سرنوشت رقم خورد و یاسمین در گوشهای از پایتخت رسم زندگی را میآموخت. ماجرا از شب عید فطر سال گذشته شروع شد، شانزدهم تیرماه95، یاسمین بعد از دو روز دلدرد و حال بد، به درمانگاه یکی از بیمارستانهای حوالی میدان ونک منتقل شد. ساعت ۲۳، پزشک احتمال می داد درد ناشی از آپاندیس باشد تا اینکه آزمایشات و سونوگرافی این احتمال را رد کرده و بدون هیچ توضیح شفافی از جانب پزشک درمانگاه، ۴ آمپول تریامیسنولون، کترولاک، پلازیل و هیوسین در سرم به او تزریق شد.
مادر یاسمین در گفت و گو با میزان مدعی شد: پزشک تأکید میکند که مشکل خاصی نیست و بعد از اتمام سرم بیمار میتواند به خانه برود. تمامی تزریقها تنها ۱۵ دقیقه طول کشید با این حال هیچ پزشک و پرستاری در درمانگاه حضور نداشت و همه کادردرمانی برای تعطیلات عید فطر رفته بودند. در این میان یاسمین هم به دست مسئول خدمات درمانگاه سپرده شده بود. در حالیکه ساعت کار پرسنل تمام نشده و هنوز وقت زیادی به پایان ساعت کاری مانده بود. سرگیجه و بی حالی توان راه رفتن را از یاسمین گرفته بود. در مسیر بازگشت یاسمین با حالت تهوع شدید، دچار تشنج شد و او را به بیمارستان بازگرداندم.
ساعت ۰۰:۵۴ دقیقه یاسمین بیجان روی دستان مادر وارد اورژانس همان بیمارستان مربوط به درمانگاه شد. مسئول تریاژ بعد از معاینه، ضعیف بودن علایم حیاتی را از عوارض تزریق داروی پلازیل اعلام کرد.
دختر ۷ ساله بیجان با دست و پای قفل شده و دهان بسته حاصل از تشنج روی تخت اورژانس افتاده بود و رسیدگی به وضعیت او به بعد از پرداخت قبض صندوق موکول شد. حتی اصرارهای مادر برای انجام ساکشن توسط خودش راهی به جایی نبرد و رئیس شیفت شب از ارائه درمان از جانب اورژانس جلوگیری کرد.
۲۰ دقیقه طول کشید تا قبض پرداختی به صندوق بر روی میز تریاژ اورژانس قرار گیرد. پرستار با خونسردی تمام به سمت تن بیجان یاسمین میرود که ناگهان یک لحظه دست دختربچه بالا رفت کف از دهان خارج و تشنج دوم شروع شد. در لحظه کوتاهی دست و پای او قفل، و علایم حیاتی متوقف شد.
مادر طاقت نیاورد. دست بر سر در گوشه اتاق بر روی زمین مینشیند. تنها صدای داد پرستار و پزشکانی مضطرب که دختر را به اتاق احیا منتقل میکنند، به گوش میرسد.این اظهارات یک مادر است.
مادر یاسمین در مورد آن لحظات ادعا کرد: یاسمین یک ساعت و ۴۵ دقیقه دچار تشنج بود و بعد از یک ساعت به علت تشنج استاتوس به کما رفت. دخترم در حالت اغما بود و تنها میتوانستم با اضطراب و نگرانی نگاهش کنم.یاسمین باید در آی سی یو بستری میشد، اما باز هم رئیس شیفت شب اورژانس بیمارستان پرداخت قبض ۷ میلیون تومانی را تنها راهحل بستری دخترم اعلام کرد. در این لحظه همه پزشکان و پرستاران را که مشغول وصل دستگاه و کمک به یاسمین بودند را از اتاق بیرون کرد. حتی دستگاه اکسیژن را خاموش و از اتاق خارج شد. بارها اصرار کردم فریاد زدم که الان ساعت ۳ نیمهشب است و من دسترسی به جایی ندارم صبح زود مبلغ ۷ میلیون تومانی را پرداخت میکنم، اما رئیس شیفت شب مرغش یک پا بیشتر نداشت و بیانصافی تا جایی پیش رفت که حتی وصل اکسیژن را از دخترم دریغ کرد.
