در حالی روزهای آغازین از ورود ترامپ به کاخ سفید را میگذرانیم که شاید بسیاری از کشورها در نقاط مختلف دنیا نگران وضعیت جدید در آمریکا و به تبع آن تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم سیاسی و اقتصادی گستردهای که میتواند هرگونه تصمیمگیری واشنگتن در وضعیت آن کشورها بگذارد، هستند و هم چنان هم بر غیرقابل پیش بینی بودن امریکای جدید تاکید دارند و از این وضعیت ابراز نگرانی می کنند.
کارشناسان، ترامپ را شخصیت غیرقابل پیشبینی، بدون رزومه در امور سیاسی و اهل محاسبه سود و زیان میدانند؛ به نحوی که برای تحلیلگران و رهبران سیاسی دیگر کشورها، امر پیشبینی آینده را در قبال آمریکا دشوار کرده و همین باعث شده که صرفاً گمانه زنیهایی در خصوص چگونگی عملکرد ترامپ در حوزههای سیاست خارجی، اقتصادی، نظامی، امنیتی و دیگر حوزهها وجود داشته باشد که آن هم تنها به استناد اظهارات وی در دوران رقابتهای انتخابات و یا احیاناً برخی اظهار نظرات ترامپ در دورانی است که وی بر مسند قدرت در کاخ سفید تکیه زده است.
ترامپ را نه میتوان فردی دموکرات خواند و نه میتوان او را یک جمهوریخواه نامید چرا که اساساً او خود را به هیچ وجه وامدار این حزب نمیداند و تفکرات خاص خود را دنبال میکند و الگو و ساختار فکری منحصر به فردی دارد که اگر نبود این میزان شکاف و اختلاف فکری ترامپ با جمهوریخواهان، برخی از رهبران و بزرگان آن حزب همچون «پل رایان» «میت رامنی» خانواده بوش و برخی دیگر از چهره های شاخص آن حزب در قالب مخالفت با ترامپ و یا به تعبیری «نه» به ترامپ، خواستار روی کار آمدن کلینتون نمیشدند.
موضوع انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا در ساختار سیاسی و اجتماعی آن کشور نیاز به بحث و تفسیر فراوانی دارد که این نوشتار قصد پرداختن به آن را ندارد و از حوصله آن هم خارج است و در این فرصت ما به دنبال بررسی مختصر مسئله دیگری هستیم که در منطقه ما در حال رخ دادن است و البته متأثر از سیاست جدید آمریکای ترامپ است.
آمریکا در منطقه غرب آسیا از متحدان عربی برخوردار است که در رأس آنها، آلسعود است و همواره ارتباطات میان این دو بر پایه تأمین هزینههای غرب و آمریکا با دلارهای نفتی و تأمین امنیت لازم برای اعراب وابسته در منطقه توسط کاخ سفید و دیگر متحدان غربی اعراب بوده است.
اما این وضعیت در سالهای اخیر بخصوص در مسئله بحران سوریه اندک اندک تغییر کرده به نحوی که نارضایتیهایی از اعراب نسبت به آمریکا بروز پیدا کرد و این مسئله در سیاستهای اتخاذی آنها در قبال یمن، سوریه و دیگر مناطق به منصه ظهور رسیده است. این موضوع نشان میدهد که اعراب به ویژه آل سعود میخواهند بدون در نظر گرفتن منافع و خواست کاخ سفید به مسیر خود ادامه دهند، امری که قطعاً خوشایند مقامات آمریکایی نبوده و نیست و آنها همچنان تمایل به این دارند که کارهای عربستان و دیگر اعراب مرتجع منطقه با هماهنگی کامل آنها صورت بگیرد.
این تقابل و یا به تعبیری شکاف میان ریاض با واشنگتن به عنوان نماینده و رهبر اعراب مرتجع منطقه تا به امروز ادامه داشته و سیر صعودی به خود گرفته است. عربستان با هدف تأثیرگذاری در انتخابات آمریکا و فرد اول کاخ سفید با اختیارات گسترده طبق قانون اساسی آن کشور، به حمایت ازهیلاری کلینتون پرداخت و او را به دیدگاه و نظرات خود نزدیکتر از ترامپ ارزیابی کرد، اما حتی میلیاردها دلار هزینه ریاض نیز نتوانست موفقیت کلینتون را به همراه داشته باشد و فردی که بیشترین زاویه ممکن را با اعراب دارد، به عنوان رئیسجمهورایالات متحده برگزیده شد.
ترامپ خطاب به کلینتون در کوران رقابتها به استهزاء گفته بود که «کمپین تبلیغاتی تو از کشوری حمایت مالی میشود که کمترین ارزش را برای زنان قائل است و فاقد ساختار اجتماعی و سیاسی دموکراتیک است»؛ یعنی ترامپ عربستان را کشوری عقبافتاده میپندارد و تیم همراه او هم از چنین تفکری برخوردار است و سیاستهای احتمالی آنها در منطقه، ضد اعراب خواهد بود.
تفکر رئیسجمهور منتخب آمریکا بر این پایه استوار است که هزینه تأمین امنیت سعودیها و دیگر متحدان عرب آنها باید از سوی همان کسانی که درآمدهای سرشار نفتی را در سایه آرامش و امنیت اهدایی کاخ سفید به دست میآورند، پرداخت شود. اهمیت منطقه غرب آسیا برای قدرت های بین المللی به ویژه امریکا امر مکنونی نیست، هر چند که سیاست چرخش به شرق و مهار چین را پیش گرفته باشند اما بنا به موقعیت خاص ژئوپولتیکی و ژئواستراتژیکی که غرب آسیا دارد قدرت ها نمی توانند از آن چشم پوشی داشته باشند و به طرق مختلف مستقیم وغیر مستقیم خواهان حضور و تسلط بر جریانات مختلف آن هستند تا بتوانند حداکثر منافع خود را در آن کشورهای منطقه پیگیری و تامین کنند.
با نگاهی به رفتارهای اخیر اعراب مرتجع همچون دعوت از نخست وزیر انگلیس به نشست شورای همکاری خلیجفارس و گرفتن تضمین امنیتی از وی در مقابل آنچه که آن را تهدید امنیتی تهران برای منطقه قلمداد کردند، میتوان اینطور تحلیل کرد که آنها ناامید از آمریکا، به دنبال پر کردن خلاء امنیتی ناشی از عدم حضور جدی کاخ سفید در منطقه به لندن متوسل شدند و طرف انگلیسی هم با رویای احیای تسلط پیشین خود در منطقه میخواهد از نبود آمریکا کمال بهرهبرداری را داشته باشد و از طرفی با فروش تسلیحات به «اعراب دلواپس» تسلط سیاسی و اقتصادی خود را در منطقه حساس غرب آسیا افزایش دهد و البته این بار با توسل به روشهای دیگری در قالب نواستعماری و استثمار نوین میتوان آنها را تفسیر کرد.
لذا با مواردی که در این نوشتار گفته شد و عوامل تاثیرگذار دیگری که وجود دارد، این فرضیه چندان دور از ذهن نیست که اعراب مرتجع و وابسته منطقه، نگران از وضعیت آتی خود در شرایط امریکای ترامپ باشند. از طرفی آنها خود را غرق در مسایل و مشکلات خود ساخته داخلی و خارجی که عمدتا بحران های منطقه ای هستند و در سال های اخیر سیاست های شکست خورده بسیاری هم در این خصوص تجربه کردند، می بینند که این مساله پیچیدگی و دشواری آینده روابط اعراب به خصوص عربستان سعودی را به وضوح نمایان می سازد.