در تحلیل فتنه 88، نکته اول، نگرشها و تحلیلهایی است که این حادثه بزرگ را از رقابتهای انتخاباتی یا از یک مناظره انتخاباتی متمایز میکند و در نتیجه درک کاملی از وقایع مهم تاریخی ارائه نمیدهد که این نوع تحلیل، ناشی از فقدان یک نگرش جامع و فلسفی- تاریخی است. ما باید جریان تاریخ را ببینیم تا بتوانیم تحلیل کنیم که انقلاب اسلامی چرا اتفاق افتاد و بر اساس آن، جایگاه این انتخابات را در روند انقلاب مشخص کنیم. عوامل پیدایش انقلاب اسلامی، فوق عوامل روانشناختی و جامعهشناختی است و تنها در یک نگرش فلسفی- تاریخی قابل تحلیل است.
نکته دوم، تحلیل این حادثه از زاویه فرهنگی است هر چند عوامل غیرفرهنگی هم در این حادثه حضور دارند. وقتی میگوییم اختلافات فرهنگی و شکافهای ایدئولوژیک به پیدایش این حادثه منتهی شد، به این معنی نیست که نقش عوامل دیگر را نادیده میگیریم، بلکه به این معنی است که هوای نفسها و فتنهگریهای اشخاص، گروهها و قدرتها نیز در این حادثه مؤثر بوده است که در این تحلیل به آنها نمیپردازیم.
نکته مهم این است که در تحلیل فرهنگی این فتنه، بیانات رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی در خطبه بیست و نهم خرداد را- که نقطه اصلی اختلاف را با کمال متانت بیان فرمودند- اصل و مبنا قرار میدهیم.
1- اختلافات ایدئولوژیک در دنیای اسلام
در یک نگاه کلان، سه قرائت از اسلام در بین مسلمانها وجود دارد که عبارتند از:
1) -قرائت سکولاریستها که البته در دنیای اسلام طرفداران زیادی ندارد.
2) -طرفداران مدرنیته اسلامی که کسانی هستند که تجدد یا لااقل وجههایی از تجدد را قبول دارند، اما آن را فاقد یک اخلاق و معنویت قابل قبول میدانند و میخواهند ترکیبی از معنویت و اخلاق اسلامی با دستاوردهای تجدد بسازند. ایدهآلی که این گروه برای دنیای اسلام ارائه میدهند ایجاد یک ژاپن اسلامی است که پیشرفت و توسعه ژاپن را توأم با اخلاق و معنویت اسلامی داشته باشد.
3-) طرفداران تمدن اسلامی که معتقد به مدنیتی متمایز با جریان تجددند و مدعی هستند که اسلام میتواند تمدن جدیدی را مبتنی بر فرهنگ، معنویت، اخلاق و ایدئولوژی اسلام بنا گذارد. امام رضوانالله تعالیعلیه و رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی، پرچمدار این تفکر هستند.
این سه تفکر در نگرش به اسلام، در نگرش به غرب، در تحلیل انقلاب اسلامی، در تحلیل دشمنان انقلاب اسلامی و در تقابلهایی که با انقلاب اسلامی وجود دارد، با هم تفاوت دارند و بر همین اساس در ساخت ایران و به دنبال آن در تدبیر کل جامعه اسلامی نیز با هم متفاوتند. همچنین در مواجهه با مسائل نیز، سه نوع استراتژی و نگرش اصولی و خطمشی متفاوت از هم دارند. البته سکولاریستها و طرفداران مدرنیته اسلامی، با اینکه در مبانی و در تحلیل از اسلام و انقلاب اسلامی و جریان قدرت در جهان، تحلیلهای متفاوتی دارند، اما در عمل یکی میشوند و ادبیات علمی و ادبیات اداره آنها، یک مسیر را طی میکند. بنابراین در یک کلمه میتوان گفت نقطه اشتراک این دو گروه، در لیبرالیسم و برنامهریزی آن است.
