زن جوان وقتی وارد شعبه 268 دادگاه خانواده تهران شد، دادخواست خود را به قاضی ارائه و عنوان کرد: آقای قاضی نه مهریه میخواهم نه نفقه، فقط حکم طلاق را صادر کنید. دیگر نمیتوانم با یک مرد بیعاطفه که چشمش دنبال حقوق من است زندگی کنم.
لیلا پس از مکثی کوتاه ادامه داد: حدود یک سال قبل با شوهرم در محل کارم آشنا شدم. او برای پیگیری پروندهاش چند بار پیش من آمده بود. پس از رسیدگی به پروندهاش، یک روز با جعبه شیرینی به اتاقم آمد و بعد از تشکر اجازه خواست همراه خانوادهاش به خواستگاری من بیاید. من هم قبول کردم. مراسم خواستگاری و عقد خیلی زود برگزار و شش ماه قبل زندگی مشترک ما شروع شد. از سه ماه پیش نیز اختلافهای من و سامان آغاز شد. او وقتی فهمید من هر ماه بخشی از حقوقم را به مادرم میدهم، جنجالی به راه انداخت و روزگار را برای من و خودش سیاه کرد. هر شب دعوا بود و رابطهاش را با مادرم قطع کرد. مادرم عمرش را پای بزرگ کردن من گذاشته و حالا که پیر شده من باید به او کمک کنم. شوهرم به جای این که مراقب مادر پیرم باشد اجازه نمیدهد به او سر بزنم یا کمکش کنم. دیگر نمیتوانم با این شرایط کنار بیایم و درخواست طلاق دارم. در ادامه سامان هم در دفاع از خود گفت: همسرم دروغ میگوید. من نگفتم به مادرش کمک نکند اما قرار نیست هر روز به خانه او برود. اگر قرار بود همیشه آنجا باشد، چرا ازدواج کرد پیش مادرش میماند. مادرش حقوق بازنشستگی دارد و طبقه پایین خانهاش را اجاره داده است. همسرم با این پول میتواند برای مادرش پرستار بگیرد و نیازی به حقوق همسر من نیست. من فکر میکنم لیلا مادرش را بهانه کرده تا بتواند با دوستان دوره مجردیاش در خانه مادری قرار بگذارد و حقوقش را خرج این مهمانیها کند.
قاضی پس از شنیدن اظهارات این زن و مرد جوان، دلایل آنها را کافی ندانست و این زوج را به مشاور معرفی کرد.