جنگ یمن سرانجام پس از هشت سال به ایستگاه پایانی رسیده است؛ سفیر ریاض در یمن برای اولین بار در ۱۹ فروردین، به صنعاء رفت و توافق تبادل اسرا نیز در روزهای گذشته عملی شد و ۹۰۰ نفر از طرفین آزاد شدند. بالقوه دیگر جنگی در میان نیست، اما در تبیین شرایط موجود به این نکته بر میخوریم که اصلیترین بازنده این شرایط دولت آمریکاست و به گفته منابع یمنی واشنگتن تلاش دارد در مسیر صلح دائمی کارشکنی کند.
در این نوشتار تلاش میکنیم در ابتدا به طور مختصر به دلایلی که عربستان سعودی را مایل یا مجبور به صلح کرده است اشاره کنیم و در ادامه به نقش و جایگاه آمریکا در جنگ یمن بپردازیم.
همانطور که ذکر شد، «محمد الجابر» سفیر عربستان سعودی در تاریخ ۱۹ فروردین به صنعاء رفت و مورد استقبال «مهدی المشاط» رئیس شورای عالی سیاسی یمن قرار گرفت؛ تصاویر حضور هیأت سعودی و عمانی در کاخ ریاستجمهوری یمن، پیامهای زیادی را مخابره میکرد؛ سعودیها پس از هشت سال به صنعاء بازگشته بودند تا با دولتی که قصد نابودیاش را داشتند، به مذاکره بنشینند، نشستی که خبری از «عبدربه منصور هادی» رئیسجمهوری خودخواندهای که سال گذشته از سوی ریاض رسما برکنار شد و شورای ریاستی فعلی و آن رجزخوانیهای ابتدای جنگ نبود.
اما چه شد که ریاض به دنبال پایان جنگ و صلح دائمی رفته است؟ پاسخ این است که ادامه جنگ برای حاکمان سعودی دیگر توجیه و منطقی نداشت، ائتلاف سعودی قرار بود در عرض چند هفته و نهایتا چند ماه کار را یکسره کند، بنابراین میتوان گفت که تصمیمگیران در ریاض در همان سال اول جنگ به این نتیجه رسیده بودند که بحث یمن با جنگ و حملات هوایی و محاصره خاتمه نخواهد یافت، در سالهای بعد هم که سر و کله موشکها و پهپادهای یمنی پیدا شد و موازنه قوا و موازنه وحشت تا حد زیادی برقرار گردید، ریاض به روشنی متوجه شد که به چه دردسری گرفتار شده است.
اما نقطه عطف ماجرای جنگ یمن را باید در حملات بی نظیر پهپادی و موشکی به تأسیسات نفتی آرامکو در ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۹ دانست. روزی که نیمی از تولید نفت سعودیها در عرض کمتر از نیم ساعت متوقف شد. حملات به قدری دقیق بود که شگفتیآفرین شد و کسانی که اخبار جنگ یمن را پیگیری میکنند متوجه شدند که پس از این حمله لحن مقامات ریاض نرمتر شده و در ماههای بعدی بهتر متوجه این تغییر شدند.
در این خصوص کافی است به سخنان «عبدالعزیز بن سلمان آل سعود» وزیر انرژی عربستان در مصاحبه با شبکه MBC گوش داد که هسته چرایی چرخش عربستان و بازگشت از سیاستخارجی تهاجمی به مدیریت تنش در سطح منطقه را توضیح میدهد، او در این گفتوگو انفجارهای آرامکو در سال ۲۰۱۹ را روز سیاه و تاریک منطقه و بزرگترین شکست عمر خود میداند.
عبدالعزیز بن سلمان به شبکه ام بی سی گفت: «ممکن است همه چیز را در زندگی خود فراموش کنم اما روزی که به میدان نفتی بقیق رفتم را فراموش نخواهم کرد؛ روز سیاهی بود، منطقه در تاریکی فرورفته بود، احساس شکستی داشتم که در عمرم تجربه نکرده بودم... حدود ساعت ۱۱ شنبه شب بود... وقتی تنها در ۲۰ دقیقه نیمی از ظرفیت تولید خود را از دست دادیم متوجه شدم وضعیتی ترسناکی است».
