در حوزه عصبشناسی نیز افسانههای فراوانی در مورد مغز و عملکرد آن وجود داشته که هرچند شواهد و دادهها بسیاری از آنها را آرامآرام از بین بردهاند، اما برخی از آنها تا به امروز به حیات خود و البته عمدتا در رسانهها و برخی از کتابها و جراید ادامه دادهاند.
چیزی که باعث ادامه حیات این افسانهها شده است نه شواهد علمی بلکه تکرار آنها و باورپذیریشان بوده است. در ادامه هشت باور نادرست درباره مغز و عملکرد آن که شواهد علمی تاییدشان نمیکند را بررسی کردهایم.
مغز به رویدادهای جهان بیرون واکنش نشان میدهد!
معمولا اینطور تصور میشود که مغز مدام به وقایع جهان اطراف واکنش نشان میدهد. شما یک جوجه اردک زیبا را میبینید و لبخند میزنید. اظهارنظر یک دوست در مورد شما باعث میشود سرخ شوید و با تماس سوزن واکسن به بازویتان احساس درد میکنید، اما واقعیت این است که نورونهای مغز شما منتظر نمیمانند تا حوادث دنیای بیرون آنها را تحریک به نشان دادن واکنش کنند.
اتفاقی که میافتد این است که مغز مدام حدس میزند در لحظه بعد چه اتفاقی ممکن است بیفتد و حدسهای خود را با دادههای حسی دریافتی از دنیای خارج و درون بدن شما مقایسه میکند. این حدسها بذرهایی هستند که اعمال، واکنشها و تجربیات شما را به بار میآورند. در حقیقت، مغز پیش از دریافت دادههای حسی از چشمها، گوشها، بینی و… شروع به تجسم اقدامات و تجربیات شما میکند.
به عبارت دیگر، مغز نسبت به جهان عکسالعملی نشان نمیدهد بلکه پیوسته مانند یک فالگیر درحال پیشبینی است و اینکه جهان شما چگونه خواهد بود، چگونه رفتار خواهید کرد و چه کسی خواهید بود را تصور میکند. اطلاعاتی که از حواس ما به مغز میروند ممکن است این پیشبینیها را تایید یا با آنها انطباق پیدا کند، روندی که از آن بهعنوان «یادگیری» نام میبرند. شما نمیتوانید این روند پیشبینیکننده را احساس کنید، زیرا این کار بهقدری سریع و بدون هیچ زحمتی انجام میشود که احساس میکنید به دنیای بیرون واکنش نشان میدهید.
فقط از ۱۰ درصد مغز خود استفاده میکنیم!
معمولا درباره افراد مشهوری مانند آلبرت اینشتین و مارگارت مید میگویند فقط از حدود ۱۰درصد از مغز خود استفاده میکردهاند. این افسانه احتمالا یکی از شناختهشدهترین باورهای نادرست مربوط به مغز است که تا حدی در رسانهها نیز منتشر شده است. اما اگر چنین چیزی واقعیت داشت، جراحان میتوانستند بخش بزرگی از مغزمان را تقریبا بدون هیچگونه عواقبی بردارند و ما هم به زندگی ادامه دهیم! برخی دانشمندان فکر میکنند ریشه این افسانه در این واقعیت نهفته است که ما پیوسته از صددرصد مغز خود بهطور همزمان استفاده نمیکنیم.
بری گوردون، متخصص مغز و اعصاب در دانشکده پزشکی جانهاپکینز بالتیمور دراینباره به ساینتیفیک امریکن میگوید: «در مطالعات مشخص شده است تقریبا از همه قسمتهای مغزمان استفاده میکنیم و تقریبا بیشتر قسمتهای مغز فعال هستند».
علاوهبر تقریبا ۱۰۰ میلیارد سلول عصبی، مغز مملو از انواع دیگری از سلولهاست که بهطور مداوم در حال استفاده هستند. آسیب به نواحی کوچکی از مغز بسته به محل آن میتواند برای ما فلجکننده باشد، بنابراین بههیچوجه نمیتوانیم فقط با استفاده از ۱۰ درصد مغزمان زندگی کنیم.
