چهارم آبان ماه سال 1359 هنوز از خیابانهای خرمشهر صدای شلیک شنیده میشد که خبر سقوط خرمشهر را اعلام کردند. عراقیها پرچم ایران را از بالای ساختمان فرمانداری پایین کشیدند و به جایش پرچم عراق را بالا بردند.
دیدن این صحنهها برای مدافعان شهر که 45 روز با کمترین امکانات مقاومت کرده بودند تا شهرشان را به دشمن ندهند خیلی سختتر بود. برای همین رزمندگان بعد از یک سال و 8 ماه، سوم خرداد 1361 در عملیات «بیت المقدس» با عزمی بلند خرمشهر را با جانفشانی از زیر چکمههای دشمن آزاد کردند.
گفتههای بسیاری از روزهای مقاومت خرمشهر در سینههای مردم این شهر وجود دارد. «سکینه حورسی» یکی از مدافعان خرمشهر در روزهای مقاومت است که در آن مدت کنار رزمندگان پاسدار از شهر دفاع کرد.
«سید عبدالرسول بحرالعلوم» همسر وی هم جزو افرادی بود که از ابتدای شروع به کار سپاه خرمشهر به خدمت این نهاد انقلابی درآمد و لباس پاسداری به تن کرد.
خانم حورسی تحت فرماندهی شهید جهانآرا کارهای آموزشی خواهران را انجام میداد. در ادامه مصاحبه ای با این بانوی خرمشهری که دریچه جدیدی ازمقاومت مظلومانه و غریبانه مدافعان خرمشهر را برایمان روایت کرده است که میخوانید.
خرمشهر شهری مرزی است که میتوان آن را آسیبپذیرترین منطقه از لحاظ نزدیکی به عراق دانست. آغاز جنگ برای مردم خرمشهر چگونه رقم خورد و شرایط شهر در آن روزها چطور بود؟
تازه انقلاب شده بود و همه ما به فکر تداوم انقلاب بودیم که جنگ بر ما تحمیل شد، جنگی که بدون آمادگی ما شروع شده بود. البته دولت بعثی عراق از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب، منتظر آن بود که از فرصت بهدست آمده برای دستیابی به اهداف خود استفاده کند. برای همین به تشکیل گروههای مختلف تجزیه طلب در خوزستان و کردستان دست زده بود که همه این اتفاقات میتوانست زمینه ساز جنگ با ایران باشد. اما مردم ایران همه یکپارچه با این جریان مخالفت کردند و آنها که از طریق تفرقه میان مردم موفق نشده بودند به هدف خود برسند و خوزستان را از ایران جدا کنند، جنگ را بر ما تحمیل کردند. عراق با تجهیزات بسیار کامل و با حمایت کشورهایی که مدافعش بودند با ما وارد جنگ شد. صدام فکر میکرد از این طریق میتواند موفق شود و گفته بود با این شرایط 3 روزه به هدفش میرسد! اما مردم ایران از پیرو و جوان، زن و مرد با 45 روزمقاومت، کاری کردند که صدام این آرزو را با خود به گور برد. حتی در سقوط خرمشهر هم آنها فقط توانستند یک قسمت از شهر را تصرف کنند نه همه آن را.
دشمن بعثی در ابتدا تصرف خرمشهر را بسیار ساده و در دسترس میپنداشت و بر همین اساس تنها 2 گردان از نیروهای مخصوص را برای اجرای مأموریت و تصرف خرمشهر اختصاص داده بود، اما وقتی مقابله مدافعان سلحشور و مظلوم خرمشهر را دید، مجبور شد بیش از 2 لشکر را به کار بگیرد. چهارم آبان سال 59 هم با وجود اینکه هنوز عراقیها در شهر بودند بچهها به آنها پاتک میزدند و حملات خودشان را ادامه میدادند تا اینکه هزاران نفر از هموطنانمان شهید شدند و دستمان هم در برابر تجهیزات دشمن خالی شد. هنوز عدهای قصد داشتند در شهر بمانند و مقاومت کنند اما ما از مردم خواستیم شهر را ترک کنند تا جانشان به خطر نیفتد. وقتی که عراقیها فرمانداری را گرفتند و گفتند خرمشهر سقوط کرد به اعضای گروههای مدافع گفتیم شما هم نیروهایتان را خارج کنید.