نکته مهم دیگر اینکه علاوه بر توانایی و قدرتیابی انصارالله و نیروهای همسو در صنعاء که برای سعودیها غیرمنتظره بود، رقبای صنعاء یعنی نیروهای سیاسی همسو با ریاض (به پایتختی عدن) تتمه امید ائتلاف سعودی برای غلبه بر صنعاء را از بین بردند. اختلافات شدید، درگیری داخلی، رقابت امارات و عربستان و فساد اقتصادی افسارگسیخته دولت مستقر در عدن شرایطی را به وجود آورد که مردم یمن برای گذران زندگی خود دائما به سمت مناطق تحت کنترل انصارالله فرار میکردند.
علاوه بر اینها بسیاری از تحلیلگران بر این عقیده هستند که ولیعهد سعودی تمامی انرژی خود را برای تحقق برنامه چشمانداز ۲۰۳۰ صرف میکند. او اگر وارد جنگ یمن نیز شد با توجه به خاماندیشی خود گمان میکرد که در عرض چند هفته کار را تمام خواهد کرد، اما اکنون به جد به دنبال آرامش در مرزهای جنوبی است تا تمامی تمرکزش بر روی برنامههای اقتصادی و تحولات زیرساختی در کشورش بگذارد، برنامههایی که جذب سرمایه خارجی و توریست ستون فقرات آن را تشکیل میدهد و یمنیها نیز نشان دادهاند که به راحتی میتوانند با ایجاد ناامنی تمامی سرمایهگذاریهای ولیعهد را بی نتیجه بگذارند، کافی چند پهپاد به شهر جدید نئوم برخورد کند.
بنابراین مجموعهای از دلایل، از جمله استقامت شدید نیروهای مقاومت در صنعا، قدرت موشکی و پهپادی غیرمنتظره، انسجام سیاسی در صنعاء در مقابل چند دستگی در جبهه مقابل و در نهایت نیاز مقامات سعودی به آرامش در مرزهای جنوبی، مقامات ریاض را قانع کرد که پا روی غرور خود گذاشته و راهی صنعاء شوند.
آمریکا و شکست راهبرد احاله مسئولیت
در ابتدا ذکر این نکته لازم است که حکومتهایی مانند عربستان سعودی و رژیم صهیونیستی بدون مجوز اولیه و در ادامه حمایت همه جانبه آمریکا خود را وارد کارزاری همچون جنگ نمیکنند. واشنگتن و دولت باراک اوباما از ابتدای انقلاب ۲۰۱۱ یمن همراستا با ریاض، درصدد کنترل انقلاب یمن بر آمد و از طرح موسوم به «ابتکار خلیجی» کاملا حمایت کرد و در ادامه همانطور که «جمال بن عمر» نماینده وقت سازمان ملل در یمن گفته بود، قطعنامه نوشته شده از سوی عربستان سعودی را در شورای امنیت به تصویب رساند. قطعنامهای که به گفته وی یکی از عوامل به درازا کشیده شدن جنگ شد.
حمایتهای بی حد و حصر آمریکا از ائتلاف سعودی
باراک اوباما، رئیس جمهوری پیشین آمریکا، در همان لحظات اولیه جنگ خیلی سریع حمایت دولت خود را از متحدان سعودی، اعلام کرد. بلافاصله پس از آنکه دولت اجماع یمن از مسیر اولیه خود خارج شد، کاخ سفید با انتشار بیانیه ای از ایجاد یک «سلول برنامه ریزی مشترک» خبر و هشدار داد که «یک انتقال سیاسی مشروع» می تواند «تنها از طریق مذاکرات سیاسی و توافقی ناشی از اجماع همه طرف ها» حاصل شود. در یک اتفاق کنایه آمیز، این دقیقا همان چیزی بود که ایالات متحده و متحد سعودی آن مانع از تحقق آن شده بودند.
به نوشته ریسپانسیبل استیت کرفت طبق گزارش دیوان محاسبات ایالات متحده، دولتهای اوباما و ترامپ در سالهای مالی ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۱ دست کم ۵۴.۶ میلیارد دلار حمایت نظامی به عربستان سعودی و امارات متحده عربی ارائه کردند. و اگرچه جو بایدن، رئیس جمهوری کنونی آمریکا، در اوایل سال ۲۰۲۱ مدعی پایان دادن به حمایت «از اقدامات تهاجمی» در جریان جنگ بود، صفحه ۲۴ گزارش دیوان محاسبات دولت آمریکا از این مساله حکایت دارد که مقامات دولت هرگز وجه تمایز بین اقدامات «تهاجمی» و «دفاعی» را مشخص نکردهاند و در عمل، حمایت نظامی از ائتلاف سعودی توسط دولت سوم و فعلی امریکا نیز ادامه یافته است.