با بغض و گریه التماس کردم حداقل تا زمان فراهم کردن هزینه بیمارستان، پرستاری کنار تخت دختر بیجانم بماند تا مبادا از تخت پایین بیافتد. پزشک در چشمانم نگاه کرد و گفت: میدانی حالت کما و اغمای شدید چیست؟ بچهات در کما است. نترس نمیتواند حرکتی کند شما به فکر جور کردن پول بستری باشید. این جمله هرگز فراموشم نمیشود.
بغض گلویش را گرفت. صدای مادر رنجور، حرفهایی برای گفتن دارد و ناتوان ادامه میدهد: من سالها است که بهعنوان رابط کشورهای دیگر با بیمارستانهای ایران همکاری دارم. بسیاری از تجهیزات پزشکی بیمارستانها را خودم فراهم میکنم. بنابراین به واسطه نوع کارم دورههای آموزش پزشکی را گذرانده و به بسیاری از شرایط بیماریها و داروها آشنایی کامل دارم. در لحظه بحرانی حال بد فرزندم حتی این بیمارستان قرارداد همکاری من با کادر درمانی را قبول نکرد. سعی کردم پزشک را راضی کنم که یاسمین را بستری کرده و پول را صبح روز بعد پرداخت کنم، اما اصرارهایم بیفایده بود. به ناچار شبانه از طریق سفارت ترکیه موضوع را مطرح کرده و خواستار کمک شدم.
از سمتی دیگر به واسطه آشنایی با سیستم درمانی، توانستم بعد از چند ساعتی وزیر بهداشت را از وضعیت یاسمین مطلع کرده و به واسطه دستور وزیر، یاسمین را در بیمارستان بستری کنم. ۳ ساعت از زمان طلایی رسیدگی به یاسمین و احیای او گذشت. بر اثر نرسیدن اکسیژن کافی مغز دخترم متورم شد. هیچ پزشک متخصصی در بیمارستان حضور نداشت و تنها پرستاران و چند پزشک عمومی در مورد وضعیت دخترم اظهارنظر میکردند؛ یاسمین بالاخره بدون دریافت هزینه ساعت ۶ در آی سی یو بستری شد.
این مادر اضافه کرد: نتایج آزمایشهای انجام شده حکایت از کمبود سدیم بدن او داشت که عدد ۱۰۵ را به علامت مرگ حتمی نشان میداد. در حالیکه بهطور طبیعی سدیم بدن هر آدم زندهای باید ۱۳۹ تا ۱۴۰ باشد. بنابر سفارشات انجام شده مبنی بر رسیدگی به فرزندم، مقدار بالایی سدیم با ناآگاهی کامل از جانب پرستاران و پزشکان عمومی حاضر در بیمارستان به بدن یاسمین تزریق شد.
این فرد تاکید کرد: ۳ روز تعطیل عمومی بود و هیچ پزشک متخصصی برای معاینه به سراغ دخترم نیامد و باز هم به واسطه آشنایی با پزشکان حاذق توانستم با شاگرد پروفسور سمیعی در استانبول ارتباط برقرار کرده و شرایط دخترم را برای او توضیح بدهم. متأسفانه با ارسال آزمایشات و توضیح روند درمانی یاسمین پزشک نظر خود را اعلام کرد، به علت تزریق دوز بالای سدیم به بدن، قطعاً کلیهها دچار مشکل شده؛ در حالی که باید کمبود سدیم در طی ۴ روز به تدریج به بدن تزریق میشد، اما در عرض ۱ روز و نیم، ۴۰۰ سدیم به او تزریق شده بود که این بر خلاف پروتکل درمانی دنیا است. این اتفاق عواقب بدی را برای او رقم زد و دفع ادرار، مشکلات کلیوی، لوپوس و ... را به جان او انداخت و همچنان تشخیص نوع لوپوس در بدن یاسمین توسط پزشکان قابل تشخیص نیست و رودههای او را دچار خونریزی دائم کرده است.
