بر همین پایه نیز پلیس فدرال آمریکا تحقیقاتی را در این زمینه آغاز کرده است. با وجود این، هفته گذشته ترامپ تصمیم به برکنارکردن جیمز کومی، رئیس افبیآی، گرفت. ناظرانی گمانهزنی میکنند که این اقدام تلاشی باشد بهمنظور ایجاد اختلال در تحقیقات پلیس فدرال. متن زیر مقالهای است به قلم جیمز فلوز، روزنامهنگار کهنهکار آمریکایی، که فعالیت روزنامهنگاریاش را از دهه ١٩٧٠ آغاز کرده است. فلوز در مقالهای که برای مجله آتلانتیک نوشته است اخراج جیمز کومی در دولت ترامپ را با وقایعی مقایسه میکند که به رسوایی واترگیت شهره است. در سال ١٩٧٢ ریچارد نیکسون- سیوهفتمین رئیسجمهوری ایالات متحده – به شنود و تلاش برای پروندهسازی علیه رقبای سیاسی متهم شد. نیکسون اتهامهای واردشده را انکار کرد و تلاش داشت مسیر تحقیقات را به انحراف بکشاند. با وجود این، ادله مخالفهای نیکسون حقیقت ماجرا را برملا کرد و در ١٩٧٤ وی مجبور به استعفا شد. ریچارد نیکسون تنها رئیسجمهور مستعفی در تاریخ ایالات متحده آمریکا محسوب میشود.
سر آغاز بلوایی که در دوره ما از آن بهعنوان «رسوایی واترگیت» نام میبرند به ٤٥ سال قبل برمیگردد؛ یعنی پیش از آنکه غالب جمعیت فعلی آمریکا متولد شده باشد. بنابراین برای اکثریت آمریکاییها «واترگیت» بر یک واقعه تاریخی دلالت دارد؛ واقعهای که پیامدهای منفی آن منجر به این شد که نام «ریچارد نیکسون» بهعنوان تنها رئیسجمهور مستعفی در تاریخ ایالات متحده آمریکا ثبت شود. با وجود این، محتمل است اکثریت آمریکاییها چیزی از جزئیات این واقعه تاریخی ندانند. برای شخص من، واترگیت میتواند هر چیزی باشد جز یک واقعه مبهم. وقتی در سال ١٩٧٢ نخستین اخبار مربوط به رسوایی واترگیت منتشر شد، درس و مدرسهام بهتازگی تمام شده بود و در مجله «واشنگتن مانتلی» مشغول به کار بودم. تا پیش از استعفای نیکسون و بیش از دو سال از آن روزها را در واشنگتن زندگی میکردم، هر روز دنبال سرنخها را میگرفتم و از طریق گزارشها و داستانهای «واشنگتنپست» و باقی منابع، شاهد سقوط یکییکی مهرههای دومینو بودم. بعد از آن هم که نوبت به میخکوبشدن با جلسههای تلویزیونی مربوط به رسوایی واترگیت رسید. جلسههایی که برخی سیاستمدارها را شهره کرد؛ مثل سناتور «هوارد بیکر» و سناتور «سام اِروین» یا مشاورهای کاخ سفید مثل «الکساندر باترفیلد» که نشان داد شنودهای نیکسون واقعیت داشتهاند یا «جان دین» که در مقام مشاور کاخ سفید به نیکسون گفته بود «در این دوره از ریاستجمهوری یک غده سرطانی در اینجا وجود دارد».
