پزشک گمنام؛ از قلب آمریکا تا سلول الرشید

آنچه می‌خواهم بگویم درد تازه‌ای نیست اما درد اگر کهنه شد، تمام نمی‌شود. این تازه‌ترین برگ از این داستان پرآب چشم است؛ پزشکی جراح و حاذق بود، ساکن آمریکا . تابستان سال 1359 به ایران آمد تا با خانواده و بستگان دیدار کند. سفری که سرنوشت او را عوض کرد. ناگهان جنگ آغاز شد و شنید که جبهه نیاز به پزشک دارد. سن و سال آقای دکتر در آن روزها حدود 50 بود. این یعنی شور و هیجان در تصمیم او اثری نداشت. با چند پزشک دیگر راهی جنوب شد. ابتدای جنگ بود و اوضاع جبهه‌ها بهم‌ریخته، جاده‌ها ناامن و چندان معلوم نبود نیروی خودی دقیقاً کجاست و دشمن کجا. این شد که تنها چند هفته بعد در کمین دشمن افتادند و اسیر شدند.

بعثی‌ها فهمیدند که او پزشکی حاذق و ساکن آمریکاست. اگر می‌توانستند او را مجبور به همکاری کنند، سوژه خوبی برای کار تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی ایران بود. مردی که تا چندی پیش ده‌ها پزشک آمریکایی زیردستش کار می‌کردند و از مرفه‌ترین زندگی شخصی برخوردار بود حالا در تنهایی گرفتار سلولی تنگ و تاریک در زندان الرشید بغداد بود. دو سال را در انفرادی گذراند و پس از آن به اردوگاه عنبر منتقل شد. آنجا در درمانگاهی که تنها وسایل جراحی‌اش اره بود و نخ و سوزن خیاطی مشغول به کار شد و مجروحانی که کارشان به عفونت و قطع عضو می‌کشید را جراحی کرد. جراحی‌هایی که بعدها خود با وحشت از آنها یاد می‌کرد و می‌گفت نمی‌دانم با چه دل و جرأتی آنها را انجام داده است! داروی بیهوشی حوله‌ای بود که در دهان مجروح چپانده می‌شد تا نتواند فریاد بزند و زندانبانان بریزند. چند نفر دست و پای بیمار را محکم می‌گرفتند و ... آقای دکتر نقل می‌کند یک بار به جوانی که باید پایش قطع می‌شد گفتم درد زیادی باید تحمل کنی. طاقتش را داری؟ رزمنده جوان می‌گوید حین کار از امام برایم حرف بزن آرام می‌شوم!

پزشک گمنام؛ از قلب آمریکا تا سلول الرشید

دکتر بعد از آزادی در حالی که می‌توانست بار دیگر به آمریکا و زندگی مرفه و موقعیت ممتاز کاری خود بازگردد در ایران می‌ماند و به خدمت ادامه می‌دهد. بیمارستان امید را پایه‌گذاری می‌کند و تا همین چند سال پیش که توان داشت، مشغول به کار بود. این مختصری از داستان عجیب و غریب زندگی دکتر هادی بیگدلی است که هفته پیش در سن 90 سالگی به رحمت خدا می‌رود. مردی که دیوارهای زندان الرشید و اردوگاه عنبر شاهد نماز شب‌ و نمازهای جعفر طیار او بودند و اگر هر کجای دیگر بود زندگی‌اش را کتاب و فیلم سینمایی می‌کردند و تندیسش بر معبری درخور نصب می‌شد.

فقط شهید چمران نبود که به عالی‌ترین موقعیت‌های دنیوی پشت کرد و لباس رزم پوشید که اگر تنها او بود، می‌گفتند همین یکی بود و تمام! دکتر بیگدلی یکی از نوادر غریب روزگار ماست و البته او هم استثناء نیست. چند ماه پیش از او دکتر آزاده سیدعلی خالقی به رحمت خدا رفت. مردی که فوق‌تخصص ارتوپدی خود را از کانادا گرفته بود و داستانی عجیب و مشابه دکتر بیگدلی داشت. او نیز غریبانه و بدون آنکه گوشه‌ای از داستانش روایت شود، پرکشید.

درد از دست دادن این مردان بزرگ در برابر درد مهجور و گمنام ماندن آنان و داستانشان کوچک است. این ماجرا‌ها را روایت نکردیم و نمی‌کنیم اما دیگران بیکار ننشسته‌اند و برای مردم روایت می‌سازند. روایت‌هایی که نتیجه آن ناامیدی و سرخوردگی است، خالی از قهرمان و حس افتخار. همین می‌شود که برخی وطن خود را «خراب‌شده» می‌خوانند. اگر ماجرای بیگدلی‌ها و خالقی‌ها را روایت کرده بودیم، کدام ابلهی به خود جرأت می‌داد ایران را چنین خطاب کند؟!