اسکنهای مغزی نشان داده است، صرفنظر از کاری که انجام میدهیم مغز ما همیشه فعال است. برخی از مناطق، گاهی بیشتر از مناطق دیگر فعال هستند، اما جز درصورتیکه آسیب مغزی دیده باشیم، هیچ قسمتی از مغز نیست که فعال نباشد. برای مثال فرض کنید پشت میز نشستهاید و ساندویچ میخورید.
در این حالت که روی بردن ساندویچ بهسمت دهان، جویدن و بلعیدن آن تمرکز کردهاید، از پایتان بهطور فعال استفاده نمیکنید، اما این بدان معنا نیست که پای شما کار نمیکند – فعالیتهایی مانند جریان خون، حتی زمانی که پاهایتان را حرکت نمیدهید در آنها وجود دارد؛ بنابراین هیچ پتانسیل اضافی و پنهانی وجود ندارد که بتوانید از نظر فضای واقعی مغز از آن استفاده کنید.
با عبور از ۲۰ سالگی، مغز در سرازیری قرار میگیرد!
مطمئنا برخی از مهارتها، مانند توانایی تفکر سریع و بهخاطرآوردن اطلاعات (که بهعنوان هوش سیال نیز شناخته میشود)، از الگویی آشنا پیروی میکنند: تا رسیدن به سن تقریبا ۱۸ سالگی اوج میگیرند و در بقیه عمر رو به کاهش میگذارند. اما نتایج تحقیقات اخیر نشان میدهد ما – علاوهبر عاقلترشدن با افزایش سن – ممکن است باهوشتر نیز شویم، حداقل از جهاتی. برای مثال، توانایی ما برای کار کردن با ریاضیات پایه و استفاده از دامنه لغات گستردهتر، به احتمال زیاد تا ۵۰ سالگی تقویت میشود و مهارت ما در خواندن احساسات دیگران و به یاد آوردن رویدادهای اخیر تا ۳۰ سالگی کاهش نمییابد.
خلاقیت را نیمکره راست مغز و منطق را نیمکره چپ مغز کنترل میکند!
در حالیکه هرکدام از دو نیمکره مغز ممکن است بیشتر درگیر وظایف خاصی باشند، اما هیچکدام، نیمکره کاملا غالب در یک فرد نیستند – حداقل تا آنجا که ما میدانیم – و هیچ مدرکی برای تایید این ایده که انواع خاصی از شخصیتها بر اساس نیمکرههای مغزی غالب شکل میگیرند وجود ندارد. بهطورکلی، هیچ بخشی از مغز منحصرا به تلاشهای هنری، استدلال ریاضی یا هر کارکرد روانشناختی دیگری اختصاص نیافته است.
تقریبا هر اقدامی که انجام میدهیم و هر تجربهای که کسب میکنیم توسط نورونهایی که در سراسر مغز توزیع شدهاند محاسبه میشوند. یک قسمت از مغز – قشر مغزی- در واقع از دو نیمه یا نیمکره تشکیل شده است، اما هردو نیمکره بهطور پیچیدهای با بسیاری از قسمتهای زیرقشری ارتباط دارد که بقیه مغز را تشکیل میدهند. بنابراین، اینطور نیست که برخی نورونها در نیمکره چپ مغز، مهندس رایانه باشند و برخی در نیمکره راست، شاعرانه عمل کنند.
به نظر میرسد چند عملکرد، بیشتر در یک نیمکره انجام میشود؛ مانند توانایی زبانآموزی در نیمکره چپ. اما این پدیده که در آن یک نیمکره (معمولا در سمت چپ) نسبت به دیگری دخالت بیشتری در عملکردهای زبان نشان میدهد در بیشتر افراد بهتدریج در کل مغز توسعه مییابد.
مغز هورمون استرس و هورمون شادی تولید میکند!