احتمالا ناظرهای هوشیار آن روزها به خاطر خواهند داشت که چطور افشای اسناد تقریبا هر روز احساسات ملی آمریکاییها را میلرزاند. در هر صورت واقعه واترگیت را با وقایع محنتافزای مربوط به تغییرات سریع «جیمز کومی» و «مایکل فلین» مقایسه میکردم: زمانی که همه چیز به «دونالد ترامپ» میرسد ما نمیدانیم این وقایع به کجا منتهی خواهد شد، حقیقت ماجرا چیست و شوک بعدی چه خواهد بود. با اینهمه بر پایه آنچه میدانیم به نظر میرسد این رسوایی از رسوایی واترگیت وخیمتر باشد؛ وخیمتر برای کل منافع ملیمان. در واقع نگرانی اصلی این است: سیستم دموکراتیک آمریکا در شرایط فعلی تا چه اندازه میتواند مدافع خویش باشد؟
اتهام اصلی
در برخی پوششهای خبری مربوط به هر رسوایی این حرف تکراری را خواهید شنید: «خیال میکنند رسوایی جرم نیست؛ همیشه روی آن خاک میپاشند». بهطور قطع این عبارت به واقعیتی تاریخی ارجاع دارد. در برخی رسواییها آدمها وضعیت بهتری میداشتند اگر گناهشان را انکار نمیکردند یا دربارهاش دروغ نمیگفتند. عبارت مذکور نیز در جریان پرونده واترگیت بر سر زبانها افتاد. موارد قابل توجهی در آن پرونده وجود داشت که آدمها ترجیح میدادند جرمشان را انکار کنند. برای مثال «ران زیگلر» - دبیر مطبوعاتی نیکسون و چهرهای شبیه «شان اسپایسر» در دولت ترامپ – حاضر نشد بهعنوان متهم ردیف سوم پرونده در مقابل «کمیته ملی حزب دموکرات» حضور به هم رساند. با وجود این، اتهام بدترین نقشههایی که نیکسون و متحدهای وی قصد انجامدادنش را داشتند – از جمله پروندهسازی برای دشمنهای سیاسیشان – از آنچه بعدتر رخ داد سنگینتر نبود. در واقع تمامی تلاشهای بعدی آنها – مثل به انحرافکشاندن تحقیقات «افبیآی»، پلیس، هیئتهای منصفه و کمیتههای کنگره – به تلاشی تعبیر شد به منظور جلوگیری از اجرای عدالت. حالا سؤال این است: اتهام اصلی این روزها چیست؟ و پاسخ: تعرض یک دولت خارجی اقتدارگرا [روسیه] به اصول دموکراسی آمریکا با توسل به دخالت در یک انتخابات مشخص؛ تلاشی مستمر که میتوان بر پایه آن احتمال دخالت روسیه در انتخاباتهای انگلستان، فرانسه، آلمان و هر جای دیگری را نیز مدنظر قرار داد. بدتر از همه آنکه ممکن است برخی از این دخالتها نتیجه انتخابات را تغییر داده باشد. دستکم متعرضها در تخریب اعتماد عمومی نسبت به دموکراسی جدیت داشتهاند. هنوز بخش قابلتوجهی از این ادعا اثبات نشده است، ولی خطرهای بالقوه آن، به شکلی غیرقابل قیاس، از آنچه در جریان واترگیت رخ داد، مهیبتر است: جرم و سرپوشگذاشتن روی ارتکاب جرم.
رسوایی ناشی از دخالت
«قلعوقمع شنبهشب» در اکتبر ١٩٧٣، نقطه اوج حماسه واترگیت به حساب میآید؛ رویدادی که تشریح تمام لایههای آن کاری دشوار است. با این اوصاف، نفسِ آن اقدام تلاشی مذبوحانه بود از جانب نیکسون به منظور جلوگیری از دسترسی دادستان ویژه به مکالمههای ضبطشده اتاق ملاقات کاخ سفید. بااینحال حتی وقتی نیکسون از پاسخگویی طفره میرفت قصد داشت تعادل ازدسترفته وضعیت را با چاپلوسی و تملق احیا کند. راهحل پیشنهادی وی در آن زمان چیزی بود که «توافق استنیس» خطابش میکردند.
نیکسون پیشنهاد میداد «جان استنیس» - سناتور محافظهکار ایالت «میسیسیپی» - نوارهای ضبطشده مکالمههای اتاق ملاقات کاخ سفید را به صورت شخصی بشنود و بعد محتوای آنها را خلاصه کند. نکته جالب اما این بود که سناتور استنیس عملا قدرت شنواییاش را از دست داده بود و بههمینخاطر نیز شهرت داشت. در واقع نیکسون میخواست بقایش را تضمین کند و برنده باشد، ولی درعینحال قصد داشت این رفتار را رفتاری قانونی نیز جلوه دهد.
امروز اما «دونالد ترامپ» - چه در مقام نامزد انتخابات و چه در مقام رئیسجمهور – اقدامی انجام نداده که حاکی از آگاهی یا حتی احترام وی به قوانین موجود باشد. نظرهای خصوصی نیکسون میتوانست نظرهایی زننده تلقی شود، اما وی در مقام مقایسه با ترامپ، هیچ حرف زنندهای در مقابل افکار عمومی بر زبان نیاورد. در شرایط فعلی برکناری «جیمز کومی» همراه بود با انگشتنماشدن وی از جانب ترامپ. از سوی دیگر توییت تهدیدآمیزی که «دونالد ترامپ» در حساب شخصی توییترش منتشر کرد رفتار زننده وی را نشان میدهد: «بهتر است جیمز کومی قبل از اینکه حرفزدن با مطبوعات را شروع کند اطمینان حاصل کند «نواری» از گفتوگویمان وجود نداشته باشد».
