ثابتی تعریف می کند که چندی بود داریوش شروع به خواندن اشعار انقلابی کرده بود یکی از شعرهایش این بود که «تنپوش او از پوست پلنگ است، تنپوش من از تاول است». بقیه خوانندهها را هم تحریک میکرد اشعار انقلابی بخوانند. او را بازداشت کردیم.
یک شب اشرف خواهر شاه زنگ زد گفت من جایی هستم شنیدم داریوش را بازداشت کردید، میخواستم بفرستید بیاید آنجا. گفتم او قرار بازداشت دارد و آزادی یا جابجایی او احتیاج به دستور دادستان ارتش دارد، من چطور اجازه بدهم یک زندانی با قرار بازداشت برود جایی آواز بخواند؟ اشرف شروع به گریه کرد و من ۱۰ دقیقه گوشی دستم بود او گریه میکرد.
موقعی که آرام شد گفتم فرمایش دیگری ندارید؟ گفت شما حرف خودتان را میزنید. گفتم من طبق قانون حرف میزنم.
گفت حالا این داریوش چی کار کرده؟ گفتم تصنیفهای انقلابی میخواند و مردم را تحریک میکند. او موقعی که میخواند تنپوش تو از پوست پلنگ است، نمیدانم راجع به چه کسانی حرف میزند؟ تنپوش چه کسی از پوست پلنگ است؟ تنپوش زن بنده که از پوست پلنگ نیست. اشرف گفت منظورتان چیست؟ گفتم منظور خاصی ندارم دوباره شروع کرد به گریه کردن.
ثابتی میگوید این زندان به نفع داریوش بود، چون در زندان تریاک را ترک کرد و امروز هم خیلی خوشحالم که داریوش در خارج از کشور اعتیادش را ترک کرده و جوانان را از اعتیاد بر حذر میدارد.