2ـ شرحی بر اختلافنظر این سه جریان
1- 2ـ اختلاف نظر در موضوع اسلام
ـ سکولاریستها: این گروه با قاطعیت و صراحت اعلام میکنند که اسلام یک دین معنوی حداقلی و مربوط به حوزه حیات فردی و زندگی شخصی و معنوی انسان است که البته با تحلیلهای عرفانی اخیر خود، این حداقل را هم نسبی میکنند. میگویند اسلام دینی سیاسی نیست که بتواند مدعی سرپرستی حیات اجتماعی بشر و ایجاد یک تمدن نوین باشد، بلکه دینی است که میخواهد زندگی باطنی و فردی انسانها و یک نوع معنویت فردی را مدیریت کند؛ یعنی یک دین حداقلی محض در اخلاق، اعتقادات و در فقه و حتی این حدی را نیز که فقه کنونی دارد جزو اسلام نمیدانند. این جریان احکام اجتماعی اسلام را با برداشتی که از نظریات بعضی فیلسوفان غرب دریافت کرده است، اجزای بالعرض اسلام و به تعبیر دیگر جملات معترضه در متن دین میداند. همچنین احکام اجتماعی را از بنیانهای اساسی دین نمیداند و معتقد است دین، مربوط به معنویات و حوزه عبادات است و در حوزه تدبیر اجتماعی هیچ سخن جدی و مهمی ندارد؛ اگر هم در این زمینهها حرفی داشته باشد، همان فرهنگ رایج قبیلهای آن دوران است و به درد تدبیر جامعه قبیلهای میخورد. بعد هم به صراحت ادعا میکنند که پیامبر اکرم (ص) در این امور هیچ ویژگی و امتیازی ندارند و علوم متداول ایشان ناشی از فرهنگ اجتماعی است و تحتتأثیر جامعه خودشان است. این گروه احیاناً در بسیاری از جهات خودشان را از نبیاکرم (ص) با سوادتر میدانند، لذا حق خودشان میدانند که یک سخن جدید در برنامهریزی اجتماعی داشته باشند و بگویند این راه، حق است. آنها به صراحت میگویند، حتی اگر این احکام در قرآن آمده باشد، اینها مطالب بالعرض اسلام است، نه مطالب بالذات که البته اصل این حرف نیز از هگل است.
این حرف سکولاریستهای مسلمانی است که خیلی هم ادعای مسلمانی میکنند و در مدح حضرت، شعر هم میگویند، ولی در آخر خط، یک اسلام در حد اندیشهها و عرفان مولوی عرضه میکنند. نگاه بعضی از آنها این است که انسانشناسی مولوی بسیار جامعتر و اصولیتر از آن چیزی است که در قرآن عرضه شده است. آنها میگویند حیات اجتماعی بشر عرصه دیانت و- به تعبیر من- خداپرستی نیست، بلکه عرصهای است که انسان باید خودش تصمیم بگیرد. عقلانیت خودبنیاد را هم ابزار این کار میدانند.
ـ طرفداران مدرنیته اسلامی: این جریان معتقد است اسلام یک دین سیاسی است که در حوزه حیات اجتماعی نیز حرف برای گفتن دارد. برای اسلام حکومت قائلند، اما نه یک حکومت حداکثری که تمدن جدیدی را مبتنی بر فرهنگ جدید در مقیاس جهانی بنا کند تا مستلزم تکنولوژی، عقلانیت و ساختارهای جدید باشد. این نگاه، از آغاز برقراری تعامل جدی بین غرب مدرن و دنیای اسلام به وجود آمد. اینها معتقدند که غرب سالها در ابعاد مختلف و از جمله سیاسی، علمی و تکنولوژیک اقتدار داشته و کمکم از مرزهای جغرافیایی عبور کرده و فرهنگ و نظام آن جهانی شده است. در دنیای اسلام متفکرینی هستند که میگویند غرب، خوب و بد دارد. مثلاً بسیاری باورشان نمیشود که کسی مثل سیدجمال گفته باشد، من رفتم غرب آنجا اسلام بود، مسلمانی نبود و اینجا مسلمانی هست و اسلام نیست! لابد اگر رویش میشد میگفت در آخرت هم شیعههای امیرالمؤمنین(ع) در جهنم هستند و کفار غربی همه در بهشت هستند. این همان نگاهی است که الان نیز عدهای دارند.
ـ طرفداران تمدن اسلامی: دیدگاه این جریان بر این عقیده استوار است که اسلام یک دین حداکثری است و حکومت، حکم اولی اسلام و مطلقه است. اینان نه فقط برای معصوم ولایت کلی مطلقه قائلند، بلکه برای فقیه هم ولایت مفوضه مطلقه قائلند. اسلام را در شریعت خلاصه نمیکنند، باطن این دین را- که توحید و بعد هم خلافت است- میبینند. تحقق اسلام را نه فقط به جریان شریعت، بلکه به تحقق خلافت الهی میدانند و میگویند جامعه وقتی اسلامی میشود که خلافت الهی در آن جریان پیدا کند و مدیریت، اسلامی شود. البته شریعت هم اجرا شود و این بسیار متفاوت است با اینکه دین در شریعت خلاصه شود.
2- 2ـ اختلاف نظر در نگرش به غرب
ـ سکولاریستها: این جریان از یک طرف به انقلاب اسلامی حمله میبرد و ادعا میکند که در این فتنه اجتماعی ساخته و پرداخته دشمنان، چرا به یک عده بیحرمتی شده است (که نباید بشود و ما هم به این معتقدیم)، از طرفی امریکا را- که شش، هفت سال است به عراق آمده و یک میلیون و 200 هزار نفر آدم، زیر چتر حمایت و با برنامهریزی آنها کشته شدهاندـ یک تمدن حق میدانند تا جایی که معتقدند اخلاق انبیا در آن جریان پیدا کرده است. این گروه بر این باور است که معیشت کاری با انبیا ندارد و باید خود بشر آن را طراحی کند. به نظر اینان، سکولار بودن به معنای ناحق بودن نیست، بلکه عین حقانیت است و اگر دینی شود ناصواب و ناحق میشود.