باور رایج این است که مغز با فوران کورتیزول در شریانهای شما شرایط «پراسترس» خود را فریاد میزند و نورونها با پاشیدن سروتونین بر سر و روی یکدیگر، احساس شادی و نشاط ایجاد میکنند، اما واقعیت این است که ترشح هیچ هورمونی فقط یک هدف روانشناختی خاص (آنطور که ما میشناسیم) ندارد و همه مواد شیمیایی که در ایجاد شرایط ذهنی شما نقش دارند، با یکدیگر هماهنگ عمل میکنند. بهعنوانمثال، ترشح هورمون کورتیزول میزان گلوکز را در جریان خون افزایش میدهد تا در مواقعی که مغز نیاز به انرژی زیاد را پیشبینی میکند، انرژی لازم را فراهم کند و چه شما دچار استرس باشید و چه نباشید، سطح انرژی سلولهایتان بهسرعت افزایش پیدا میکند. به عنوان مثال، مغز به غدد فوق کلیوی پیام میدهد قبل از ورزش یا برای بیدارشدن و برخاستن از رختخواب هنگام صبح، مقداری کورتیزول آزاد کند؛ بنابراین هرچند کورتیزول ممکن است هنگام استرس هم آزاد شود، اما هورمون استرس نیست.
ما با ظرفیت کامل سلولهای مغزی متولد میشویم!
هرچند بیشتر نواحی مغز انسان نمیتوانند سلولهای جدید مغزی تولید کنند، اما برخی قسمتهای آن قابلیت رشد دارند. یکی از این قسمتها هیپوکامپ است که در یادگیری، به خاطر سپردن، تنظیم میزان غذا خوردن و سایر عملکردهای زیستی نقش مهمی دارد. گروهی از دانشمندان سوئدی سال ۱۳۷۷ / ۱۹۹۸ میلادی نشان دادند هیپوکامپ تا دوران پیری به ایجاد نورونهای جدید ادامه میدهد و تحقیق دیگری که سال ۱۳۹۳ / ۲۰۱۴ میلادی از سوی تیم دیگری از محققان سوئدی انجام شد، نشان داد در استریاتوم یا جسم مخطط مغز نیز سلولهای مغزی جدیدی که در کنترل حرکت، انگیزه و تصمیمگیری نقش دارند، تولید میشوند.
مغز بزرگتر مساوی است با موجود هوشمندتر!
به عنوان مثال روشنی از نادرستبودن این باورغلط میتوان اندازه مغز یک گاو را با اندازه مغز یک شامپانزه مقایسه کرد. مغز گاوها بزرگتر از مغز شامپانزههاست، اما آیا گاوها از شامپانزهها باهوشترند؟ خیر. درواقع مغز بزرگتر که به معنای نورونهای بیشتر است بهتنهایی یک موجود را باهوشتر نمیکند. مثلا ما از نهنگها باهوشتریم، اما مغز کوچکتری داریم. هوشمندی یک موجود به عوامل مختلفی از جمله نوع رابطه میان سلولها و میزان کارایی آن سلولها مرتبط است. برخی از طرفداران سرسخت این فرضیه معتقدند چیزی که باید با هم مقایسه شود، نسبت وزنی مغز و بدن است که به آن نسبت جرمی مغز و بدن هم گفته میشود، اما این استدلال نیز درست نیست. در حالیکه تفاوت نسبت وزنی مغز و بدن انسان با این نسبت در اسب بسیار زیاد است (به ترتیب حدود ۱ به ۵۰ و ۱ به ۶۰۰)، اما پستانداران کوچکی مانند موش ممکن است نسبت مغز و بدن شبیه انسان داشته باشند و در مورچهها یا پرندگان کوچک این نسبت بیشتر از نسبت وزنی مغز و بدن در انسان باشد.
مغز، خاطرات را ذخیره میکند
مغز مانند رایانه یک فایل را ذخیره نمیکند تا در صورت نیاز آن را به طور کامل بازیابی کند. مغز شما خاطرات شما را برحسب نیاز با استفاده از انرژی الکتریکی و مواد شیمیایی در حال چرخش در بدن، بازسازی میکند. ما این فرآیند را «به یاد سپردن» مینامیم، اما در واقع این فرآیند، بیشتر شبیه جمعآوری است. هر بار که خاطرهای جمعآوری میشود، ممکن است با نورونهای مختلف ساخته شود. اینکه خاطرات شما با چه نورونهایی جمعآوری شوند تحت تأثیر وضعیت شما در آن لحظه قرار دارد، بنابراین ممکن است هر بار جزئیات چیزهایی که به یاد میآورید متفاوت باشد. بههمین علت، خاطرات ما بسیار تغییرشکلپذیر هستند. این یکی از دلایلی است که باعث میشود شهادت شاهدان عینی در محاکمات قانونی غیرقابل اعتماد باشد.