الهام چرخنده با انتشار این عکس نوشت:
صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین
سلام..
تا انتها بخون
حد فاصل نگاهم تا ضریح اندازه سر چرخوندن به سمتش بود..
از سر صبح نگاه آخر زینب سادات به بساط مردی که همه اسباببازیهاش رو گذاشته پنج دینار، ذهنم رو درگیر کرده.. درست رو به روی دهین فروشی و نرسیده به سیطره آخر. دیرم شده بود ! مگرنه بیشک به خاطر دل کوچولوش هم که شده، مثل خیلی وقتای دیگه 'جلو دکه مکثی میکردم و اون با ذوق دونه دونه عروسکها رو نشونم میداد.. فرشهای حرم از سرخ به آبی زنگاری کم رنگ تغییر کرده.. انگار بهشت رو در ربیع منتقل کردن به آسمون! وارد حرم که میشی، خنکای آمیخته به عطر، مشامت رو نوازش میده.. امروز از سر صبح عطش دارم! ولی، تو قاموس نیست تو حَرَم 'شهید عطشان' لب به آب بزنیم.. شاید این روزی پر برکتِ امروز کنار اشک و زیارت عاشورا و زوار پذیرفته بشه.. پرده خوش رنگ ورودی کنار که میره چشمم رو از زمین میکنم و با پلک بسته منتظر اِذن ورود میمانم. همهمهای نیست. حرم به قدری خلوت شده که احساس خجالت دارم! یک گوشه دنج میایستم و سعی میکنم تمام افکارم رو معطوف حالا کنم. آروم تو مغزم سطر اول زیارت عاشورا زمزمه میشه.. همیشه از همین جا شروع میشه سلام بر حسین علیه السلام کلید باز شدن پنجره کلام با غیرت الله بوده برام. امروز از چند روز قبل کلی حرف و سخن حاضر کردم که یک جا همشون رو بریزم تو ضریح مطهر و معطر حضرت عباس علیه السلام..
تو این گیر و دار محبت و ارادت و بندگی و ثنا یوهو...
سلام خانوم چرخنده..
کی؟
خانوم چرخنده! مگه شما نیستید؟ بله؛ بله خودمم.. خوبید؟ ممنونم.. بهاره هستم از اصفهان اومدم.. خیلی وقته تقریباً از وقتی اومدید دارم نگاهتون میکنم..
کجایید خانم چرخنده؟ همین جام.. در خدمتم.. ولی نبودید ها.. چطور؟!
بهار امروز برام از حقیقت خلوتی پرده برداشت که در این زمستان سالها عمرم؛ هرگز چشمم روشن به شکوفههاش نشده بود..
هم خجالت کشیدم. هم بغض کردم. هم ترسیدم. هم خوشحال بودم. هم شاکر. هم..
باید زودتر برگردم!!
امیدم به زمانه،
شاید اگر بجنبم به بازی با عروسکهای زینب سادات رسیدم...!
سو تیتر..
عکس رو بهاره به قول خودش، تو لحظههای ناب شکار و امروز برام ارسال کرده .
دقیقهها بهش خیره شدم.. خدایا، این منم؟!؟!؟!
کجام، نمیدونم!!!!!!!
اینجا کربلاست