نگاه آنها به غرب یک نگاه سیستمی است و کل ابعاد تمدن غرب را با هم میبینند. آنها میدانند و میفهمند که غرب قابل تجزیه نیست و نمیشود اخلاق اسلامی را درون آن قرار داد. همچنین لایههای باطنی این تمدن را خوب میشناسند، میفهمند که اصل این تمدن، خیابان، اتوبان، ماشین، مترو و فروشگاه زنجیرهای نیست، بلکه پشت آن یک عقلانیت بسیار پیچیده، با دانشگاه و آکادمیهای عظیم و ارزشهای فرهنگی خاص است که همان بنیان لیبرالیسم، ناسیونالیسم، اومانیسم و در یک کلمه سکولاریسم است؛ یعنی میدانند که ریشه این تمدن، سکولاریسم است و لایه بعدی آن عقلانیت مدرن و بعد هم ساختارهای اجتماعی و محصولات مدرن است. در کل، اینها غرب را یک سیستم به هم پیوسته و کل آن را یک تمدن مطلوب، معقول، عقلانی و اخلاقی میدانند و میگویند اخلاق تمدن اینگونه است، اما بر این باورند که اخلاق دینی مربوط به زندگی فردی و حوزه باطنی انسان است.
نگاه این گروه در مورد مناسبات زن و مرد، تکرار شکل دیگری از نگاه غربیها به این مناسبات است و دیدگاه اسلام در این مسئله (عفاف و حجاب و نوع نکاح، تشکیل خانواده و رابطه بین زن و مرد) را مربوط به جوامع قبیلهای میدانند. میگویند آنچه دین در این زمینهها گفته است، یک عاطفه و اخلاق نابالغ است. اخلاق بالغ، اخلاق متناسب با توسعه تکنولوژی است، لذا عواطف نابالغ، پاسخگوی نیاز امروز بشر نیست.
ـ طرفداران مدرنیته اسلامی: این گروه، غرب را یکپارچه مثبت نمیبیند؛ سیستمی هم نمیبیند، بلکه جزایری مستقل از هم میبیند. تلقی این گروه این است که میشود اخلاق غرب را از تکنولوژی غرب و ساختارهای اجتماعی و روش مدیریت غرب را از ارزشهای آن جدا کرد. این گروه نه تنها غرب را که یکپارچه نمیبیند، بلکه گاهی عمیق هم نگاه نمیکند و غرب را در لایههای رویین آن خلاصه میکند؛ یعنی طبقه دهم این برج را میبیند، ولی شالوده و بنای چندین طبقه زیرین آن را نمیبیند! این جریان بر این باور است که میشود غرب را تجزیه کرد، سپس تکنولوژی و توسعه به مفهوم غربی را از غرب گرفت و با اخلاق و معنویت اسلامی ترکیب کرد. اینان از تجزیه غرب به خوب و بد، ترکیب ژاپن اسلامی را استنتاج میکنند و خیال میکنند میشود توسعه غربی و فرهنگ اسلامی را ترکیب کرد.
ـ طرفداران تمدن اسلامی: حضرت امام(ره) و طرفداران تمدن اسلامی، کلیت جریان غرب را منفی میدانند؛ هرچند نمیگویند که هیچ عنصر مثبت یا موحدی در غرب نیست، بلکه جهت کلی این تمدن را باطل میدانند. این جریان، تمدن غرب را به صورت یک منظومه و سیستم و دارای لایههای عمیق میبینند، میگویند کوه یخی است که بیشتر آن زیر آب است؛ برجی است که شالوده آن از آنچه مشاهده میشود خیلی اساسیتر است. لذا غرب را مجموعهای به هم پیوسته و دارای عمق و سطح میبینند و میگویند کلیت این جریان، منفی است. این مطلب در بعضی از آثار امام نیز قابل مشاهده است. حضرت امام(ره) از همان دورهای که در جواب «اسرار هزار ساله»، کشفالاسرار را نوشتند، کلیت غرب را مثبت نمیدانستند. گاهی از کل تمدن غرب به بتپرستی مدرن تعبیر کرده و نظامهای اجتماعی آنها را تحقیر میکنند؛ حملههای زیادی نیز به دو نظام سرمایهداری و سوسیالیست میکنند. نگاه مقام معظم رهبری نیز به غرب اینگونه است.