شما به عنوان مدافع شهر چه مسئولیتی بر عهده داشتید؟
من جزو بچههای بومی و انقلابی شهر بودم که از اول دبیرستان فعالیتهای سیاسی را شروع کردم. شهید «جهان آرا» همیشه به عنوان یک نیروی فعال به من نگاه میکرد. آن زمان ایشان مسئولیت بسیج خواهران را به من سپرده بود.هر صبح دوره آموزش نظامی میگذاشتم. با اینکه خودم به طور رسمی دوره ندیده بودم اما چون تاکتیکهای نظامی را از همسرم یاد گرفته بودم، مربی تاکتیک خانمها شدم و به آنها آموزش نظامی میدادم.
شهید «جهانآرا» به عنوان فرمانده سپاه خرمشهر، زنان و دختران مدافع خرمشهر را چگونه ساماندهی کرده بود؟
در خرمشهر خط اول و دوم مفهوم نداشت. شهید «جهان آرا» هم با حضور خانمها در مبارزات مخالفت نمیکرد. اما روی یک سری مسائل حساسیت خاصی داشت. یادم هست که ایشان موقع حمل و نقل مهمات به من میگفتند:«به خانمها سفارش کنید حجاب کامل داشته باشند.» برای من لذت بخش بود فرماندهی که نیروهایش لحظه به لحظه به شهادت میرسیدند این موضوع اهمیت داشت. آن روزها همه ما خانمها با روپوشهای بلند با آستینهای مچ دار و مقنعههای بلند سعی میکردیم حجابمان کامل باشد.
سختترین روز مقاومت برای شما و دیگر مدافعان چه روزی بود؟
همه آن 45 روز سخت بود. اما روزی که خرمشهر مظلومانه سقوط کرد شهری که مردم برای نگه داشتنش نزدیک به یک ماه و نیم بدون هیچ گونه آمادگی جنگی و کمترین تجهیزات نظامی مقاومت کرده بودند، برای همه سخت بود.
شما و بقیه خانمها بعد از سقوط خرمشهر چه کار میکردید؟
بعد از سقوط شهرخواهران رفته بودند ماهشهر اما من همچنان در خرمشهر مانده بودم و همان موقع موج انفجار شدید من را گرفت. آن زمان شهید «جهان آرا» هتل «پرشین» که الان نامش «پارسیان» شده را مجدداً راهاندازی کرده بود. خانمها فعالیتهای مربوط به امداد در بیمارستان را آموزش میدیدند وبه کارهای درمانی و پرستاری مشغول میشدند. بعدها دانشکده پرستاری در بیمارستان طالقانی گروه امداد سپاه خرمشهر را تشکیل داد و آنها خدمت خود را آنجا شروع کردند.
وقتی خبر آزادسازی خرمشهر اعلام شد کجا بودید؟
من به همراه پسر 8 ماههام و بقیه دوستانم در بیمارستان بودیم که خبر آزادسازی خرمشهر با صدای «محمود کریمی علوی» از رادیو پخش شد. حال خودم را اصلاً نمیفهمیدم. در محوطه فریاد میزدم و اشک میریختم. نمیتوانستم خودم را کنترل کنم خوشحال بودم از آزادی خرمشهر و غمگین بودم برای جای خالی شهیدان «جهان آرا»، «موسوی» و بقیه بچههایی که شهید شده بودند و آرزوی شنیدن خبر آزادی خرمشهر را داشتند. از طرفی شاد بودم که با این آزادی دل امام شاد شده بود و این اتفاق باعث شادی خودم هم میشد.
امروز خرمشهر را چطور میبینید؟
با اینکه سالها از فتح دلاورانه خرمشهر میگذرد اما همچنان مردم مظلوم و مقاومش در انتظار خرمی و عمران و آبادانی شهر هستند. بعد از اینکه خرمشهر آزاد شد با اینکه برای آبادانی این شهر خیلی هزینه شد اما آنچه مردم این شهر انتظار داشتند اتفاق نیفتاده است و مسئولان شهر از تحقق آرزو و خواستههای آنها دریغ میکنند. مردم خرمشهر از مسئولان شهر انتظار دارند تا حداقل امکانات مثل آب آشامیدنی سالم و فضای آموزشی و تفریحی، راه آسفالته را برایشان فراهم کنند. در این چند سال مردم نجیب این دیار با همه مشکلات از جمله ریزگردها، عدم بستر مناسب برای اشتغال جوانانشان کنار آمدند و فریادی نزدند اما در مقابل سکوت آنها مسئولان شهر نباید شهر ومشکلاتش را به حال خود رها کنند.