این وضعیت ماست اما دیگران با افتخارات نداشته‌شان چه می‌کنند؟ از آمریکا نمی‌گویم که هالیوودش را به عنوان کارخانه قهرمان‌سازی و تبدیل فضاحت به غرور و افتخار همه می‌شناسند. اخیراً خبر رسیده است که می‌خواهند فیلمی درباره خروج از افغانستان بسازند. بمانید و ببینید که چطور آن شکست و فرار خفت‌بار و جنایت‌های متعدد ارتش تروریست خود را به ماجرایی جذاب، انسانی و غرورآفرین تبدیل می‌کنند. حالا دیگر دست و پاچلفتی‌هایی مثل شیخ‌نشین‌های حاشیه خلیج فارس هم سوراخ دعا را پیدا کرده‌اند.

فهمیده‌اند که جنگ امروز جنگ روایت‌هاست و باید روایت کنند. امارات به دو نویسنده غربی، فیلمنامه سفارش داده و ساخت فیلم را هم به کارگردانی فرانسوی (پی‌یر مورل) سپرده است تا برایشان از تجاوز و کشتار مردم مظلوم یمن، روایتی قهرمانانه و افتخارآمیز بسازند. نتیجه این روایت‌سازی جعلی، فیلمی به نام «الکمین» شده است که به زودی اکران می‌شود. بله! آنها شکست و خفت و جنایت خود را به فیلم سینمایی غرورانگیز تبدیل می‌کنند و ما قهرمانان واقعی خود را در بی‌خبری و سکوت به خاک می‌سپاریم! نگارنده به هیچ وجه منکر زحمات و تلاش‌ها و محصولات فاخر تولید شده در این عرصه نیست اما به‌راستی نسبت حجم آنچه انجام شده در برابر آنچه باید انجام شود، چیست؟! نقص و ضعف را نمی‌توان متوجه یک بخش و مجموعه کرد؛ از مدیران و مسئولان گرفته تا رسانه‌ها و اهالی هنر و حتی خود قهرمانان در این ضعف شریک هستند.

رهبر معظم انقلاب اسلامی 24 مهرماه امسال در دیدار دست‌اندرکاران کنگره شهدای استان زنجان فرمودند؛ «بایستی در کنار این کارها(تهیه کتاب و فیلم)، کارهای دیگری هم انجام بگیرد. از جمله‌ کارها، تحلیل‌ها و استنتاج‌های جامعه‌شناختی و روان‌شناختی روی این خاطره‌نویسی‌ها بر اساس حضور عنصر پُرقدرت دین است؛ این خیلی چیز مهمّی است. چرا این را بعضی‌ها می‌خواهند ندیده بگیرند؟ در گزارش دوستان خواندم که یک تعدادی از این شهدا تک‌پسرهای خانواده‌ها بودند؛ اینکه این مادر و این پدر آماده هستند که این تک‌پسر را بفرستند به میدانی که ممکن است برنگردد، از چه چیزی ناشی می‌شود؟ این جز با نگاه به دین، به رضای الهی، به ثواب الهی و به وظیفه‌ دینی از چیز دیگری ناشی می‌شود؟ خود این جوان که این‌جور حرکت می‌کند و می‌رود در مقابل این خطرات بزرگ جان خودش را و سینه‌ خودش را سپر می‌کند، انگیزه‌ دینی دارد. حضور این عنصر پُرقدرت، از لحاظ جامعه‌شناختی کشور و از لحاظ روان‌شناختی مردم کشور بایست تحلیل بشود، بررسی بشود؛ [باید] روی این کار کنند.»

ایشان از ما کار جامعه‌شناختی و روان‌شناختی درباره قهرمانان جنگ را طلب می‌کنند. باید برویم فکر و تحلیل کنیم که چرا بیگدلی‌ها و خالقی‌ها، آمریکا و کانادا را رها کردند و سر از جبهه و سلول‌های انفرادی رژیم صدام درآوردند و در برابر فشار و شکنجه سر خم نکردند اما ما حتی نام این مردان را هم نشنیده‌ایم! شهدا، جانبازان، آزادگان و ایثارگران به ما نیازی ندارند. آنان با خدا معامله کرده‌اند و اگر می‌خواستند به کار ما فکر کنند و بر اساس آن عمل کنند اصلاً وارد این مسیر نمی‌شدند. این ماییم که به آنان نیاز داریم. امروز که از هر سو تحت فشار سیاسی، اقتصادی و از همه مهم‌تر عملیات روانی دشمن هستیم، این نیاز بیشتر و ملموس‌تر است. ایستادن قبل از هرگونه ابزار و امکانات مادی نیاز به انگیزه و الگو دارد. دست ما در این زمینه نه تنها خالی نیست بلکه بسیار هم پر است اما آیا درایت، هنر و مجاهدت لازم را هم داریم؟

محمد صرفی