محمد نصیری که در سال ۲۰۰۰ از سوی فدراسیون آمار و ارقام جهانی، به عنوان " ورزشکار قرن " انتخاب شد، در ورزش ایران صاحب یک رکورد ویژه است؛ ورزشکاری که در چهار دوره المپیک شرکت کرده که سه دوره آن با مدال های طلا، نقره و برنز همراه بوده است.
به گزارش افکار نیوز شاید وقتی برای اولین بار او را از نزدیک ببینی به سختی بتوانی باور کنی مردی که در مقابل تو ایستاده همان وزنهبردار اسطورهای ایران باشد، اما درست دیدهای او کسی نیست جز محمد نصیری پرافتخارترین وزنهبردار ایران و آسیا.
بی شک نصیری یکی از استثناهای ورزش دنیاست. ورزشکاری که پدر و مادرش در زمان حیات، هیچ گاه نفهمیدند که فرزندشان دنیای پولاد سرد را به تسخیر خود درآورده است، ورزشکاری که هنوز هم زندگی در پرورشگاه و بودن در کنار مادران مهربان و خانم بهار دوست داشتنی را رویایی بیبازگشت میداند و آرزو دارد یک بار دیگر هم که شده در باشگاه کیان قدم بگذارد.
آن چه در زیر می آید شرح زندگی ورزشکاری است از زبان خودش؛ کسی که در میان علاقه مندانش به هرکول، ممد طلایی و سامسون معروف است.
خانم بهار را فراموش نمی کنم
در جنوب شهر تهران به دنیا آمدم. دست پدر و مادرم خیلی خالی بود و نمیتوانستند مرا پیش خودشان نگه دارند. هنوز خیلی کوچک بودم که یک روز مادرم و خواهرم مرا به پرورشگاهی بردند در بیبیشهر بانو شهرری. سالها در پرورشگاه زندگی کردم با بچههای همسن و سال خودم که ۵۰۰ و ۶۰۰ نفر بودند.
همزمان درس میخواندیم و ورزش میکردیم. معلمی داشتیم به نام آقای رفعتی که معلم پیشآهنگی من بود و ژیمناستیک هم به من آموزش میداد و چند سال قهرمان ژیمناستیک آموزشگاهها بودم. سنم که کمی بالاتر رفت ناخودآگاه به وزنهبرداری علاقهمند شدم. دوستانم آجرها را سوراخ میکردند و شاخههای درختها را صاف میکردند و برای من وزنه میساختند تا تمرین کنم.
در آن مدتی که در پرورشگاه بودیم آنچه ما را دلگرم میکرد حضور مادران خوبی بود که از طرف سازمان اجتماعی به پرورشگاه میآمدند، آنها بودند که به ما کمک میکردند وارد اجتماع شویم و با محبتهایی که به ما داشتند باعثشدند سروسامان بگیریم. البته نه سروسامان به آن معنا که خانه و زندگی داشته باشیم بلکه آنها به ما شعور اجتماعی دادند. یکی از آن مادران که هیچوقت او را فراموش نمیکنم خانمی بود به نام بهار که خیلی برای من زحمت کشید و در حقیقت او وزنهبرداری را به من یاد داد.
چند سال بعد ما را از آن پرورشگاه به پرورشگاه دیگری که در خیابان سینا بود منتقل کردند و در آنجا زندگی جدیدی را شروع کردیم. تا قبل از آن ما حق بیرون رفتن نداشتیم و فقط زمانی که برای مسابقات ورزشی و یا سینما و تئاتر ما را به بیرون میبردند میتوانستیم با اجتماع ارتباط برقرار کنیم. در این پرورشگاه زنگی جدید را آغاز کردیم. بعد که درس خواندن ما تمام شد ما را به اردوی کار کرج فرستادند و در آنجا به کارهایی مانند صنعتی، جوشکاری مشغول شدیم. من چون زرنگتر از بقیه بودم مرا به سازمان صنایع معرفی کردند و آن زمان سال ۱۳۳۸ قرار بود سد کرج را بسازند و من جزو کارگران بودم.
