نخستین مساله قابل اعتنا و تحلیلی فیلم درباره قهرمان فیلم بچهراننده است. شخصیت بچه راننده، مرزهای نوجوانی را برای رسیدن به دوران جوانی پشت سر میگذارد و با دیدن این فیلم درخواهیم یافت حاکمیت جوانانه در هالیوود پایان پذیرفته و نوجوانان سمبل قهرمانی جدید در مجموعه تولیدات هالیوودی هستند. گویی هر چه سن و سال هالیوود بالاتر میرود، قهرمانانش کوچکتر و جوانتر میشوند و برعکس سینمای ایران به اقتضای سن و سالش برای جوانان که هیچ، فقط برای بزرگسالان بالای 40 سال فیلم میسازد.
فیلم بچهراننده (ادگار رایت) در نوع نامگذاری شبیه فیلم راننده (والتر هیل) است. شباهت نام دو فیلم سبب مقایسه میشود. دو فیلمی که از نظر مضمون شبیه یکدیگر است، اما قهرمان اولی رایان اونیل (ستاره فیلم داستان) جوان عصیانگری است که بزرگسالان را شیفته رفتار ضد قهرمانانهاش میکند. در متن فیلم راننده والتر هیل، جوانی خلافکار است که تجربهزندگی، هوشمندی و انرژی یک جوان قهرمان را باهم دارد. اما در فیلم بچهراننده (ادرگار رایت) تمام ویژگیهای مطرح شده به قهرمان نوجوانی تفویض شده است.
فیلم بچهراننده، روایتی درباره نوجوانی (آنسل الگورت) طرفدار موسیقی است که او را بچه (بِیبی) صدا میکنند. نوجوانک باهوش و با استعداد، رانندگی باند تبهکاران سارق را به عهده دارد،کاری که بچهراننده آن را با دقت و تمرکز فراوانی انجام میدهد. بچهراننده برای افزایش ضریب دقت و تمرکز، نقشه فرار خود را با گوش دادن به موسیقی و رانندگی دیوانهوار تنظیم میکند. در هر عملیات سرقت، بر اساس نقشه عملیاتی، موسیقی خاصی را انتخاب میکند و نمایشی از یک رانندگی بیکم و کاست را به نمایش میگذارد. در واقع او ریتم موسیقی را با ریتم رانندگی و حتی زندگیاش تنظیم میکند.
در یک برخورد تصادفی، بچهراننده در رستورانی که معمولا برای خوردن شام به آنجا میرود با دبورا (لیلی جیمز) آشنا میشود و نوعی دلباختگی معصومانه را در آشنایی با او تجربه میکند. بچهراننده، والدینش را در کودکی در یک سانحه رانندگی از دست داده است و با پدرخوانده سیهچرده ناشنوایش جوزف زندگی میکند. رئیس باند خلافکاران و سارقان را دکتر -که او را داک (کوین اسپیسی) صدا میکنند- بهعهده دارد. بچهراننده،یک بدهی بزرگ به داک دارد و سهم بدهی او پس از هر عملیات کسر میشود و مبلغ کمی به او تعلق میگیرد. بچهراننده،آخرین ماموریت خود را برای داک انجام میدهد و برای همیشه کار خلاف را کنار میگذارد. اما پس از مدتی داک سراغ بچه میآید و او را تشویق میکند دوباره به حرفهای که در آن مهارت خاصی دارد، برگردد و همکاری با گروه را دوباره از سر گیرد. اینبار هدف گروه داک، سرقت از دفتر پستی است. اعضای گروه را بادی، سهامدار ورشکسته و نامزدش دارلینگ (ایزا گونزالس) و بِتس (جیمی فاکس) تشکیل میدهند. بتس در سرقت قبلی با بچه راننده حسابی شاخ به شاخ شده و دائما او را اذیت میکند.
فیلم در سرقت آخر یک پاساژ دراماتیک (تغییر مسیر روایی) عجیب دارد که بشدت به ریتم روایت صدمه بدی میزند. گروه داک سرقتهای کوچک و جمع و جور را انجام میدهند و معمولا از سلاحهای کوچک استفاده میکنند. در یک پاساژ داستانی، داک گروهش را برای تهیه سلاح و تجهیزات پیشرفته، سراغ گروه بوچر میفرستد. بوچر با پلیسها ارتباط دارد و این موضوع را بتس متوجه میشود و حین تبادل، اقدام به کشتن بوچر و گروه پلیسهای خلافکار میکند. داک وقتی متوجه این موضوع میشود، عملیات سرقت از دفتر پست را لغو میکند و میان گروه درگیری عجیبی رخ میدهد. در کشاکش رویدادهای عجیب و غریب گروه داک، بچهراننده قصد دارد همراهانش را ترک کند و با نامزدش دبورا از شهر دور شود.
اگر بخواهیم مولف فیلم بچهراننده، یعنی ادگار رایت را قضاوت کنیم، باید بگوییم که رایت کار مهمی در خلق اثر انجام نداده است. وجه تالیفی رایت یک سطح نمایشی دارد و آنهم ویژگی خاص او در خلق لحظات کمدیواری است که گاهی لحن تارانتینویی به خود میگیرد و قهرمان فیلم بشدت تاثیر پذیرفته از فضای نوجوانانه هالیوود کنونی است. برخلاف این تحلیل، منتقدان فرنگی براساس هیجان کاذب فیلم، اکشن گرتهبرداری شده از فیلمهایی مثل مخمصه، استفاده از موسیقی نوستالژیک، ابرقهرمان نوجوان و واقعگرایی در نوع پایان بندی، تهییج شدهاند که فیلم را ستایش کنند. گویی فراموش کردهاند چندی قبل فیلم رانندگی از نیکولاس ویندینگ رفن با همین مضمون و البته با سبکی خاص در سینماهای سراسر جهان نمایش داده شد. تمام هیاهوی حول فیلم، صرفا به دلیل فضای هیجانی است که از متن فیلم، فرامتن جامعه رسانهای و نخبگانی را در بر گرفته است. در واقع ادگار رایت یک مابهازای ایرانی به نام مصطفی کیایی دارد؛ کارگردانی که براساس اسلوب مرسوم و رایج، فیلم سینمایی میسازد و آثارش پر هیاهو است و براساس هیاهو مخاطب را به سالن سینما میکشاند.