سخن گفتن از رویکردهای موثر در سیاستگذاری یک کشور، مستلزم بررسی مولفههای متعددی است که در در کنار متغیرهای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی و ژئوپولتیکی عمل میکنند.
از جمله این عوامل که البته گاهاً کمتر به آن توجه میشود ویژگیهای فردی و شخصیتی رهبران سیاسی است که در فعل و انفعالی دو سویه هم از متغیرهای دیگر اثر میپذیرد و هم بر آنها تأثیر گذار است. اما واقعیت این است که این مدل از مطالعه و پژوهش، بیش از همه و بهطور خاص در مورد نظامهای سیاسیای جای کار دارد که در آنها، نقش فرد بیش از نهاد در روند تصمیمگیری مهم و اثرگذار است. ایران عصر پهلوی از جمله مهمترین دورانها با چنین ویژگیهایی قلمداد میشود.
تحلیلگران و نویسندگان پیش از این با استناد به منابع مختلف تاریخی و سیاسی شخصیت محمد رضا پهلوی، شاه مخلوع ایران را مورد کاوش قرار دادهاند. از جمله، «ماروین زونیس»، استاد دانشگاه آمریکایی در کتابی به نام «شکست شاهانه» در این باره به تفصیل نوشته است.
نیمرخ روانی ترسیمشده در این تحلیلها، شاه مخلوع را فردی سستاراده و مبتلا به تزلزلهای شخصیتی نشان میدهند که در لحظههای بحرانی زندگی سیاسی، مضطرب و افسرده میشود، دو دولی و تردید نشان میدهد و نه تنها از تصمیمگیری قاطع عاجز است، بلکه در اساس، اضطراب بحران را برنمیتابد.
نکتهی جالب لقبی است که زونیس از قول عدهای به شاه میدهد: «در سالهای اول سلطنتش بعضیها به او نام پادشاه چمدانی داده بودند، چون همیشه چمدانهایش را بسته بود و آماده بود تا در صورتی که به مبارزه طلبیده شود، از کاخش یا از ایران فرار کند.»
گفته میشود محمد رضا پهلوی بین سال 1320 تا کوتای 28 مرداد که با خروج زودهنگامش از ایران برنامه انگلیس و آمریکا را در معرض شکست قرار داد، دستکم پنج بار به روایت اسناد مختلف در آستانه خروج از ایران بود.
شاه همچنین بنا به روایتهای موجود، منفعل و بسیار تلقینپذیر بود و قدرت دخل و تصرف در اوضاع را نداشت؛ در موقعیتهای حساس، صرفاً به دنبال تکیهگاهی بود که مسئولیت تصمیمگیری را از خود سلب کرده و تنها مجری تصیماتی باشد که دیگران میگیرند.
«زونیس» از پنج نفر به عنوان «منابع قدرت روانی» محمد رضا پهلوی نام میبرد: پدر و مادرش، خواهر دوقلویش اشرف، ارنست پرون و سرانجام اسدالله علم. او همچنین روی کمکهای آمریکا و تصمیمهای و مشورتهای مقامهای آن کشور هم حساب ویژهای باز میکرد و تلاش میکرد آنها را عملی کند.
آنچه موجب شکلگیری این رفتارهای شاه میشد، البته ریشه در فضایی داشت که او در کودکی در آن پرورش یافته بود، زیرا از منظر علم روانشناسی، هر رویدادی که رابطه گرم و حمایتگرانه بین کودک و والدین را مختل کند، تصور احساس جدایی و درماندگی در دنیایی پیشبینیناپذیر و متخاصم را در ذهن او نهادینه کرده و تا سالهای بسیار دورتر، به شکل احساس اضطراب اساسی و تردیدهای تصمیمگیری آثارش را در شخصیت فرد نمایان خواهد ساخت. شاه هم از این قاعده مستثنی نبود.
گفته میشود شاه در فضای غیرصمیمی، بدون محبت و سلطهگرانهای پرورش یافته بود و تزلزلهای شخصیتیاش، انعکاسی از این فضا بود.