ریچارد نیکسون قلب سیاهی داشت، ولی انسانِ پیچیدهای هم بود. هانتر. اس. تامپسون در سال ١٩٩٤ مقالهای نوشت تحت عنوانِ «او یک کلاش بود» و عیبهای نیکسون را بهخوبی تشریح کرد. از سوی دیگر، ارزیابی غالب ناظرها از پیچیدگی شخصیت وی نیز بر سیاستهای سرتاسر مغالطه نیکسون و استراتژیهای هوشمندانهاش تأکید داشته است: از «نیکسونِ همیشه مبارز» به قلم «گَری ویلز» گرفته تا «نیکسون: یک زندگی» نوشته «جان فارِل». نیکسون پارانوئید، بیرغبت، متعصب و کلاش بود، ولی درعینحال نیکسون آدمی بود عمیقا زیرک، استراتژیست و منظم. همچنین برخی از سیاستهای داخلی نیکسون – با توجه به معیارهای امروز – سیاستهایی مترقی به حساب میآمد. بهعنوان مثال «آژانس حفاظت از محیط زیست» در دوران ریاستجمهوری وی تأسیس شد. دونالد ترامپ اما در تضاد کامل با این ویژگیهای مثبت نیکسون قرار دارد. اشک آدم در میآید وقتی متن دو گفتوگوی آخر ترامپ را میخواند. این موجود نادان فاقد هرگونه دوراندیشی است. این آدم حتی توان کنترلکردن خودش را هم ندارد.
کاکس، ریچاردسون و راکِلهاوس
رویدادی که در بیستم اکتبر ١٩٧٣ اتفاق افتاد را «قلعوقمع شنبهشب» خطاب میکنند چون آتش آن رویداد دامن چند چهره را گرفت. آرچیبالد کاکس - استاد بنام مدرسه حقوق هاروارد و شخصی که از جانب کنگره به عنوان «دادستان ویژه پرونده واترگیت» منصوب شده بود – پیشنهاد «توافق استنیس» را رد کرد و درعوض تصمیم گرفت مثل آدمهای بیتجربه، نوارهای مکالمه اتاق ملاقات کاخ سفید را شخصا از نیکسون تحویل بگیرد. نیکسون حکم اخراج کاکس را به الیوت ریچاردسون - دادستان کل - ابلاغ کرد. ریچاردسون جمهوریخواه – که جزء نخبههای بوستون و از جمله قهرمانهای جنگ جهانی دوم بود – تسلیم فرمان نیکسون نشد و از روی اعتراض استعفا داد.
بعد از کاکس و ریچاردسون نوبت به ویلیام راکِلهاوس رسید – فردی جمهوریخواه، جزء بنیانگذارهای «آژانس حفاظت از محیط زیست» و قائممقام الیوت ریچاردسون در وزارت دادگستری. راکِلهاوس نیز زیر بار حکم نیکسون نرفت و استعفا داد. در نهایت حکم نیکسون را چهرهای نهچندان سرشناس به نام «رابرت بروک» اجرا کرد و کاکس اخراج شد. در بیستم اکتبر ١٩٧٣ و تنها در حد فاصل چند ساعت، سه مقام ارشد اداری یا استعفا دادند و یا اخراج شدند – آنها حاضر نبودند در مقابل حفظِ پست و مقام اصول را زیر پا بگذارند. آن آدمها به فرمان نیکسون تن ندادند، چون فرمان وی را غیرقانونی میدانستند. مثال مربوط به این سه چهره، همچنان بعد از نیم قرن به چشم میآید چون چنین مواردی بهندرت روی میدهد.