از خانواده ام ممنوم که مرا در پرورشگاه گذاشتند
از بچگی محرومیت داشتم و رنگ محبت را ندیدم. ولی باز هم از خانواده ام ممنوم که مرا در پرورشگاه گذاشتند. شاید اگر مرا سر راه یا خیابانی میگذاشتند ممکن بود ماشینی مرا زیر میگرفت و میمردم از این که در چنین محیطی زندگی کردم به خودم میبالم. از آن پرورشگاه دکتر، مهندس و قهرمانان زیادی برخواستند. خداوند به من خیلی لطف داشت و هر کاری که کردم نمونه بوده است.
باشگاه کیان همه چیز زندگی من شده بود
بعد ها به این فکر افتادم که با این کارها نمیتوانم درست و حسابی به وزنهبرداری بپردازم. از آن کار بیرون آمدم و به باشگاه کیان رفتم که مسوولش آقایی بود به نام سروان ملکنیا که مرا تشویق به تمرین بیشتر میکردند. چون خانوادهای نداشتم شبها در باشگاه میخوابیدم و همانجا هم کار میکردم و کلاً زندگیام شده بود باشگاه کیان. مردم محله منیریه همیشه به من لطف داشتند و نمیگذاشتند تنها بمانم. آن موقع وزنهها مثل الان نبود، ریلهای قطار بود که آنها را به صورت وزنه درآورده بودند. کمکم در باشگاه کیان شروع کردم به زدن وزنههای خوب. خدا را شکر میکنم که سلامتم و هیچ
ناراحتی ندارم.
ولی آن موقع غذای من نان و چایی شیرین بود. قیمت یک آبگوشت ۶ زار بود وقتی یک بار میتوانستم آبگوشت بخورم آنهایی که در قهوهخانه بودند برای من دست میزدند و میگفتند: نصیری آبگوشت خورد. از آنجایی که همه آدمها روزی نتیجه تلاششان را میبینند من هم با پشتکار کمکم قهرمان تهران و کشور شدم و سال ۱۹۶۳ در حالی که فقط ۱۷ سال دشتم به تیم ملی دعوت شدم.
همیشه یکی دو ساعت زودتر به تمرینات تیم ملی میرفتم به پیشخدمت آنجا میگفتم تو استراحت کن من سالن را تمیز میکنم. میخواستم تا وقتی قهرمانانی امثال منوچهر برومند، پرویز جلایر، رضا استکی، امیر منگشتی به تمرین میآیند سالن آماده باشد. مربی تیم مرحوم حسن فردوس و بقیه بازیکنان خیلی به من کمک میکردند تا خیلی زود راه بیفتم. ورزش ژیمناستیک که از قبل انجام میدادم و این که عاشق میلهآهنی بودم باعثشد خیلی زود پیشرفت کنم. سال ۱۹۶۴ به المپیک توکیو رفتم. وزن من ۵۰ کیلو هم نبود ولی به خاطر آن که در المپیک دسته ۵۲ کیلو را نداشت در ۵۶ وزنه زدم و پانزدهم شدم. در صورتی که اگر
وزن ۵۲ کیلو بود با رکورد ۳۱۰ که زدم طلای المپیک را میگرفتم.
شروع دوران موفقیت بعد از المپیک توکیو
بعد از المپیک توکیو دوران موفقیت من شروع شد. در سال ۶۵ و ۶۶ قهرمان سوم دنیا شدم. سال ۶۷ طلا مسابقات جهانی را گرفتم. در المپیک ۱۹۶۸ مکزیکو مدال طلا گرفتم. در مسابقات جهانی ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰ در لهستان و آمریکا طلا گرفتم و در سال ۱۹۷۱ در پرو دوم شدم.
در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ ایمره فولدی که همیشه پشتسر من حرکت میکرد در سن ۴۲ سالگی قهرمان شد و من نقره گرفتم. در مسابقات جهانی ۱۹۷۳ کوبا با وزن کم کردن خیلی سخت به یک دسته پایینتر آمدم و برای اولین بار در تاریخ ورزش دنیا در مجموع و در دو ضرب ۵/۷ کیلو رکورد دنیا را شکستم و ۴ مدال طلا گرفتم. در المپیک ۱۹۷۶ مونترال بدشانسی آوردم و مقام سوم را کسب کردم و در ۳ دوره بازیهای آسیایی مدال طلا گرفتهام که تا به حال در هیچ رشته ورزشی کسی موفق به انجام این کار نشده است. در مجموع ۲۵ بار رکورد جهان را ترقی دادهام. در سال ۲۰۰۰ از سوی کمیته بینالملل ورزش به عنوان قهرمان قرن معرفی
شدم و خوشحالم که اولین ایرانی و آسیایی هستم که به این عنوان رسیدهام. ضمن این که تنها ورزشکاری هستم که در دو وزن ۵۲ و ۵۶ قهرمان جهان و المپیک شدهام.