حمایت نظامی آمریکا از جنگ بسیار فراتر از فروش سلاح بوده است. آمریکا در این سالها به ائتلاف سعودی پشتیبانی لجستیکی ارائه کرد، اهدافی را از اتاق فرماندهی انتخاب کرد، اطلاعات به اشتراک گذاشت، به جتهای جنگنده سوخت رساند، خلبانان نیروهای زمینی سعودی و اماراتی را آموزش داد، قطعات یدکی تامین و تجهیزات و هواپیماها را تعمیر کرد و برای جنگ و محاصره پوشش دیپلماتیک فراهم آورد و حتی به طور مخفیانه نیروهای ویژه آمریکایی یا همان کلاه سبزها را در مرز عربستان و یمن مستقر کرد. این حجم حمایت آمریکا از یک جنگ غیرقانونی، این کشور را به یک طرف درگیر در جنگ تبدیل و کنگره را به صدور اولین « قطعنامه اختیارات جنگی» در آوریل ۲۰۱۹ وادار کرد.
کنگره آمریکا سال گذشته هم در صدد پایان دادن به مشارکت این کشور در جنگ برآمد، اما به دلیل مخالفت بایدن با قطعنامه سنا مبنی بر دست کشیدن آمریکا از حمایت از عربستان، شکست خورد. توجیه بایدن این بود که قطعنامه کنگره اهرم نفوذ عربستان علیه حوثیها در مذاکرات جاری را از بین میبرد و تلاشهای دیپلماتیک را «پیچیده» میسازد. با این حال، این موضعگیری امریکا به گفته گزارش سازمان ملل متحد، نوعی «همدستی» در یک جنایت پیچیده جنگی توصیف میشود.
اما در تحلیل چرایی این حمایتها و حضور گسترده آمریکا در جنگ یمن از راه یک نظریه روابط بینالملل به نام «رئالیسم تهاجمی» بهره میبریم.
جان مرشایمر نظریه پرداز مطرح روابط بینالملل معتقد است که در چارچوب «رئالیسم تهاجمی» کشورها نه تنها در پی افزایش قدرت خود در عرصه منطقهای و سپس جهانی هستند، بلکه تا جاییکه بتوانند برای تضعیف دیگران اقدام خواهند کرد و همواره در یک وضعیت تهاجم بالقوه قرار دارند.
بدین منظور در وهله نخست در پی دست یافتن به هژمونی منطقهای و در گام دوم در صورت قدرتیابی گسترده درصدد دستیابی به قدرت هژمون در عرصه جهانی هستند. از سوی دیگر به موازات تلاش برای دستیابی به این موقعیت، سعی میکنند تا از دستیابی سایر دولت به قدرت فزاینده جلوگیری کنند، در این راستا او دو گزینه را پیشنهاد میدهد: ۱-موازنه سازی و ۲- احاله مسئولیت.
به عنوان مثال آمریکا در قبال ایران و چین همزمان با اقدام مستقیم بخش قابل توجهی از مسئولیت را به عربستان سعودی و هند احاله کرده است. بنابراین دولت سعودی یک وظیفه عمده در منطقه دارد و آن هم این است که برای مهار ایران تلاش کند. این مسئولیت دولت سعودی در دهههای اخیر است و حمایت همه جانبه آمریکا از ائتلاف سعودی را نیز میتوان در این چارچوب نگریست.
از سوی دیگر آمریکا به بهانه تأمین نظم و امنیت جهانی، هر نوع مبارزه و جنبش مردمی در بحرین، یمن و نیز عربستان سعودی را با این توجیه که ثبات و امنیت جهانی و امنیت انرژی را مختل میکند؛ سرکوب کرد و همچنان طرفدار حفظ وضع موجود (بقای نظامهای سلطنتی و مستبد عرب) در خلیج فارس و یمن است و مانع حاکمیت مردم بر سرنوشت خود میشود. در این راستا آمریکا که برای خود منافع جهانی تعریف کرده سعی در به کارگیری قدرت خود به طور مؤثر در فواصل دور از سرزمین خود دارد و به صورت ائتلافی یا انفرادی برای بسط نفوذ و منافع خود در مناطق راهبردی و حساس جهان از جمله خلیج فارس تلاش میکند.
تلاش آمریکا برای ممانعت از صلح
منابع یمنی در ماههای گذشته و در شرایطی که به تدریج آثار آمادگی ریاض برای مذاکره نمایان میشد، از تحرکات مخرب آمریکا در یمن خبر دادهاند.
