ساعت 12، خط یک اتوبوسهای تندرو ، ایستگاه توحید منتظر رسیدن اتوبوس هستم. هوا گرم است و آتش از آسمان میبارد. فرو افتادن و لیز خوردن قطره عرق روی کمرم را حس میکنم.
آفتاب آنقدر تند میتابد که آسفالت کف خیابان هم شل شده و با هر ترمز خودروهای سنگین، گودالی که بر اثر ترمزهای پیاپی ایجاد شده، گودتر میشود.
سرانجام بعد از چند دقیقه انتظار اتوبوس به ایستگاه میرسد. دربهای خود را که باز میکند، بجای بادخنک، هرم گرماست که به صورتم میخورد.
کولر اتوبوس خراب است و جمعیت زیاد داخل هم بر گرمای هوا افزوده، چند ثانیه ای طول میکشد تا آنهایی که میخواهند پیاده شوند، در ایستگاه پیاده شوند تا ما سوار شویم.
با فشار جمعیت بدون اراده به داخل اتوبوس هل داده میشوم و درهای اتوبوس بسته میشود. با حرکت اتوبوس تعادلم را از دست میدهم و نا خودآگاه دست دراز میکنم به میله ای که افقی بالای سرم طراحی شده است.
به سمت میدان امام حسین(ع) در حرکتیم و ایستگاه دانشگاه زمانی که اتوبوس توقف کرد، عطسه ام گرفت و دستم را جلود دهانم گرفتم. در فاصله ای که از جیبم دستمال خارج کنم، متوجه سیاهی دست راستم شدم که جلوی دهان و بینی گرفته بودم.
دست دیگر که هنوز میله را گرفته بود نگاه کردم و سیاهی و دوده را در کف آن هم دیدم. نگاهی به اطراف انداختم و اینبار واضح تر و با دقت بیشتر نگاه کردم، همه جا مانند همان میله دودی و کثیف بود.
تا فاصله ایستگاه بعدی، چند نفری هم مانند من عطسه کردند و دستشان را جلوی دهانشان گرفتند اما بجز یک نفر، مابقی بدون توجه به آلودگی دستانشان و میله، بار دیگر میله را گرفتند تا اتوبوس بیشتر آلوده شود.
تا این زمان از این زاویه به اتوبوس های تندرو نگاه نکرده بودم. مدتی بود که وقتی از اتوبوس برای رفت و آمد استفاده می کردم، متوجه شده بودم که لباسهایم زودتر و بیشتر از مابقی روزها کثیف می شود و لکه های سیاه بر آن نقش میبندد اما اکنون اتوبوس را به مثابه یک منبع آلودگی متحرک نگاه میکنم. منبعی که هیچگاه برای نظافت و ضد عفونی آن تلاشی نمیشود.
گه گاه کارگرانی را دیده ام که در اول خطوط با سطل هایی که حاوی آب سیاه کف دار است وارد اتوبوس ها می شوند و دستمال سیاه کوچکی را از درون آن بیرون میآورند و به این طرف و آن طرف اتوبوس می کشند.
آنها با همین سلطها یکی یکی اتوبوسها را طی میکردند و زحمت حتی تعویض آب سطل را به خودشان نمیدادند. اکنون به علت این همه میکروب و آلودگی در وسایل نقلیه عمومی پی میبرم.
زمانی که ویروسهای عجیب و غریب در دنیا جان دهها نفر را میگیرد، مردم ما اینجا در اتوبوس هایی از شرق به غرب، شمال به جنوب و ... مسافرت میکنند که حامل انواع میکروب ها و ویروسها است.
در زمان رواج گرفتن انواع انفلوآنزا و وبا و ... حتی برای یکبار هم خبر از ضد عفونی کردن وسایل نقلیه عمومی خصوصا اتوبوسهای تندرو به گوش نرسید.
عجیب تر آنکه با گشتی در اینترنت متوجه میشوید که هیچکدام از مسئولان شهری تاکنون در این ارتباطت اضهار نظر نیز نکرده اند.
در هیچ برهه زمانی وسایل حمل و نقل شهر تهران و شهرهای دیگر ضد عفونی نشده است و اوج کار در این زمینه، دادن یک سطل آب کف و یک کهنه دست کارگران برای پاک کردن ظاهری آلودگی ها بوده است.
عجیب است که ما تاکنون از گزند این ویروسهای خطرناک در امان بوده ایم و سارس و آنفلوآنزا قربانی در تهران نگرفته است. اگرچه دیگر شهرها نیز دست کمی ندارند .
در یکی از روزها کودکی حدودا یک ساله ای را بغل مادرش دیدم که علاقه بسیار به گاز گرفتن و به دهان گرفتن میله اتوبوس داشت. اکنون نمیدانم چه بر سر او آمده اما دعا میکنم که سالم باشد و هزاران میکروبی که از این میله به دهانش منتقل شده، آسیبی به او نرسانده باشد.