" استاد " شاید اولین فیلم ایرانی باشد که درباره می تو ساخته شده است. فیلمهایی که عموماً سراغ موضوعاتی چنین میروند سخت و دشوار ساخته میشوند اما کارگردان فیلم این جسارت را داشته تا اولین فیلمش را با این موضوع بسازد.
"استاد" لحن و شکلی هنری دارد نه صرفا به خاطر آنکه درباره یک استاد هنر است بلکه به خاطر اینکه باید برای روایت و بیان سینمایی و تصویریاش به موضوع و محتوا نزدیک باشد تا بهتر حرف خود را بیان کند. از این نظر سبک و شکل کار "استاد" مانند "زندگی خصوصی آقای محمودی و بانو" با شکل و سبک کارش فضای هنری روز را نقد میکند. منظور آنکه فرم و سبک هنری در سینما نباید جدای از موضوع و محتوا باشد. مانند یک نقاشی یا مجسمه که فکرت و محتوای کار خود را در شکل بیان میکند. سینما از این نظر تفاوتی با دیگر آثار هنری ندارد بلکه دشوارتر است.
حال "استاد" از این نظر به عقیده نگارنده یک قدم موفق در سینمای ایران است. فیلمهایی که در نقد فضای هنری و موضوعاتی است که درون محافل هنری خیس خورده است، باید این طرز بیان را میان شکل و موضوع کار حفظ کند.
اما آنچه که "استاد" میگوید حرف روز است که تازه قدری هم دیر در سینمای ایران بیان میشود.
"استاد" به می تو اشاره دارد در حالی که سالها است این قبیل موضوعات در ایران و جهان رواج دارد. تنها بعد از افشای تعرضات هاروی وینستاین سه فیلم بلند سینمایی "بمب خبری"، "به نقل از او" و "بلوند" و سریال "صدای بلند" ساخته شده است. برای همین فیلم یکی از کارهای پرمخاطب در سال بعد سینمای کشور خواهد بود.
اما فیلم که یکی از کارهای کم هزینه سینمای کشور است، روایتی از اتفاقاتی است که در همین محافل هنری و گعدههای استاد و شاگری میگذرد و به سان صدایی میشود که در سینه دانشجو و یا هنرجو ها خفه میشود. صداهایی که چند سالی است از گوشه و کنار بیرون میآید و حالا در زبان فیلم به یکباره در حال فریاد شدن است. این صداها حالا در شکل فیلم به همه دنیا ماهیت و چهره حقیقی استادان و سرمایهدارانی را میگوید که پشت فرمهای هنری و روشنفکرانه خود پنهان میشوند اما یکباره دم خروس آنها بیرون میزند.
"استاد" این شکستن فرم حضرات اساتید هنری اکسپوها و حراجهای گران قیمت را نشان میدهد که با زیرکی و رندی تمام پشت بوم نقاشی و ابزارهای هنری و آلات موسیقی و دوربین و کلاکتهای سینمایی پنهان میشوند. فرم "استاد" دقیقا همان بومی است که نامزد گُلی آن را با صندلی چوبی خشمگینانه میشکاند و پاره پاره میکند.
حسن معجونی این لحن و شکل را به خوبی بیان میکند. بازی او یکی از بازیهای عالی برای این نقش بود؛ بازی استادی که رند و ریای محض است. خودش هم دروغهای خودش را باور کرده بود که هیچ کاری نکرده است. صداقت را به گونهای به کار برده است که بتواند خود را از مهلکه فراری دهد و ناجوانمردانهتر آنکه میان دختر و پسر را هم بهم میریزد تا همه چیز به نفع خودش تمام شود. اما غافل از آنکه جهان هنری کوچکش او را فریب داده و شاگرد یک رودستی جانانه برای او کنار گذاشته است.
استاد را باید دید چون هم یک فیلم دیدنی است و هم یک کار فرمیک درباره فرمهای فریبنده امروز دنیای هنر است.