مخاطب این جملات، «من» بودم. اگر دیوانه خطابم نکنید، باید بگویم: گوینده اش هم «من» بودم.
این قصه ی زندگی من و شماست. قصه ی اسارتی که خودمان برای خودمان رقم زده ایم. کمی فکر کنیم و با خودمان روراست باشیم. چه کسی بیشتر از خودمان در حق ما بدی کرده و باعث عقب ماندگی مان شده است؟! کمی بیشتر فکر کنید، متوجه منظورم می شوید.
همه ی ما خواهان آرامش هستیم. بسیاری از تلاش های ما برای کسب آرامش بیشتر است. اما من چطور می توانم آرامش داشته باشم، در حالی که نگاهم به داشته های این و آن است و دارم از حسادت می سوزم؟! وقتی دلم را پر از کینه کرده ام و برای دیگران نقشه می کشم، جایی برای آرامش باقی نگذاشته ام. وقتی دغدغه کسب درآمد و امکانات برای ایجاد آرامش، تبدیل به حرص زدن برای جمع کردن پول و به دست آوردن فلان پست اداری و بهمان موقعیت خاص شده است؛ دیگر صحبت از آرامش هم مضحک است. عامل تردیدها و کم کاری های من کیست؟ سدهای ذهنی که در اوهام و خیالاتم ساخته شده است را چه کسی جلوی من قرار داده؟
هرچه فکر می کنم، تنها به یک نتیجه می رسم. من از نادانی ها، شک و تردید ها، اوهام و خیالات نابجا، بداخلاقی ها و خیلی چیزهای زشت دیگر، زنجیرهایی درست کرده ام و خودم به دست و پای خودم زده ام. من سال ها است که اسیر ذهن و رفتار خودم هستم. هیچ کس به اندازه ی من، قدرت تاثیر گذاری بر زندگی ام را ندارد و آنچه که امروز در خودم می بینم، زاییده ی درون خودم است.
با غل و زنجیر نمی شود حرکت کرد. ما برای حرکت، چاره ای نداریم جز این که این زنجیرهای خودساخته ی ذهنی و رفتاری را پاره کنیم. هرکدام از ما، یک جنگ با «منِ» درون خود داریم. آن کسی که عامل عمده ی عقب ماندگی ماست. پیروزی در نبرد با «من»، تنها راه موفقیت و کامیابی است.