روزهای پردود، از تهران یک تصویر آخرالزمانی میسازد؛ همهچیز در غبار سربیرنگی فرورفته و انتهای خیابانهای پر از ماشین شهر محو شده است؛ آنچه باقی مانده، انگار تکهای از یک تابلوی نقاشی پاکشده است یا بخشی از نگاتیوی که سهوا نور خورده. شهر دیگر یک شهر واقعی نیست؛ بلکه یک خاطره دور از تهران است؛ یا شهر مرده یا ما در کابوسهایمان داریم آن را به یاد میآوریم.
برخلاف آنچه میگویند، کوههای چهار سوی این شهر، دلیل آلودهبودن هوایش نیستند؛ اتفاقا آنها به تصویر ما از هوای پاکیزه جان میدهند؛ اگر در میدان امامحسین(ع) بایستید، کوههای سرخهحصار، اگر در انقلاب بایستید، کوه دماوند، اگر در آزادی بایستید، ادامه البرز و اگر در شوش بایستید، کوه ری را میبینید اما به این شرط که هوا پاکیزه باشد، پس کوههای محوشده که یادآور آیه «وتکون الجبال کالعهن المنفوش» است خبر از پایان کار زمین و آدمهایش میدهند. در چنین تصویرِ آخرالزمانی، ما با نتیجه عمل خود مواجهیم.
درست است که ماسک میزنیم، شیر و سبزیجات میخوریم و توصیههای «مکش مرگ ما»ی دکترها را رعایت میکنیم اما در دودی فرورفتهایم که خودمان به هوا فرستادهایم. بنزین آلوده، کارخانجات دودزا، ماشینهای بیکیفیت، اتوبوسهای شهرداری همیشه روشن و... همه قبول؛ اما تکتک ما در این شهر خاکستری تنهاییم تا تقاصِ ماشینسواریهای تکسرنشین، شانهخالیکردن از زیر بار رعایت مسائل بهداشتی و بیارادگیمان در بهترشدن هوای شهر را پس بدهیم و بههمینخاطر است که تهرانِ روزهای آلوده، تصویر یک برزخ را به یاد میآورد و کوههایش دیگر پیدا نیست.
در این لحظهها ما مجبوریم دلخوش به اتفاقهای آب و هوایی باشیم و بچههایمان را در شهری تنها بگذاریم که خاکستریاش کردهایم. حالا نوبت تسویهحساب است؛ یعنی جایی که ما هستیم و «وَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّه شَرّاً یرَهُ».