گوچی به محض رسیدن به تهران نارضایتیاش از نیمکتنشینی را غیر مستقیم به زبان آورد، ولی تصور نمیشد که ناراحتیاش به قدری زیاد باشد که تصمیم به خداحافظی بگیرد.با این حال تصمیم مهاجم هیرنفین تا حدودی قابل درک است. او متوجه شد که در سلسله مراتب کیروش مثل گذشته اولویت ندارد و از این به بعد هم اگر اوضاع برایش بدتر نشود، بهتر نخواهد شد. تیم ملی در خط حمله ترافیک شدیدی دارد و مهاجمی مثل کاوه رضایی هم پشت خط است. گوچی متوجه شد که در اردوهای آتی ممکن است دعوت نشود یا در بهترین حالت دقایق کمی به زمین برود.
سفرهای طولانی به تهران در طول فصل میتواند به فوتبال باشگاهی و زندگی شخصی او لطمه بزند و لابد به این نتیجه رسیده که برای چند دقیقه بازی احتمالی چنین مرارتی را به جان نخرد.
مشابه تصمیم قوچاننژاد را بارها در فوتبال اروپا دیدهایم. بازیکنانی که از مرز 30 سالگی عبور میکنند، ترجیح میدهند به جنگ زمان و رقیبان جوانتر نروند و انرژی و تمرکزشان را روی فوتبال باشگاهی بگذارند. خداحافظی به موقع نیاز به اراده و هوشی دارد که در هر بازیکنی نمیبینیم و ماندن بیش از اندازه در تیم ملی ریسک بزرگی است که میتواند دستاوردهای قبلی را هم بر باد دهد.
در عوض تصمیم سردار آزمون کاملا عجیب و بیشتر احساسی بود و در واکنشهای بعدیاش نشانههای پشیمانی آشکار است.
با این حال نارضایتی هر دو مهاجم ریشه مشترکی دارد و به سبک بازی تیم ملی برمیگردد. اولویت کیروش بلوک دفاعی منسجمی است که در آن هر سه مهاجم تیم ملی وظایف دفاعی سنگینی دارند و بخش زیادی از انرژیشان صرف کمک به هافبکها و مدافعان میشود.
در این روش موقعیتهای گلزنی کمی بهوجود میآید و مهاجمان فرصت کمی برای درخشش و ستاره شدن دارند. در مسابقات سنگینی مثل جام جهانی ماموریت دفاعی مهاجمان تیم ملی در مقایسه با مسابقات قارهای سختتر است. کیروش به همین خاطر ترجیح داد در هر سه بازی از مهاجمان تنومندتری مثل آزمون، طارمی و انصاریفرد استفاده کند و قدوس و قوچاننژاد فرصت خیلی کمتری برای بازی داشتند.
مهاجمان تیم ملی در این روش فشار زیادی تحمل میکنند، در حالی که شاید کارشان خیلی به چشم نیاید و فرصت زیادی برای حضور در محوطه جریمه حریف، جایی که مربوط به تخصص اصلیشان است، پیدا نکنند.