در این راستا روزنامه ۲۶ سپتامبر یمن در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۴۰۱ از سفر مقامات بلندپایه سیاسی، نظامی و اطلاعاتی آمریکا به استان «المهره» در شرق یمن خبر داد و در این راستا، «محمد البخیتی» عضو ارشد جنبش انصارالله یمن نیز در گفت وگو با شبکه المیادین تاکید کرد که آمریکا و انگلیس خواهان تحقق صلح در یمن نیستند و هر زمان احساس کنند پیشرفتی در مذاکرات حاصل شده است، تلاش می کنند که این پیشرفتها به نتیجه نرسد و در صورت به نتیجه نرسیدن مذاکرات، گزینه همه جانبه نظامی روی میز قرار دارد.
وی افزود: «زمانی که جنگ شدت میگیرد، آمریکاییها شروع به صحبت درباره صلح میکنند و زمانی که میبینند که پیشرفت در مذاکرات حاصل شده است، با دخالت، آن را با شکست مواجه میکنند».
از سوی دیگر «طارق عفاش» عضو گروه موسوم به «شورای ریاستی یمن» (تشکیلات وابسته به ریاض) با «استیون هریس فاگین» سفیر آمریکا در یمن در ۲۱ فروردین دیدار کردند و وبگاه الخبر الیمنی در این باره نوشت که این دیدار سؤالات زیادی را در میان محافل رسانهای یمنی و سعودی موجب شده است و گفته میشود که سفیر آمریکا و «طارق عفاش» برای شکست حل و فصل سیاسی بحران یمن گفتوگو کردهاند.
به گفته منابع یمنی، سفیر آمریکا در این دیدار، به «طارق عفاش» برای تمرد علیه ائتلاف سعودی و شورای ریاستی چراغ سبز نشان داده و تعهد داده است که آمریکا از او حمایت خواهد کرد. همچنین پس از این دیدار، شبهنظامیان وابسته به «طارق عفاش» در مناطق جنوب غربی یمن و مشرف به دریای سرخ مستقر شدند.
«مهدی المشاط» رئیس شورای عالی سیاسی یمن نیز در بیانیه تبریک عید فطر خود ضمن انتقاد از نقش مخرب آمریکا در مذاکرات صلح، گفت: «آمریکا به دنبال شکست تلاشهای صلح است و نمیخواهد پروندههای انساندوستانه حل شود. به سود ریاض و منطقه نیست که تسلیم فشارهای آمریکا شود. تن دادن به این فشارها به ضرر کشورهای متجاوز خواهد بود و نتیجه آن، نابودی و بیثباتی است».
نتیجهگیری
هرچند مقامات آمریکایی در ظاهر از مذاکرات ریاض و صنعاء استقبال کردهاند، اما بی شک خود را بازنده این تحولات میدانند. عربستان سعودی برای اولین بار از زمان تأسیس تلاش دارد در سیاست خارجی خود و روابط با قدرتهای جهانی دست به موازنه بزند و همزمان از سطح تنش خود با جمهوری اسلامی ایران بکاهد.
هدف آمریکا از احاله مسئولیت به عربستان سعودی مهار ایران در منطقه بود، اکنون سعودیها از کارویژه خود تمرد کرده و سعی دارند ضمن توسعه روابط با چین، تنش با ایران را به حداقل برسانند و در این میان وجود دولتی همسو با تهران در مرزهای جنوبی خود یعنی یمن را تا حدودی پذیرفتهاند.
صلح یمن و تثبیت قدرت نیروهای سیاسی نزدیک به ایران در یمن میتواند نه تنها وضعیت خلیج فارس بلکه آبهای جنوبی یمن و مهمتر تنگه بابالمندب و سپس دریای سرخ را به نفع محور مقاومت تحت تأثیر قرار دهد و این موضوع هیچ تناسبی با سیاستهای آمریکا برای مهار ایران ندارد. از سوی دیگر در این وضعیت این چین است که به عنوان یک قدرت اقتصادی برای اولین بار برای خود کارویژه سیاسی در نظام بینالملل تعریف کرده و با میانجیگری میان تهران و ریاض بدون دغدغه و مانعی میتواند به گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود بپردازد و به تدریج آمریکا را از منطقه غرب آسیا و خلیج فارس به عنوان شاهراه انرژی جهان خارج کند.