نگاه گروه اول و دوم به غرب، از سر فریفتگی است و این فریفتگی عامل استعمار مدرن است. استعماری که مدتهاست اردوکشی نظامی را کنار گذاشته است. هرچند الان به علت ضعف فرهنگ مجبور شده است به عقب برگردد و در مواجهه تمدنی با اسلام، اردوکشی نظامی کند. غرب در یکی دو قرن اخیر به ویژه بعد از جنگ جهانی، اردوکشی نظامی را کم کرده و بیشتر از طریق ایجاد فریفتگی پیش میرود. متفکرینی را تربیت میکند که فریفته غرب هستند. مثلاً کسانی مثل تقیزادهها- که میگویند نجات ما در غربی شدن است و باید از مغز سر تا نوک پا غربی شویم- لازم نیست جاسوس باشند چون با توجه به شیفتگی و فریفتگی او به غرب و فرهنگ غرب، عملاً کاردار فرهنگی غرب است، ولو اینکه ایرانی است. لذا در صورتی که کشور را دست او بدهید به غرب تحویل میدهد.
اما نگاه جریان سوم، نگاه فریفتگی به غرب نیست و راه سعادت بشر را انحلال در جریان تجدد نمیداند، بلکه حاکمیت بر تجدد و تسخیر آن را به نفع اسلام میداند و این مطلب را به نوعی در همه سخنان امام (رض) میتوان دید.
3- 2ـ تفاوت نگاه به انقلاب اسلامی
ـ سکولاریستها: این جریان، انقلاب اسلامی را تا جایی حق میداند که حداکثر یک حرکت ملی عدالتخواهانه باشد؛ یعنی نظام تا جایی خوب است که از نظام پادشاهی به یک نظام دموکراتیک تغییر یابد، در غیر این صورت بقیه ادعاهای انقلاب اسلامی را ناحق میداند. از همان اول انقلاب میگفتند صادر کردن انقلاب بیمعنی است، شما چیزی ندارید که بخواهید صادر کنید، اگر میتوانید، بروید کشور خودتان را بسازید! همچنین اینکه بگویید انقلاب به جمهوری اسلامی منتها شود، غلط است. باید جمهوری دموکراتیک باشد. ملی مذهبیها، وقتی اصل ولایت فقیه در قانون اساسی تصویب شد، تصمیم گرفتند مجلس خبرگان را منحل کنند.
ـ طرفداران مدرنیته اسلامی: اینها انقلاب اسلامی را انقلابی میدانند که فراتر از یک انقلاب ملی است و مأموریتهای بزرگتری دارد. در داخل میخواهد جمهوری اسلامی درست کند، درخارج هم مدعی است که میخواهد موازنه را به نفع اسلام تغییر دهد، ولی این تغییر موازنه باید در تعامل و همکاری با غرب باشد، نه در مبارزه با آن. نگاه این گروه برخلاف نگاه و شعار امام است که میفرمودند: مبارزه تا فتح قلههای کلیدی عالم، مبارزه تا زمانی که کلمه لاالهالاالله در جهان طنینانداز شود؛ تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم.
ـ طرفداران تمدن اسلامی: گروه سوم، انقلاب اسلامی را فقط یک انقلاب ضد استبدادی یا ضد استعماری نمیداند، بلکه آن را یک انقلاب حقیقتاً معنوی و اسلامی میداند که از متن حقیقت هستی و از اعماق جبهه حق جوشیده و دنبال دگرگونی کل جهان است. حضرت امام (رض) از همان روزهای شروع حرکتشان به جناب آقای عسگراولادی فرمودند که ما میخواهیم سه تا قدم برداریم، اگر هستید بیایید و اگر نیستید کنار بروید! حالا من این سه قدم را تفسیر میکنم:
اول اینکه باید در کانون اقتدار شیعه یا وطن جغرافیایی شیعه ( ایران) یک دولت اسلامی تشکیل دهیم.
دوم اینکه باید در جهان اسلام بیداری اسلامی اتفاق بیفتد و هویت اسلامی در مقابل هویت غرب احیا شود. احیای این هویت است که به احیای مجدد تمدن اسلامی و به برخورد تمدنها ختم میشود. هر جا مسلمانی هست احساس هویت اسلامی و عزت کند؛ احساس کند که هویت وابسته، با هویت اصیل ما چالش دارد. هانگتینتون خوب میفهمید که میگفت دوره، دوره برخورد تمدنهاست و دوره پایان تاریخ نیست!
سوم اینکه ایجاد بیداری معنوی آن هم از سنخ معنویت توحید در جامعه مادی فعلی است؛ گرایش به معنویت توحیدی در جهان است که همه معادلات جهانی را به هم میریزد. این به معنای ایجاد شکاف ایدئولوژیک در خود غرب است که دارد اتفاق میافتد.