رضا خان در سال 1305 رسماً تاجگذاری کرد و محمدرضا، هفت ساله بود که به عنوان ولیعهد انتخاب شد. این انتخاب تحولی سرنوشتساز را در زندگی او رقم زد، زیرا رضاشاه بعد از آن دستور داد بلافاصله، محمدرضا را از مادر و خواهرانش جدا کنند و در کاخی جداگانه به تعلیم و تربیت او بپردازند. رضاشاه با این استدلال که ولیعهد باید در فضایی مردانه تربیت شود، فضای خانه مادری را جای مناسبی برای تربیت او نمیدید.
رضا خان به علاوه در مواقع اندکی که از کار سیاست فارغ بود و در صحنه خانواده حضور داشت به سیاق سلوک قزاقیاش از ابراز محبت و علاقه به فرزندانش به خصوص محمدرضا عاجز بود و از آن امتناع میکرد.
بعد از فارغالتحصیلی از مدرسه ابتدایی، رضاشاه تصمیم گرفت محمدرضا را در سن 12 سالگی برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بفرستد. حالا او که یکبار در هفت سالگی از محیط خانوادگی و محبت مادری به اجبار دور شده بود، این بار بایستی محرومیتی دیگر را تجربه کند.
رگههای این محرومیتهای عاطفی در احساسهای دو گانهای که شاه هم در کتابها و هم در اعمال و سلوکش در دربار نسبت به رضا شاه نشان داده نمایان است. در کتاب «مأموریت برای وطنم» از پدرش به عنوان «رعبانگیزترین فرد گیتی» نام میبرد و مینویسد که پدرش بر او «تأثیرات مثبت و منفی» بر جا گذاشته است. در عین حال، در این کتاب بارها به نام پدر اشاره میکند و دستاوردهای او را میستاید.
احساسهای دوگانه شاه به پدر چیزی نبود که درباریان با تجربه از آن بیخبر باشند. آنها به خوبی میدانستند که نباید پیش شاه زیاده از حد از پدرش تعریف کنند. او در واقع خود بارها به صراحت گفته بود که دستاوردهای ایران در دوران حکومت او به مراتب بیشتر از پیشرفتهای دوران رضا خان بود. او در کتابهایی که بعداً نوشت هم بارها نوشت که پدرش در دوران حکومت خود وقت چندانی برای عمران و آبادانی ایران نداشت و عمده پیشرفتهای کشور در زمان او به وقوع پیوستهاند.
اما جدیدترین شواهد در تأیید این خصلتهای شخصیتی محمد رضا در اسنادی یافت میشود که به تازگی وزارت خارجه آمریکا درباره کودتای 28 مرداد سال 1332 منتشر کرده است. مقامهای آمریکایی هم در مکاتبات محرمانه بارها به شخصیت «ضعیف» و منفعل محمدرضا پهلوی اشاره میکنند که در مواقع بحران، مجری بیچون و چرای پیشنهاداتی است که حلقههای نزدیکانش طرح میکنند.
در یک سند سیا که تاریخش مشخص نیست، بعد از اشاره به روابط خوب شاه با مقامهای آمریکایی نوشته شده است: «علیرغم تمامی این خصلتهای قابل ستایش، شاه نشان داده که فردی متزلزل، پرتردید و غیرقاطع است. در بسیاری از موقعیتها، وقتی که او در نهایت تصمیم گرفت در مسیری مثبت گام بردارد، در نهایت عمل نکرد و برنامههایش را رها گذاشت.»
سند دیگر، اظهارنظری است که «برتون بری»، سفیر وقت آمریکا در بغداد بعد از دیدار با محمدرضا پهلوی که از کشور گریخته در تلگرافی به وزارت امور خارجه متبوعش ارسال کرده است. او از روحیه درهم شکسته شاه صحبت میکند و مینویسد که شاه گفته طبق پیشنهاد آمریکاییها فرار کرده است.
«بری» در این تلگراف وضع شاه را چنین توصیف میکند: «شاه را در حالی دیدم که به خاطر سه شب بیخوابی رنگپریده و به خاطر سیر اتفاقات گیج و منگ بود، اما هیچ تلخی نسبت به آمریکاییها که این عملیات را خواسته و طراحی کرده بودند، ابراز نکرد. من به او پیشنهاد کردم که به خاطر حیثیت خودش در ایران، هیچگاه این را آشکار نکند که هیچ خارجیای در این اتفاقات نقشی بازی کردهاند او موافقت کرد.»
