به گزارش افکارنیوز، نسل کاسبان قدیمی از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است که با توجه به وضعیت کنونی بازار، شبیه یک قصه است و یکی از این قصهها که واقعیت داشته مربوط به یکی از مشهورترین کاسبان پایتخت در دوران گذشته بوده است؛ کاسبی که دیگر در قید حیات نیست اما کهنهبازاریها او را به خوبی میشناسند.
مقابل چلوکبابی صف طویلی بود که از آن یکی صف متمایز بود؛ صف کوتاه تر صف مستمندان و فقیرانی بود که غذای رایگان و خرجی می گرفتند و صف طولانی صف خرید غذا بود که شاید هم به نیت کمک و سیر کردن آن صف دیگر تشکیل شده بود. این وضعیت هر روز چلوکبایی حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی» و متخلص به(ساعی) بود؛ مردی از دیار نهاوند که روی قبرش نوشته «بزرگترین کاسب قرن» و حقیقتاً با روحیاتش این گفته دور از حقیقت نیست.
در بازار بزرگ تهران، این قلب اقتصادی کشور که قدم برمیداری، زرق و برق دالان ها و سر و صدای سراها، کمتر انسان را به فکر اصالت و فلسفه کسب و کار وا می دارد. در بازار امروز که پا می گذاری دیگر خبری از مرشد چلوییها نیست، همان که معتقد بود؛ «کار کردن برای خداست.» غذای رایگان به فقیران می داد و با دستِ خود، لقمه در دهانِ نیازمندان و کودکان می گذاشت.
او کسی بود که اعتقاد و اخلاق را در کار درآمیخته، و درعین فعالیت کاری، با پرورش روح خود به عارف و شاعری بزرگ در همین بازار تبدیل شده بود. بازار امروز ما سخت تشنه مرشدهایی است که اخلاق را در تجارت و کسب و کار هدف قرار داده، و اعتقاد داشته باشند: «ثروت آدم نظر است نه زَر»
او می گفت: «روزی تو همیشه میرسد؛ گاهی کم است و گاهی زیاد، ولی روزی حداقل را خدای متعال قطع نمی کند.»؛ همان که روی دخل چلوکبابی خود نوشته بود: «نسیه و وجه دستی داده می شود؛ حتی به جنابعالی!»
مرشد هر روز صبح با آب گردان مسی خالی غذایی که شب گذشته به منزل آورده بود، از منزل خود بیرون می آمد و به طرف بازار - پله های نوروزخان - به راه می افتاد. صاحبان مغازه های اطراف و داخل بازار، چون حاج مرشد را می شناختند، به او سلام می کردند. مرشد پاسخ سلام آنها را می داد و گاهی می گفت: «سلام بابا، باصفا باشی».
وارد دکان که می شد کارگران قبلاً آمده بودند و مقدار زیادی از کارها را کرده بودند. عبای خود را در می آورد و در کشو میز می گذاشت. روپوش سفید بلندی به تن می کرد. ابتدا وضو می گرفت. داخل آشپزخانه می رفت و به غذاها سر می زد و برای ظهر آماده می کرد.
هنگام ظهر پذیرایی مشتریان شروع می شد و تا ساعت دو الی سه بعدازظهر طول می کشید. اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی در دهان می گذاشت. پس از جویدن، آن را داخل دریچه ای که به مغازه باز می شد و گربه ها می آمدند، پرت می کرد تا گربه ها هم بی بهره نمانند. برای نماز، گونی برنجی زیر پای خود می انداخت و مهر بزرگی را که داشت، روی گونی برنجی می گذاشت و روی گونی نماز ظهر و عصر خود را می خواند.
لباسی که موقع نماز به تن داشت، همان روپوش سفیدی که موقع کار تن کرده بود، به همراه شلوار چلوار سفید که زیر جامه پوشیده بود و عرقچینی که به سر داشت، بود. چهره سفید و نورانی مرحوم مرشد با روپوش سفید و قد بلند داخل مغازه، واقعاً دیدنی بود. دیگر هیچ گاه مثل او چهره نورانی موقع نماز ندیدم.
بیشتر شبها موقع اذان مغرب، مرشد به مسجدی که مقابل کوچه آنها نزدیک دروازه دولاب بود،(و هنوز هم هست) می رفت و در آن مسجد نماز جماعت می خواند. سپس به خانه برمی گشت، کمی در منزل می نشست، وقتی همه می خوابیدند، در اطاق کوچک زیرپله خلوت می کرد.
دانلود فیلم
شناسه خبر:
۳۷۱۷۵۲
چرا دیگر کاسبی چون «مرشد چلویی» نداریم؟
مقابل چلوکبابی صف طویلی بود که از آن یکی صف متمایز بود؛ صف کوتاه تر صف مستمندان و فقیرانی بود که غذای رایگان و خرجی می گرفتند و صف طولانی صف خرید غذا بود که شاید هم به نیت کمک و سیر کردن آن صف دیگر تشکیل شده بود.
۰