بر این اساس، نگاه امام (رض) این است که انقلاب اسلامی یکی از مراحل حرکت جبهه حق به سمت عصر ظهور است. مأموریتی هم که برای انقلاب اسلامی قائلند در قدم اول ایجاد جمهوری اسلامی است، نه یک حکومت دموکراتیک؛ چراکه عبور از شاهنشاهی به دموکراتیک، افتادن از چاله در چاه است. فتنههای دموکراسی بسیار سنگینتر از فتنههای سلطنت و پادشاهی است. لیبرالدموکراسی و ساختارهای آن، بتپرستی مدرن در جهان است. دموکراسی، کفر شرحصدر یافته است؛ لذا تقسیمبندی دموکراسی به تجدد و سلطنت به سنت، اشتباه است. تقسیمبندی ما بر اساس حق و باطل است که این دو نیز، گذشته و آینده دارد. سنت و تجدد مورد نظر آقایان، هر دو در جبهه باطلند. این تجدد، کفر شرحصدر یافته و آن سنت، کفر بسیط است.
نگاه حضرت امام (رض) به مأموریت انقلاب اسلامی یک مأموریت فراگیر است.
حضرت امام در تاریخ2/1/ 68 (یکی دو ماه قبل از رحلتشان) به مهاجران جنگ تحمیلی پیام عجیبی دادند. ایشان به تناسب حرفهای مهمی میزدند که یکی از آنها این است:
«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست، انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت (ارواحنا فداه) است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد.»
ببینید ایشان چه توصیهای نسبت به مأموریت دولت میکنند؛ دولتی که میخواهد دنبال ظهور باشد.
«مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظهای مسئولان را از وظیفهای که بر عهده دارند منصرف کند خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد.» حالا آیا دولتهای بازسازی و اصلاحات، از این مأموریت غفلت نکردهاند؟
«باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنماید، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.»
آیا اینکه «مأموریت این انقلاب، علیه استبداد است، یک انقلاب ضد استعماری است که میخواهد از استعمار آزاد باشد» در نگاه امام (رض) کودکانه است؟ نگاه امام، یک نگاه فلسفی- تاریخی است. به مردم هم توصیه میفرمایند:
«مردم عزیز ایران که حقاً چهره منور تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، باید سعی کنند که سختیها و فشارها را برای خدا پذیرا گردند تا مسئولان بالای کشور به وظیفه اساسیشان که نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند که تنها برادری و صمیمیت را در چارچوب مصلحت اسلام و مسلمین در نظر بگیرند.»
یعنی تعامل با جهان در چارچوب مصلحت اسلامی، نه منافع ملی ناسیونالیستی و نه اینکه کشور را از اسلام جدا کنیم و بعد هم منافع ملی ناسیونالیستی را اصل قرار دهیم! این حتماً خلاف است. ایشان باز هم میفرمایند:
«من بار دیگر از مسئولان بالای نظام جمهوری اسلامی میخواهم که از هیچکس و از هیچ چیز جز خدای بزرگ نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشای سرمایهداری غرب و پوچی و تجاوز کمونیسم نکشند که ما هنوز در قدمهای اول مبارزه جهانی خود علیه غرب و شرقیم.»
و البته اینها الزامات دارد.
4- 2ـ تفاوت نگاه به دشمن
ـ سکولاریستها: این جریان اصلاً غرب را دشمن ما نمیداند و میگوید غرب با شما دشمن نیست. شما رابطه خود را با غرب اصلاح و تعدیل کنید، دشمنیها از بین میرود. این دشمنتراشیها توهم توطئهای است که شما دارید. به نظر آنها تمدن غرب یک تمدن بشری جهانی است که مسائل کل بشر را میبیند. آنها این تفکر را با صراحت بیان میکنند.
ـ طرفداران مدرنیته اسلامی: این جریان غرب را خوب و بد میکنند؛ یعنی به لحاظ تکنولوژی، علم، عقلانیت و اصول توسعه، غرب را مقتدر میدانند و از این زاویه برای قدرت حقانیت قائلند. به لحاظ اخلاقی غرب را حق نمیدانند و میگویند از این نظر ما اساسی و مقتدریم. لذا میگویند باید با آنها تعامل کنیم تا آنها از ما اخلاق و معنویت بگیرند و ما از آنها توسعه، پیشرفت، علم، تکنولوژی، فناوری و عقلانیت مدرن و ساختارهای جدید را بگیریم.
ـ طرفداران تمدن اسلامی: نگاه این دسته به قدرتهای بزرگ جهانی، منفی است و همه را استکباری میدانند. میگویند کل جبهه مخالف، دشمن اسلام هستند. حضرت امام(رض) در این باره میفرمایند:
«من باز میگویم همه مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامیتان- به خیال خام خودشان- بیرون نبرند آرام نخواهند نشست، نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور. همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام گذارید لحظهای آرامتان نمیگذارند.» بنابراین، مأموریت انقلاب اسلامی یک درگیری مستمر است. امام خمینی(ره) در جای دیگری میفرمایند: «من بار دیگر از مسئولان بالای نظام جمهوری اسلامی میخواهم که از هیچ کس و از هیچ چیز جز خدای بزرگ نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشای سرمایهداری غرب و پوچی و تجاوز کمونیسم نکشند که ما هنوز در قدمهای اول مبارزه جهانی خود علیه غرب و شرقیم.»