وی ادعا کرد: یک روز بعد از بستری یاسمین در بخش آی سی یو، رئیس فنی بیمارستان تهدیدات خود را شروع کرد و بارها با خشونت نسبت به اطلاعرسانی وضعیت دخترم به وزیر بهداشت و دستور کنترل و اعلام وضعیت حال یاسمین اظهار ناراحتی کرد. در این میان تشخیص بیماری اولیه یاسمین وجود تنها ویروس فصلی با علائم دلدرد، اسهال و استفراغ تأیید شد و متأسفانه پزشک شیفت شب درمانگاه همین بیمارستان داروهای کورتون با دوز بالا را بدون آگاهی به فرزندم تزریق کرده بود. در حالیکه در تمام دنیا این چهار نوع آمپول برای افراد کم سن و سال و کودکان ممنوع است و در صورت ضرورت با دوز خیلی پایین تزریق میشود، اما تمامی تزریقات یاسمین با دوز بالا بهطور کامل و همزمان با هم انجام شده بود و در آخر منجر به تشنج و کمای او شد.
۴ روز یاسمین در کما بود. تا بالاخره چشمهایش را باز کرد. از دیدن دستگاههای وصل شده به بدنش و عدم توانایی در حرکت کردن، مدام فریاد میزد. بعد از تلاشهای زیاد و انجام فیزیوتراپی و گفتار درمانی بالاخره یاسمین توانست راه برود و توانایی صحبت کردنش را بازگرداند. بعد از ۱۲ روز، از بخش آی سی یو به بخش منتقل شد.
این زن تاکید کرد: روز چهارم بستری در بخش، ریاست بیمارستان ما را از بیمارستان بیرون کرد. در حالیکه یاسمین با خونریزی روده، لوکوس، ورم معده، تشنج، عدم کنترل ادرار و مشکلات کلیوی مواجه بود. مجبور شدم فرزندم را به خانه منتقل کرده و از پزشکان دیگری برای درمان او در خانه کمک بگیرم.۶ ماه بعد از کمای یاسمین و درگیریهای بیماری او، شکایت کردم. اعلام اعتراض به منظور دریافت دیه نیست. تنها دردی که در این مدت دخترم را آزار میداد، تصور اشتباه او بود که در ذهن خود به کوتاهی من، مادرش، برای درمان ختم میشد؛ بنابراین به ناچار به نظام پزشکی مراجعه کرده و شکایت خود را از تزریق و تجویز اشتباه دارو، عدم ارائه خدمات درمانی، ممانعت در بستری یاسمین در بخش اورژانس، ایجاد مشکلات متعدد برای فرزندم و رهایی او در حالت اغما بدون اکسیژن را اعلام کردم. تا اینکه جلسه دادگاه و کمیسیون پزشکی در دادسرای نظام پزشکی با حضور پزشکان متعدد برگزار شد.
مادر یاسمین در ادامه عنوان کرد: نهایتا رأی بر تائید عدم اخذ پروانه کار از نظام پرستاری از جانب ریاست درمانگاه و تجویز اشتباه دارو توسط پزشک شیفت شب درمانگاه مربوطه صادر شد؛ در حالیکه در شکایت به قصور ریاست شیفت شب اورژانس بیمارستان بارها اشاره شده بود، اما حکمی مبنی بر کوتاهی این فرد صادر نشده و قرار منع تعقیب کادر درمانی درمانگاه و کارد درمانی بیمارستان صادر شد. مدارک نشان میدهد که ریاست شیفت شب اورژانس این بیمارستان نه تنها در بستری بیمار فاقد علائم حیاتی کوتاهی کرده، بلکه فاقد مدرک پزشکی است.
بیست و سوم اسفند ماه یاسمین به جلسه دادگاه احضار شد. دختر ۷ ساله تنها سوال خود را از قاضی پرونده پرسید و پاسخ خود را این چنین گرفت که کوتاهی پزشکان و قصور در نحوه درمان او بر عهده بیمارستان است و مادر تمام تلاش خود را برای درمان او کرده است.
مادر یاسمین تأکید کرد: شکایت از پزشکان خاطی با استناد کامل بر مدارک و اسناد پزشکی بهطور قانونی ادامه دارد تا دیگر مردم تاوان ندانمکاریها و قصور پزشکان را ندهند. آینده یاسمین تا آخر عمر به مصرف داروهای قوی تشنج گره خورده است، چرا که حتی در صورت یک تشنج خفیف امکان کما و مرگ حتمی او وجود دارد؛ با این حال به یاری وزیر بهداشت برای پیگیری و صدور دستور برخورد با پزشک متخلف امیدوارم.