسطینی گردید و از آنجا تظاهرات پرشوری در خیابانها علیه رژیم اشغالگر قدس صورت پذیرفت و در پایان نیز قطعنامه ای مبنی بر اظهار همدردی با مردم زخم دیده فلسطین قرائت گردید. پس از آن، محلهایی جهت ثبت نام داوطلبین جنگ با صهیونیستهای اشغالگر در نظر گرفته شد و جمعیتی بالغ بر پنج هزار نفر آمادگی خود را اعلام نمودند. آن گاه اعلامیه ای از سوی جمعیت فدائیان اسلام منتشر شد که خواستار اعزام داوطلبین توسط دولت به فلسطین شده بودند.

شهید نواب صفوی در اعلامیه خود که به همراه نام او درج شده بود، نگاشت: «نصر من الله و فتح قریب. خونهای پاک فدائیان اسلام در حمایت از برادران فلسطین می جوشد. پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت سریع به سوی فلسطین را می خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می باشند.»

دولت دست نشانده، با اعزام آنان مخالفت کرد؛ اما نواب ساکت ننشست و خود به اراضی اشغالی سفر کرد. او به نوار مرزی اردن و فلسطین رفت و از «ملک حسین» خواست تا به یاری مظلومان فلسطینی بشتابد. او روزی در کنار سیم خارداری که بین اردن و اسرائیل کشیده شده بود، ایستاد و پس از نگاهی عمیق به افق، از سیم خاردار گذشت و وارد خاک اسرائیل شد و فریاد کشید: «این ننگ آور نیست که جز با اجازه اسرائیل ما مسلمانان نتوانیم قدم به خاک فلسطین بگذاریم؟»

پرواز به سوی دوست با ندای الله اکبر

پس از بازداشت آنان، حکم اعدام برایشان صادر شد. با صدور این حکم، هیئتی از نجف اشرف، به نمایندگی از طرف علما و مراجع نجف، آیات عظام خویی(ره)، حکیم(ره) و شاهرودی(ره) به ایران اعزام گردید تا با مسئولین کشور صحبت کنند. حتی هیئتی از «اخوان المسلمین» مصر نیز برای دفاع از نواب و یارانش راهی ایران شد، اما همه این دفاعها و هواخواهی ها در ۲۷ دیماه سال ۱۳۳۴ ه. ش بی نتیجه ماند. در ساعت ۵/۳ نیمه شب او را که شکنجه زیادی متحمل شده بود، به همراه یارانش بیرون آوردند. به مجرد بیرون آوردن، ندای همیشگی آنان: «الله اکبر» بلند شد و مرحوم شهید نواب صفوی شروع به خواندن قرآن با صدای بلند کرد. آنان را به سوی جوخه اعدام بردند. نواب درخواست کرد که دستانشان را باز کنند تا با یارانش معانقه نماید. سپس آنان را بستند؛ ولی نواب خواست که چشمانشان را نبندند. طنین الله اکبرشان در صدای زوزه گلوله های کینه پیچید و خاموش گردید. راهشان پایدار و روحشان بلند باد!

برای یاری دین خدا منتظر کسی نمی ماند!

آری! حقیقتا سید غیرت مند چه در قضیه کسروی، چه در ماجرای کشف حجاب و چه در بحثحمایت از ملت مظلوم فلسطین، پیش گام بود و برای دفاع از دین خدا و ارزش های اسلامی منتظر گردش ابر و باد و مه و خورشید و فلک نمی ماند!

متاسفانه هنوز که هنوز است روشنفکرنمایان علیه سید مظلوم، سمپاشی می کنند و در نشریات خود، می کوشند او را مسلمانی تندرو بنامند به گونه‌ای که حتی مراجع و علما با او مخالف بوده اند.

مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی، شاید تنها عالمی بود که پس از شهادت سید، عکس العمل نشان داد و در درس خویش با انتقاد شدید از دستگاه دیکتاتوری پهلوی جمله ای تاریخی بر زبان راند: «وضعیت مملکت ما به جایی رسیده است که فرزند پیغمبر را به جرم گفتن حقایق می کشند».
اولین جرقه را در من به وجود آورد

رهبر معظم انقلاب درباره این علمدار غیرت دینی بیان زیبایی دارند: «باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله ی نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد.»

خاطره ای از زبان مقام معظم رهبری

حسن ختام این نوشتار بیان خاطره‌ رهبر معظم انقلاب از آشنایی با شخصیت این شهید بزرگوار است که در دیدار با جوانان در سال ۷۶ بیان شده است؛

«من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوى» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خیلى جاذبه داشت و به کّلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مى‌شد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مى‌توانم بگویم که آن‌جا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه که به آن مبارزه سیاسى مى‌گوییم، علاقه‌مند شدم. البته قبل از آن، چیزهایى مى‌دانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات «مصدّق» مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹ وقتى که مصدّق تازه روى کار آمده بود و مرحوم «آیةاللَّه کاشانى» با او همکارى مى‌کردند - مرحوم آیةاللَّه کاشانى نقش زیادى در توجّه مردم به شعارهاى سیاسى دکتر مصدّق داشتند - لذا کسانى را به شهرهاى مختلف مى‌فرستادند که براى مردم سخنرانى کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانى مى‌آمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانیهایشان را کاملاً یادم است. آن‌جا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط کرد.

در سال ۱۳۳۲ که قضیه ۲۸ مرداد پیش‌آمد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادثآن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آن‌جاها را غارت مى‌کردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است!

بنابراين من مقولههاى سياسى را كاملاً مىشناختم و ديده بودم؛ ليكن به مبارزه سياسى به معناى حقيقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقهمند شدم. بعد از آنكه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زياد طول نكشيد كه شهيد شد. شهادت او هم غوغايى در دلهاى جوانانى كه او را ديده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقيقت سوابق كار مبارزاتى ما به اين دوران برمىگردد؛ يعنى به سالهاى ۱۳۳۳ و ۳۴ به بعد.