در خصوص بحران جاری در افغانستان ، ابتدا لازم است به ابهامات موجود در روند جاری، از مذاکرات دوحه میان طالبان و آمریکا یی ها تا ادعاها درباره خاستگاه اجتماعی و مقبولیت طالبان در مناطق شمالی، اشاره شود؛ گروهی که شاید در لحظات تنظیم گزارش وارد کابل شده و قدرت را بطور کامل در دست گرفته باشد.
ابهام در پرونده
برای بررسی یکی از مهمترین ابهام های پرونده افغانستان و تحولات جاری آن باید به دو سه سال قبل برگردیم، زمانی که زلمای خلیلزاد نماینده دولت آمریکا و هیات اعزامی از سوی دونالد ترامپ مذاکرات با طالبان را در دوحه قطر آغاز کردند.
نکته ای که آن روزها در لابلای خبرها و گزارش ها پنهان ماند و کسی به آن توجه نکرد، این بود که در مذاکرات، دولت افغانستان غایب بود. در حقیقت آمریکای ترامپ دولت افغانستان را برای شرکت در پروسه صلح در دوحه قابل ندانست و بازی نداد.
ماهیت آن مذاکرات را می توان به معامله ای تشبیه کرد که فروشنده از ابتدا در روند چانه زنی ها حضور نداشته و سرانجام هم معامله میان واسطه و خریدار امضاء شده است. حتی بعد از آن هم با روی کار آمدن بایدن اوضاع فرق نکرد، فقط رئیس جدید کاخ سفید افغان ها را غافلگیر کرد.
از جمله مواردی که در طول مذاکرات دوحه بر آن تاکید می شد، تقسیم قدرت در افغانستان و ارائه سهمی از آن به طالبان بود، اما گویا در پشت پرده آن مذاکرات طالبان همه قدرت را یکجا طلب کرده بود و حالا هم بعد از حدود دو سال از آن مذاکرات، در آستانه دستیابی به تمام قدرت در این کشور است.
دولت افغانستان نه تنها در طول مذاکرات حضور نداشت که حتی در جریان توافقات صورت گرفته هم قرار نگرفت و بعید است اصل اسناد و توافقات دو طرف به دولت مرکزی در کابل انتقال یافته باشد. غافلگیری دولت و ارتش افغانستان از عقب نشینی شتابان و عجولانه آمریکایی ها چه دلیلی به غیر از این می توانست داشته باشد.
عجایب بحران
از عجایب افغانستان، در بحران جاری این است که واقعیت های منطبق بر جغرافیای انسانی مناطق، با حوادث جاری جور نمی آیند؛ مثلا در مناطقی که بیشترین ضدیت با طالبان وجود دارد، اساسا هیچ مقاومتی نمی شود.
مناطق شمالی شامل مناطق تاجیک، ازبک و ترکمن نشین افغانستان به راحتی و حتی قبل از مناطق شرقی و جنوبی پشتون نشین سقوط می کند و بی عملی فرماندهان جهادی معروف که تجربه یک بار غافلگیری ازسوی طالبان را داشته اند، همه را متعجب می سازد.
انگار آن نیروهای مردمی که صحبت از بسیج آنان بود، آب شدند و به زمین فرو رفتند و از آن همه نظامی زن آموزش دیده که در مقابل دوربین های مستندسازان فیگور می گرفتند، خبری نشد و مراکز استان ها یکی یکی و در کمترین زمان یعنی در طول یک هفته از کنترل دولت خارج شد؛ قندهار، هرات، بلخ و ... و قلعه هایی که یکی یکی و با کمترین مقاومت فرو ریختند، آن هم در شرایطی که اهالی این مناطق با توجه به تجربه دو دهه قبل شناخت کافی از ماهیت فکری مهاجمان دارند.
این درحالی است که خاستگاه طالبان و اتفاقا شاخه پاکستانی آن که در نبردهای جاری مشارکت گسترده ای دارند، مناطق پشتون نشین است، حال آنکه اولین دژهای مقاومت در مناطقی خارج از حوزه پشتون ها سقوط کرد.
چرا ارتش افغانستان به این سادگی فروپاشید؟
براساس برآوردهای دولت های غربی و ژنرال های آمریکایی که خود موسس ارتش افغانستان در سال های آغازین قرن دو هزار میلادی هستند، در بدترین شرایط این نیروها بدون کمک خارجی می بایست تا ۶ ماه مقاومت می کرد و در بدترین حالت ۳ ماه پیش بینی می شد.