دیپلمات آمریکایی در بخش دیگری از این سند مینویسد: «شاه گفت که او مجبور خواهد بود به زودی و احتمالاً فردا یک بیانیه صادر کند. با وجود این لازم است که او از اوضاع در تهران با خبر باشد و از دوستان آمریکاییاش توصیه دریافت کند.»
در بخشهای دیگر گزارش «بری» هم به وضوح مشخص است که شاه به جهت تزلزلهای شخصیتی و نداشتن اعتماد به ارزیابیهای فردی خود، نقشه کودتا را تنها بر اساس توصیه دیگران چیده و اکنون هم میخواهد که همانها مسئولیت هدایت سیر بعدی وقایع را به عهده بگیرند.
دیدار شاه با سفیر آمریکا در بغداد بعد از شکست کودتای اول
بری در بخشی از این یادداشت مینویسد: «شاه میگوید او از فهمیدن اینکه چرا این نقشه عملی نشد کاملاً عاجز است. مقامهای مورد اعتماد دربار کاملاً از موفقیت آن اطمینان داشتند. دوست آمریکایی، کاملاً به موفقیت آن ایمان داشت. وقتی که او به این فرد آمریکایی گفت که در صورت شکست نقشه چه کاری باید انجام بدهد وی احتمال شکست را ناچیز دانست اما هنگامی که به اصرار از او خواسته شد راهکاری ارائه بدهد، گفت که شاه باید به بغداد برود. شاه گفت که به این دلیل است که او بعد از شکست طرح اکنون به بغداد آمده است. حالا او به اطلاعات و توصیه برای گام بعدی نیازمند است.»
دیپلمات آمریکایی درباره روحیه در هم شکسته شاه هم اینطور نوشته است: «او گفت که او نباید برای مدت زیاد در اینجا بماند، اما بعد از ان به اروپا و سرانجام به آمریکا خواهد رفت. او اضافه کرد که مدت کوتاهی بعد، دنبال کار خواهد گشت چرا که خانوادهای بزرگ و امکانات اندکی در اروپا دارد. من سعی کردم روحیه او را با گفتن اینکه امیدوارم به زودی به کشورش برگردد و بر مردمی که کارهای زیادی برای آنها حکومت کند، بالا ببرم، اما او گفت که مصدق کاملاً دیوانه و به طرز دیوانهواری حسود است، مثل پلنگی که به هر موجود زندهای که بالای سرش حرکت میکند یورش میبرد.»
اسناد متنوع دیگری هم یافت میشوند که مقامهای آمریکایی با لحنی صریحتر درباره شخصیت شاه و اینکه چه نگاهی به او دارند، صحبت کردهاند.
به عنوان مثال در بیانیه مشترکی که سفارتخانههای انگلیس و آمریکا در تهران به تاریخ نوامبر 1951 درباره اوضاع ایران تدوین کردهاند از شاه به عنوان فردی «ضعیف و متزلزل، اگرچه خوشنیت» یاد شده است.
یا در گزارشی دیگر که برای ارائه به مدیر سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) در تاریخ 18 فوریه 1953 (29 بهمن 1331) در بحبوحه بالا گرفتن مجادلات بین محمد رضا پهلوی و مصدق تهیه شده آمده است: «شاه گفته که او قدرت را ترک خواهد کرد. حسب گزارش، او ممکن است که همزمان کنترل دولت را به صورت اضطراری در دست بگیرد. حالت دوم، با توجه به سابقه او در عدم تصمیمگیری و ضعف، بعید است.»
در سندی دیگر از سیا به تاریخ 24 فوریه 1953 هم اینطور آمده است: «شاه، بارها با اعطای امتیاز به مصدق، او را آرام کرده است. او ظاهراً هیچ برنامه مشخصی برای اقدام در صورت استعفای مصدق ندارد و این را هم نشان نداده که از عزم لازم برای در اختیار گرفتن کنترل دولت یا حمایت قاطع از نخستوزیری که خودش معرفی میکند، برخوردار است.»