پدرم را ندیده ام، با مادرم زندگی نکرده ام
پدرم را به آن شکل ندیدهام و اصلاً چیزی از او یادم نمیآید، حتی نمیدانم قبرش کجاست. با مادرم هم هیچوقت زندگی نکردم، برخی مواقع برای دیدنم به باشگاه کیان میآمد. یک بار وقتی میخواستم برای بازیهای آسیایی بروم مادرم مریض بود. از طرف فدراسیون مادرم را در بیمارستان بستری کردند. وقتی از مسابقات برگشتم از فرودگاه مستقیم مرا به بیمارستان بردند و در آنجا مادرم را بغل کردم و بوسیدمش و گفتم: مادرجان، ببین پسرت قهرمان شده و مدال طلا را نشانش دادم. گفت مادر این حرفها چیه میزنی. سرت کلاه گذاشتهاند و این حلبی را بهت دادهاند. برو دنبال کار و زندگی. گفتم مادر در تشک
پول میخوابانمت، البته نه من پولدار شدم و نه او به آرزویش رسید.
اوایل انقلاب تمرینات خیلی سختی را پشت سر میگذاشتم و با خودم عهد کرده بودم که حتماً در مسابقات المپیک ۱۹۸۰ مسکو طلا بگیرم ولی المپیک از سوی ایران تحریم شد و ما نرفتیم. آن موقع در پارک ساعی جلسهای گرفتند که شهید چمران هم حضور داشت و به ما قول مساعد دادند ولی در نهایت تیم اعزام نشد. اگر به این المپیک رفته بودم با شرکت در ۵ المپیک افتخار بزرگی برای کشورم به دست میآوردم.
نصیری تو که قهرمان دنیا هستی، چرا اینقدر کوچولویی؟
یک بار از سازمان تربیتبدنی به من گفتند نصیری میخواهیم تو را به خدمت حضرت امام(ره) ببریم. من گفتم چرا من تنها بیایم، مربیان و سرپرستان و بازیکنان را هم میبریم به خرج من. یک ماشین کرایه کردم و ناهار و شام هم به بچهها دادم و رفتیم قم. حاجاحمد خمینی یک زمانی شاگرد من بود و بدنسازی کار میکرد. حاج احمد فوتبالیست خوبی هم بود و زیر نظر همایون بهزادی تمرین میکرد. وقتی به قم رفتیم اولین کسی که به استقبال ما آمد حاجاحمد بود. اول حضرت امام تشریف نداشتند و بعداً آمدند. آنجا خیلی راحت بودیم و خودمان چایی میریختیم و شلوغبازی درمیآوردیم. من کنار حضرت امام نشسته
بودم ایشان به من گفتند: نصیری تو که قهرمان دنیا هستی، چرا اینقدر کوچولویی؟
بعد از اين كه از رفتن به المپيك ۱۹۸۰ مسكو بازمانديم از وزنهبرداري كنار كشيدم، همان سال دخترم در جريان بمباران آسيب ديد و براي درمان به اسپانيا رفتيم. از آن تاريخ ۲۵ سال از ايران دور بودم. مسايلي پيش آمد كه مجبور شدم از ايران دور باشم اما چند سال قبل به دعوت آقاي افشازاده به ايران برگشتم.
گفتگو افکارنیوز با محمد نصیری؛ مرد طلایی المپیک
ازخانواده ام ممنونم که مرا در پرورشگاه گذاشتند!
از بچگی محرومیت داشتم و رنگ محبت را ندیدم. ولی باز هم از خانواده ام ممنوم که مرا در پرورشگاه گذاشتند. شاید اگر مرا سر راه یا خیابانی میگذاشتند ممکن بود ماشینی مرا زیر میگرفت و میمردم از این که در چنین محیطی زندگی کردم به خودم میبالم.