به گفته مقام های آمریکایی، پای ارتش افغانستان دستکم ۸۸ میلیارد دلار هزینه شده است. نه آموزش این نیروها که با مربیان آمریکایی و ناتو بوده است و نه جنگاوری و شجاعت افغان ها قابل انکار است، پس دلیل این فروپاشی پر سرعت چیست؟
اکنون مهمترین سوال در لحظاتی که کابل شاهد ورود ستون های گروه طالبان به داخل شهر است، این می باشد که چرا ارتش افغانستان غافلگیر شد؟
مروری به حوادث ژوئن ۲۰۱۴ و فروپاشی ارتش عراق به دست داعش و سقوط موصل، برخی شباهت ها را میان این دو بحران با فاصله زمانی ۷ ساله نمایان می کند.
خیانت فرماندهان و همراهی مقام های محلی، یکی از مهمترین دلایل درهم شکستن بزرگترین لشکرهای عراق در شمال این کشور بود. البته برخی نظامیان نیز به دلیل علقه های ایدئولوژیک، با داعش همراه شدند و به این گروه پیوستند.
اما در این میان نقش آمریکا را در این فروپاشی نمی توان نادیده گرفت. آمریکایی ها همین روش را در عراق به شکل دیگری انجام داده بودند. آنها در خصوص افغانستان، با طالبان در دوحه توافق پنهانی داشتند که از جزییات آن چیزی در دسترس نیست. اما این یک بخش ماجراست، چرا که نوع خروج غیرمسئولانه ارتش آمریکا از افغانستان نیز بسیار محل تامل است.
تصور کنید، فرماندهان افغان را که صبح از خواب برخاسته و یک باره با خبر شوند که آمریکایی ها شبانه پایگاه بگرام را تخلیه کرده اند. یا اینکه نظامیان افغان از حدود دو ماه پیش خروج شتابان آمریکایی ها را از کشورشان به تماشا نشسته اند، در حالی که طالبان به سرعت در حال پیشروی به داخل شهرهاست و درسطوح سیاسی نیز همه نهادهای تصمیم گیر دچار نوعی بی حسی به مانند مارگزیدگی شده اند.
اگر تهاجم طالبان همزمان با خروج سراسیمه آمریکایی ها را به دقت بررسی کنیم، در دل این اتفاق یک جنگ روانی علیه ارتش افغانستان هم نهفته است، چرا که هنوز آمریکایی ها پرونده های امنیتی را تحویل دولت و نیروهای مسلح افغانستان نداده اند.
آیا این اتفاقات برای ارتش وابسته ای که تاکنون مستقل بودن را تمرین و تجربه نکرده و راسا در خصوص پرونده های امنیتی تصمیم گیری و اقدام نکرده، شوک آور نیست؟
علاوه بر همه اینها آمریکایی ها براساس تعهداتی که به دولت افغانستان داشته اند، به محض حملات برق آسای طالبان می بایست عملیات خروج را برای کمک به ارتش افغانستان متوقف می کردند، چرا که در هرشکلی از توافق به نظر می رسد این حملات باید ناقض قرارداد منعقده بوده باشد. اما آمریکایی ها برغم این حملات به خروج خود سرعت بخشیدند.
مجموعه اطلاعات موجود درباره تحولات جاری در افغانستان تاکید دارد که نمی توان ضعف و توطئه داخلی را عامل اصلی فروپاشی زود هنگام ارتش افغانستان و دولت اشرف غنی دانست و نقش تعیین کننده آمریکایی ها را نادیده گرفت. تیر خلاص را هم آمریکایی ها، در یک هفته اخیر به دولت و حکومت افغانستان زدند، چراغ سبز را روشن کرده و راه را برای ورود طالبان به کابل گشودند، زمانی که از طالبان برای خروج دیپلمات هایشان از کابل فرصت خواستند؛ به همین سادگی.
به احتمال زیاد تا ساعاتی دیگر رسانه های جهانی، خبر سقوط کابل و پایان حکومت افغانستان را به جهان مخابره خواهند کرد و آمریکایی ها نیز نیروها و دیپلمات های خود را به سلامت از این شهر خارج خواهند کرد، اما جهان فراموش نخواهد کرد که آمریکایی ها ملت افغانستان را در گردابی عظیم و یک بحران پیچیده امنیتی قرار داده و رها کردند، بنابراین مسئولیت همه حوادث ، اتفاقات و فجایع احتمالی به عهده واشنتگن است .