حالا باید این سؤال را پرسید: چه روی خواهد داد اگر نهادهای امروز همانقدر سالم و مقاوم باشند که در دوران دردسرهای مربوط به واترگیت سالم و مقاوم بودند؟ تاریخ رحم و مروت ندارد. آیندگانی که دنبال پاسخ سؤالهای تاریخیشان خواهند بود، مسئولیتها را بر سر افراد خواهند ریخت. راد روزنشتاین - معاون جدید دادستان کل – نیز درحالحاضر با یک مسئولیت تاریخی مواجه است. روزنشتاین اگر میخواهد مثل کاکس، ریچاردسون و راکِلهاوس از وی به نیکی یاد کنند، میبایست همین الان یک دادستان ویژه تعیین میکرد یا همین امروز این کار را انجام دهد – آقای روزنشتاین بسیاری چیزها در شرایط فعلی به شما وابسته است.
نگهبانهای ضعیف دموکراسی
جمهوریخواههای دوران واترگیت در حد توانشان پشت سر نیکسون ایستادند، ولی رفتار آنها اصول اساسی را به مخاطره نمیانداخت. این نکته بیش از هر مورد دیگری در خاطرم مانده است. نخستین مقالهای که برای یکی از نشریههای سراسری نوشتم، به یکی از جمهوریخواههای محافظهکار اختصاص داشت که در نهایت اصول را به منافع حزب جمهوریخواه ترجیح داد: چارلز ویگینز؛ نماینده جنوب کالیفرنیا و یک دستراستی سرسخت و عضو کمیته قضائی مجلس نمایندگان آمریکا.
من چارلز ویگینز را از سال ١٩٧٤ و در جریان جلسههای کمیته استیضاح دنبال میکردم. ویگینز در آن دوران با بررسی شواهد و مدارک در نهایت نیکسون را به دروغگویی و انحراف متهم کرد. نکته مهم این است: در آن دوران چارلز ویگینز یکی از چندین و چند جمهوریخواه کنگره به حساب میآمد که مسئولیتشان بهعنوان نماینده کنگره بیش از خط و ربطهای حزبی برایشان اهمیت داشت.
درحالحاضر اقدامات دونالد ترامپ علیه تحقیقات در جریان بارها بیشتر از آن چیزی است که نیکسون انجام داد. بااینحال سناتورهای جمهوریخواه و اعضای کنگره جبونتر و بزدلتر از آن دوره هستند. چند نفری از آنها غر و لندهایی کردهاند ولی در نهایت پشت ترامپ ایستادند و از زمان اخراج جیمز کومی تا این لحظه، دست به سکوتی حیرتآور زدهاند.
در این دوره از سنا توازن آرا ٥٢ به ٤٨ به نفع جمهوریخواههاست. به این ترتیب تنها سه نفر از نمایندههای جمهوریخواه توان تغییر تاریخ را دارند: با پافشاری صادقانه بر یک تحقیقات مستقل که نشان دهد روسیه به چه چیزی تعرض کرده و در برابر این تعرض سازوکارهای دموکراسی آمریکا چطور میتواند مدافع خویش باشد. به زبان ساده یعنی سه نفر از سناتورهای جمهوریخواه میتوانند به دموکراتها و سناتورهای مستقل ملحق شوند تا اکثریت سنا یک تحقیقات مستقل را آغاز کند. در غیر این صورت جمهوریخواههای سنا تسلیم خط رهبرشان، میچ مککانل، شدهاند – فردی که آیندگان از وی بهعنوان سیاستمداری نام خواهند برد که منافع حزبی را بالاتر از هر چیز دیگری قرار داد.
مخلص کلام: بیستوچهار ساله بودم که فعالیت چارلز ویگینز و سایر جمهوریخواههای شبیه به وی را دنبال میکردم – از «بری گُلدواتر» و «هوارد بیکر» گرفته تا «الیوت ریچاردسون» و «ویلیام راکِلهاوس». آدمهایی که ترجیح دادند نامشان به خاطر پایبندی به اصولی اساسیتر در تاریخ بماند نه به خاطر آویزانشدنشان به پست و مقام و حرفشنوی از حزب. حالا نیز آدمهایی در سن و سال آن زمان من به تصمیم رهبرهای این کشور چشم دوختهاند و تکتک این تصمیمها را به خاطر خواهند سپرد. امیدوارم انتخاب رهبرهای فعلی جمهوریخواه از جنس انتخاب رهبرهای این حزب در دوران واترگیت باشد – انتخابهایی که توانست مدافع قانون اساسی ایالات متحده آمریکا باشد. با این همه به نظر میرسد چالش پیشِرو از چالش دوران واترگیت سختتر و سنگینتر باشد و نگهبانهای این کشور نیز ضعیفتر از آن زمان.