5- 2ـ ساخت کشور از منظر این سه نگاه
ـ سکولاریستها؛ نگاه این جریان در این خصوص، «مأموریت برای وطنم» است که همان مأموریت برای وطن شاه است و چیز دیگری نیست. شعار شاه، رسیدن به دروازههای تمدن بود و با این شعار کمکم تاریخ اسلامی را عوض کرد. سکولاریستها نیز بدتر از این، در مدلی که برای بازسازی کشور میدهند، مدرنیزاسیون را مبنای اصلاح قرائت دینی میدانند و تا اجرای تغییرات بنیادین و تغییر در قانون اساسی و حذف اسلامیت از ساختار نظام و ایجاد یک نظام دموکراتیک محض پیش میروند. این جریان برای برقراری حکومت مورد نظر خود، نهادهایی مثل ولایت فقیه، سپاه و امثالهم را حذف میکنند. مأموریت آنها مدرنسازی است و در مدرنسازی سعی میکنند کشور را از دست اسلام انقلابی نجات دهند. دشمن اصلی را اسلام انقلابی میدانند، لذا به زعم خودشان، بعد از نجات کشور از دست اسلام انقلابی، در فرآیند توسعه سعی میکنند سهم تأثیر خودشان را در معادلات جهانی بالا ببرند.
ـ طرفداران مدرنیته اسلامی: توصیه این گروه این است که یک ایران آباد از نوع ژاپن اسلامی بسازیم که این همان «مأموریت برای وطنم» دوم است. غرب را قدرتی میدانند که در تکنولوژی و عقلانیت، برتر است و باید آنها را به رسمیت شناخت و با آنها تعامل کرد و در این تعامل، یک ایران آباد مذهبی ساخت. از نظر این جریان، تعامل، گفتوگو، مذاکره، مصالحه، چانهزنی و کوتاه آمدن، امنیت ملی است.
ـ طرفداران تمدن اسلامی: اما نگاه سوم میگوید این کشور را به پایگاه تحول تمدنی تبدیل کنید. نقطه کانونی تمدنی اینجاست. این جریان برخلاف عدهای که معتقدند ایران قبل از اسلام کانون تمدن بوده، اما بعد از اسلام کانون تمدن نیست، معتقدند ایران هماکنون نیز کانون تمدن است، ولی تمدنش عوض شده است. بعد از اسلام، ایران کانون تشیع شده است، تمدن عصر ظهور تمدن شیعی است، پس هنوز هم ایران نقطه کانونی تمدن است، اما تمدنی که نمادش کعبه است، نمادش مدینه، نجف و کربلاست.
در حال حاضر ایران یکی از کشورهای تأثیرگذار در موازنههای جهانی است و کسی نمیتواند این را انکار میکند؛ چراکه وقتی رئیسجمهور، خبری را اعلام میکند، در رسانهها غوغا میشود! اگر کشور ضعیفی بود کاری با آن نداشتند.
6- 2ـ موضع این سه نگاه نسبت به مأموریتهای جهانی
ـ سکولاریستها: اینها مأموریتهای جهانی انقلاب اسلامی را انکار میکنند و میگویند ما یک کشور عقبافتاده هستیم، لذا یک کشور عقبافتاده در مقابل پیشرفت و توسعه غرب چه میتواند انجام دهد.
ـ طرفداران مدرنیته اسلامی: دیدگاه دوم هم به نسبتی مانند دیدگاه سکولارهاست. میگویند مأموریت جهانی ما این است که یکی از اقمار جامعه جهانی شویم و تعامل کنیم. نگاه اول و دوم گرچه با هم اختلاف دارند، ولی در عمل آن جایی که میخواهند الگوهای کلان را طراحی کنند، حتی در الگوی توسعه، نظریه دوم به نظریه اول گرایش پیدا میکند و در آن منحل میشود. هر دو در درازمدت در یک تقابل و تعامل فرسایشی به نفع جریان تجدد عقبنشینی و همه عرصهها را واگذار میکنند و یک حضور حداقلی را در این میدانها میپذیرند و قانع میشوند.
ـ طرفداران تمدن اسلامی: این دیدگاه میگوید باید یک کشور نمونه متمدن مذهبی بسازیم. باید از مبارزان عالم دفاع کنیم و بسیجیان عالم را راه بیندازیم و قلههای رفیع عالم را بگیریم و به طرف عصر ظهور حرکت کنیم.
