به فضای تاریک و پیج در پیج مترو تهران ، جایی که هر روز هزاران نفر در هم میآمیزند و سپس از هم جدا میشوند، جایی که هویت را از انسانها میزداید پا میگذارم. این مسیر هر روزهی من است و بسیار افرادی دیگر. هر روز هویتمان را بیرون از ایستگاه جا و پا به این غول خفتهی زیرزمینی میگذاریم.
درون ایستگاه راه میرویم، میدویم، به هم برخورد میکنیم گاهی گلاویز و گاهی بیاعتنا رد میشویم. در ازدحام این مکان شلوغ و بیرحم که دیگر هیچکسی قابل تفکیک از دیگری نیست کسانی هستند که قصهشان بیشتر از بقیه با آنجا گره خورده است. کسانی هستند که بیشتر از بقیه در آنجا گیر افتادهاند. گویی از ابتدا همانجا به دنیا آمده و همانجا زندگی کردهاند. «بولکسو» مامور جوان مترو است که در این دنیای خاکستری به دنبال چیزی فراتر از وظایف روزمره خود میگردد. او گذشته خود را بیرون از ایستگاه مترو جا گذاشته، گویی که هرگز گذشتهای نبوده است. حال او به جزئی از ایستگاه تبدیل شده. همان جا میماند، زندگی میکند، کار میکند، میخوابد، به چهره تک تک مسافران نگاه میکند، مسافرانی که هر کدام داستانی ناگفته دارند و به دنبال معنای زندگی و هویت خود میگردد. گاهی پیش میآید که چند خطی از قصه یکی دیگر از هممسیرانم را میشنوم. قصههایی که اکثرا از دل پر دردشان برآمده و در این ازدحام گوشی شنوا پیدا کردهاند تا برای آن بگویند. حال کمی از درد آنها به جان و تن من نیز مینشیند و کیلومترها دورتر از مترو با من میآید.
متروهای صبح زود، اما بیرحمتر از همیشه هستند. آدمها بیشتر به هم تنه میزنند و همگی برای شروع یک روز تکراری عجله میکنند. عصر که میشود قدمها کندتر میشوند، انگار هیچکس در خانه به انتظارمان ننشسته است.
در فیلم مجارستانی «کنترل»، بولکسو که جوان و کمتجربه است به یک مسابقه با یکی از افراد باتجربه که مثل خود او یک کنترلچی مترو است کشیده میشود. قطار اول میآید، آن دو پشت قطار شروع به دویدن میکنند، باید قبل از رسیدن قطار بعدی فاصله بین دو ایستگاه را طی کنند. داستان مرگ و زندگی است، قطار بعدی پشت سر آنهاست. آیا به ایستگاه بعد میرسند یا توسط این غول زیرزمینی بلعیده میشوند؟ گویی که هرگز نبودهاند؛ و من به این فکر میکنم که از کسی بخواهم این مسابقه را در متروهای تهران انجام دهیم. در دو خطی که رنگهای زندهتری دارند. دو خط صورتی و بنفش؛ و قول میدهم که نیازی نیست که پشت قطار بدویم. ما میتوانیم به آرامی راه برویم، حتی کمی بنشینیم و بیشتر با قصه هم آشنا شویم. به تو قول میدهم با خیال راحت فاصله بین دو ایستگاه را قدم بزنیم و مطمئن باشیم قطار بعدی زودتر از ما نخواهد رسید.
مترو تهران برای هیچ فرد معلول، ناتوان و پیری ساخته نشده است. آسانسورها محدود به ایستگاههای خاصی هستند و در بسیاری از ایستگاهها برای رسیدن به پله برقی باید از پلهها عبور کنی. همچنین اگر روزی به پله برقیای برخورد کنی که از کار افتاده باشد، دقیقا مشخص نیست باید تا چند روز یا چند هفته دیگر صبر کنی تا تعمیر شود و به روال سابق خود برگردد.
از دیگر کسانی که بیشتر از بقیه آنجا گیر افتادهاند فروشندهها هستند. آنها که هر روز جنسهایشان را به دوش میکشند و با اکثر آدمها حرف میزنند، اما در آنجا از بقیه تنهاترند. ما از ایستگاه خارج میشویم و آنها میمانند.
هر واگن مترو یک دنیای کوچک است با آدهای زیاد. آدمهایی که با موسیقی در گوشهایشان به دنیای دیگری پناه میبرند، کسانی که در فکر فرو رفتهاند و از اطراف بیخبرند، و آنهایی که با نگاههایشان به دنبال ارتباطی ناچیز میگردند.
همه اینها در کنار هم، تصویری است از تنهایی جمعی ما.