کارکنان سفارت آمریکا در کابل وقتی میخواهند برای دیدار با همتایان خود در پایگاه نظامی آمریکا دیدار کنند باید فاصله حدود 100 متری را طی کنند، اما آنها این فاصله را نه با پای پیاده و نه توسط خودرو، بلکه این فاصله را با بالگرد نظامی طی میکنند.
این فاصله حدود 100 متری آنقدر خطرناک است که کارکنان سفارت آمریکا حاضر به پیمودن آن از طریق زمینی نیستند.
این حقیقت عجیبی است که شاید در سری فیلمهای مستند «کن برنز» درباره جنگ ویتنام و ناتوانی آمریکا برای تبدیل جنوب ویتنام به مکانی امن و با ثبات به تصویر کشیده میشد.
جنگ ویتنام بزرگترین فاجعه نظامی آمریکا در قرن بیستم بود که موجب کشته شدن 58 هزار آمریکایی و سه میلیون ویتنامی شد و جز شکست کامل دستاوردی برای واشنگتن نداشت.
با این حال آمریکا بار دیگر در سال 2001 به افغانستان حمله کرد و حضور نظامیان آمریکایی در این کشور تاکنون بیش از دو برابر زمان حضورشان در ویتنام است.
آمریکا بار دیگر در سرزمینی حضور یافته که مردمش به آنها اعتماد ندارند و واشنگتن با رژیم فاسدی متحد شده که بقای آن با حمایت آمریکا وابسته است.
این در حالی است که این کشور هر روز برای رسیدن به اهدافی دستنیافتنی در حال متحمل شدن تلفات بیشتری است.
در فیلم مستند برنز، رئیس جمهور «لیندن جانسون» در سال 1965 اقرار میکند که در صورت احتمال پیروزی میتوان جنگید اما در ویتنام هیچ امیدی برای پیروزی وجود ندارد.
ژنرال «کالین پاول» که در جنگ ویتنام نیز حضور داشت، پس از این جنگ چارچوبهایی را برای مداخله نظامی مطرح کرد که بعدها به «دکترین پاول» مشهور شد.
وی پیشنهاد کرد که آمریکا تنها در صورتی وارد جنگ شود که این کشور بتواند منافع ضروری خود را برای اقدام نظامی تعیین کند، اهداف واضح و دستیافتنی داشته باشد همچنین حاضر به استفاده قاطعانه از نیروهای ارتش بوده و یک استراتژی نیز برای جنگ تهیه کرده باشد.
اکنون اما اظهارات و پیشنهادات پاول فراموش شده است.
در سال 1989 جورج بوش پدر برای براندازی دولت دیکتاتوری در پاناما به این کشور حمله کرد، پس از آن نیز در زمان حمله عراق به کویت، بوش این بار اقدام به اعزام شمار زیادی از نیروهای هوایی و زمینی کرد تا ارتش صدام حسین را به عقب براند.
بیل کلینتون نیز در زمان ریاست جمهوریاش پیروزی خود را داشت، بمباران 11 روزهای که نیروهای سیبری را به خروج از کوزوو مجبور کرد.
وی بدون کشته شدن حتی یک نظامی آمریکایی موفق به پیروزی در این جنگ شد.
در سال 2001 و پیش از حمله تروریستها به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، آمریکاییها بسیار مغرور بودند و از سویی نیز ثابت کرده بودند که قادر به تغییر نظام در کشورهای مخالف آمریکا بدون تحمل تلفات زیاد و حضور بلند مدت نظامی هستند.
واشنگتن گمان میکرد که رمز پیروزی در مداخلات نظامی را بدست آورده و با این ذهنیت به افغانستان حمله کرد؛ پس از پیروزی ابتدایی در افغانستان، این بار واشنگتن نظامیان خود را به افغانستان عراق اعزام کرد و موفق به سرنگونی نظام دیکتاتوری این کشور شد.
بسیاری فکر میکردند که تاریخ درسهایی که جنگ ویتنام برای آمریکا داشت دیگر گذشته است، اما نظامیان آمریکایی بار دیگر در افغانستان و عراق با سردرگمی و ترس از جنگ با دشمنی مواجه شدند که در میان مردم حضور دارد.
بار دیگر نظامیان آمریکایی به این رسیدند که شکست جنگجویان چریکی بدون کشتن غیرنظامیان و دشمن شدن مردم محلی با آنان چقدر دشوار است.
نظامیان آمریکایی بار دیگر متوجه شدند که دولتشان به جای قبول اشتباه بزرگ خود، حاضر به قرار دادن آنها در معرض مرگ است.
با این حال، فراگرفتن دوباره این دروس بسیار دردناک بوده و تضمینی نیز برای درس گرفتن از این تجربیات و ماندگاری آن وجود ندارد.