حال باید دید مواجهه تمدن غرب با این اختلاف ایدئولوژیک و شکاف ایدئولوژیک چیست؟ غرب در نقطه برخورد تمدنهاست و فهمیده که انقلاب اسلامی، از نو هویت مسلمانها را زنده کرده است و مسلمانها دنبال یک تمدن اسلامی هستند و از پا نمینشینند، لذا تلاش میکند بر این تمدن غالب شود. بر این اساس یک جنگ همهجانبه نرم و سخت را طراحی کرده و در کل دنیای اسلام لشکر چیده است. در جنگ سخت، افغانستان و عراق را گرفته است و در جنگ نرم، روی اموری که مهمترین آن شکاف ایدئولوژیک است، سرمایهگذاری کرده است. غرب در این مواجهه، روی اسلامگراهای سازشکار و میانهرو(همان گروه اول و دوم که در کل دنیای اسلام و از جمله در ایران نیز هستند) سرمایهگذاری کرده و تلاش میکند این متحدان بالقوه را به متحد بالفعل تبدیل کند و این شکاف ایدئولوژیک را به یک لبه درگیری درون تمدنی در خود دنیای اسلام برساند. بنابراین، از به قدرت رسیدن این گروه میانهرو و سازشکار به شدت حمایت میکند. تلاش غرب از اول بر این بوده که با بمباران تبلیغاتی و ایجاد یک جریان ترور، مانند القاعده و یک اسلام انحرافی متحجر طالبانی در دنیا، یک اسلام خوب و بد درست کند و بگوید اسلام انقلابی، یعنی تندرو و اسلام خوب، یعنی اسلام میانهروها؛ در حالی که این، غلط است. ما اسلام را به تعبیر امام (رض) به اسلام ناب و اسلام امریکایی تقسیم میکنیم و اسلام سوم نداریم.
اصل ایجاد القاعده و طالبان و همکاری امریکا برای گسترش قرائت سلفیگری از اسلام در جهان، از زمان ریگان برای جا انداختن این تفکر است. بنا بر آماری که خود آنها در زمان ریگان دادهاند، تنها در طول 20 سال، عربستان حداقل 80 میلیارد دلار برای گسترش اسلام با قرائت سلفیگری در دنیا خرج کرده است که این، بسیار بیشتر از هزینهای است که شوروی در طول 71 سال (فقط 7 میلیارد دلار) برای گسترش مارکسیسم در بیرون مرزهای خود خرج کرده است.
غرب، شبکهسازی اسلام میانهرو را از شاخ آفریقا تا خاورمیانه و خاور دور دنبال کرده و تلاش میکند همه بلندگوها از جمله مساجد، مراکز فرهنگی و شبکههای رسانهای دست اینها باشد و تمام توان خود را بهکار میگیرد تا اینها به قدرت برسند. البته این بدین معنی نیست که هر کس اینجا میانهرو است وابسته سیاسی است، اما این دو حرکت در یک جایی به هم گره میخورند. مثلاً اینکه روزنامهنگارهای سکولار طرفدار امریکا در لبنان به نفع جنبش سبز در ایران بیانیه میدهند، نشانه هماهنگ شدن شبکهسازی اسلامگراهای سکولار است، بدون اینکه یک وابستگی سیاسی مستقیم تعریفشدهای داشته باشند.
غرب روی شکاف ایدئولوژیک سرمایهگذاری میکند و سعی در تعمیق آن دارد. به سکولاریستها فرصت و امکانات و بورسیه میدهد، سپس آنها را روانه دنیای اسلام میکند تا اسلام با قرائت سکولاریسم را ترویج کنند. حلقههایی مثل حلقه کیان و دهها حلقه دیگر در دنیای اسلام راه میاندازد و افرادی را پرورش میدهد تا امام زمان(عج) را انکار کنند. بنابراین، یک طرف اسلام به قرائت اسلام انقلابی، اسلام ناب، اسلام امام (رض)، اسلام مقام معظم رهبری، اسلام علمای بزرگ سلف و صاحب جواهری و اسلام به قرائت انقلاب اسلامی است، یک طرف نیز اسلام به قرائت سکولارها و فریفتگان تمدن غرب و مظاهر تمدن غرب است که از آن به اسلام میانهرو تعبیر میکنند. البته حلقه اصلی اتصال غرب در بین مسلمانها سکولاریستهای مسلمان (ملی مذهبیها) هستند که این قرائت از اسلام، در دنیای اسلام طرفداران زیادی ندارد. اینها خیلی تلاش میکنند که بگویند اسلام دین سیاسی نیست، ولی پذیرفته نمیشود؛ چون دینی که پیامبرش حکومت بر پا کرده و در طول 11 سال حکومت در مدینه، 80 جنگ داشته و با کشورها قرارداد امضا کرده است، و بسیاری مسائل سیاسی کلان دیگر، چطور میشود گفت سیاسی نیست! بنابراین بیشتر روی گروه دوم سرمایهگذاری میکنند، منتها پل ارتباطیشان سکولارهای مسلمان هستند و میخواهند یک اتحاد حداکثری از سازشکارها ایجاد کنند.
این طرف هم یک عده مسلمان انقلابی معتقد به تمدن اسلامی هستند. من فرمایشات آقا در نماز جمعه را میخوانم، ببینید شما چطور معنا میکنید؛ «من البته در موارد متعددی با آقای هاشمی اختلاف نظر دارم»، این اختلاف نظر شوخی نیست. من آقای هاشمی و امثال ایشان را جزو سکولاریستهای مسلمان نمیدانم؛ چراکه اینها قائل به حکومت دینیاند و برای حکومت دینی جنگیدهاند و مبارزه کردهاند و زندان رفتهاند، ولی مسئله این است که این قرائت با قرائت امام و رهبری و با قرائت سوم تفاوت دارد. آقا میفرمایند: «من با آقای هاشمی اختلاف نظر دارم که طبیعی هم است، ولی مردم نباید دچار توهم شوند و چیز دیگری فکر کنند. البته ایشان و آقای رئیسجمهور از همان انتخاب سال 84 تا امروز اختلاف نظر داشتند و الان هم هست، هم در زمینه مسائل خارجی اختلاف نظر دارند و هم در نحوه اجرای عدالت اجتماعی اختلاف نظر دارند و هم در برخی مسائل فرهنگی اختلاف نظر دارند و نظر آقای رئیسجمهور به نظر بنده نزدیکتر است.»
پس حذف رئیسجمهور در این مقابله، در اصل به معنی حذف فکر رهبری است. این اختلاف، اختلاف دو فکر و قرائت از حکومت است؛ دو قرائت از مأموریت انقلاب اسلامی، دو قرائت از بازسازی کشور، دو قرائت از موازنه قدرت در جهان و دو قرائت از نحوه تعامل با قدرتهای جهانی است که در نهایت یکی از این دو قرائت باید اصل باشد. در صحنه انتخابات نهم و دهم این دو قرائت رو در رو قرار گرفتند. البته من آن سه نامزد محترم را متهم به وابستگی نمیکنم، اما حتی کاندیدایی نیز که مواضع ملایمتری دارد میگوید فدرالیسم اقتصادی، که یک نوع از همان نظام سرمایهداری است. قرائت اول و دوم تا مرز تغییر قانون اساسی هم پیش خواهند رفت. توسعه سیاسی مورد نظر آقایان، بعد از دوران بازسازی، توسعهای است که باید فوندانسیون آن را نیز عوض کرد؛ چون بنیان آن را نمیشود روی شالوده اسلامی گذاشت.
در انتخابات نهم، خط امام و قرائت امام ظهور پیدا کرد و مردم همراه با قرائت امام به یک رئیسجمهور انقلابی با ادبیات انقلاب رأی دادند. به نظر من، در این مبارزه، مواضع، شفاف شد و همه فهمیدند که اختلافات، ایدئولوژیک است. بنابراین، زمینه برای رشد قرائت امام و رهبری و احیای مجدد این قرائت و جریان یافتن آن، فراهم شده است؛ قرائتی که 16 سال سعی شد به فراموشی سپرده شود. آنها خیال میکردند که موفق شدهاند و کار تمام شده است، ولی قرائت انقلابی، از نو، از اعماق جامعه سربرداشت و خود را بازسازی و ارائه کرد. به نظر من اگر ما نخواهیم، جمهوری اسلامی هم نخواهد از جریان مدرنیته عبور کند، این جریان به موج جهانی تبدیل خواهد شد و اسلام از جریان تجدد عبور خواهد کرد و این جزو وعدههای قطعی خدای متعال است. اسلام، جریان تجدد را زیر چرخ اقتدار خود له خواهد کرد. طرفداران تجدد در دنیای اسلام باید بیدار شوند و این طرف بیایند و تردید نکنید که بسیاری از آنها میآیند. اگر موضع اختلاف روشن شود، پیداست که خیلیها جبهه خود را تغییر خواهند داد، سپس این اختلاف به ظهور عقلانیت جدید میرسد و ما روزی باید با عقلانیت غربی تسویه حساب کنیم.
به هرحال به فضل خدا، این توطئه شکست خورده است (البته هنوز تمام نشده است) و انقلاب یکی از مهمترین ابزارهای جنگ نرم آنها را زیر ارابه خود خرد کرده است. انقلاب مخملین ابزاری بزرگ و شیوهای برای براندازی بر مبنای دموکراسی است. آنها این ابزار را چندین بار در دنیا محقق کرده بودند و بسیاری درک نمیکردند که اصل واقعه چیست، ولی الان همه انقلابیهای دنیا فهمیدهاند که انقلاب مخملین یک شیوه براندازی است که در ایران بحمدالله شکست خورده است و این پیروزی بسیار مهمی است. ابزار استراتژی چیزی نیست که بشود هر روز آن را تولید کرد. اگر شما ابزار مبارزه با سلاح اتمی را پیدا کردید، آیا آنها فردا میتوانند سلاح دیگری به جای آن بگذارند؟! ممکن است یک قرن بگذرد تا سلاح ایدئولوژیک جدید تولید شود.
به نظر من ابزار مهم جنگ نرم شکسته شد و این همان بصیرت است که آقا فرمودند: «باید خدا را بر این بصیرت مردم شکر کرد.»