به گزارش افکارنیوز به نقل از مهر، عادت کردهایم رضا داودنژاد را در سریالهای مناسبتی نوروز و ماه رمضان در تلویزیون ببینیم. او نوروز امسال هم با یک سریال مهمان خانههای مردم شد. البته با یک تفاوت ویژه و آن کم شدن ۹۰ کیلو از وزن این بازیگر است که حتی حاشیههایی را نیز برای او به دنبال داشته است. خودش که میگوید بیش از ۴۰ کیلو وزن کم کردن، مثل ترک کردن هروئین پس از ۳۰ سال است و او دو سال برای لاغر شدن تلاش کرده و حالا به وضعیت مطلوب رسیده است.

گفتگوی ما با او را بخوانید:

آقای داودنژاد شما را در تلویزیون کمتر می‌بینیم. سرتان به سینما گرم است؟

رضا داودنژاد، بازیگر: من بیشتر در کارهای مناسبتی هستم. سال گذشته " نون و ریحون " را در ماه رمضان داشتم و نوروز با حمید رضا صلاحمند " بچه‌ها نگاه می کنند " را داشتم. امسال بیشتر کار پدرم فیلم سینمایی " کلاس هنرپیشگی " بودم و چند فیلم سینمایی دیگر پشت سر هم داشتم و نتوانستم در تلویزیون باشم.
*علاقه خاصی دارید که در مناسبت‌ها در تلویزیون ظاهر شوید؟

- علاقه خاص که نه، اتفاقا فشار این کارها هم بیشتر است. به پیشنهاداتی بستگی دارد که در طول سال می‌شود. مثلا سال گذشته دو سه کار بود که دوستشان نداشتم و نرفتم. اما زمانی که برزو نیک نژاد برای " فراموشی " زنگ زد خوشحال شدم. چرا که پیش از این چند بار قرار بود با آقای سلطانی همکاری داشته باشم اما امکانش فراهم نشده بود. خوشبختانه امسال این اتفاق افتاد.

*سعید سلطانی بیشتر به عنوان یک ملودرام ساز در تلویزیون مطرح است. کار طنز با او چطور بود؟

- من خیلی به این شکل برخورد نمی‌کنم. مثلا فیلم سینمایی " نیش و زنبور " که با آقای صلاحمند کار کرده بودم فیلم موفقی بود اما سریال او موفق نشد. بنابراین این نمی‌تواند معیار درستی باشد.

سلطانی به شدت موقع کار تمرکز دارد و از هیچ چیزی نمی‌گذرد و کار کردن با او واقعا لذت بخش است. در واقع می‌توانم بگویم بعد از تجربه " پشت کنکوری‌ها "، در این ۱۰ سال هیچ کار برایم به اندازه " فراموشی " مهم نبود و مجموعه ما افراد به شدت حرفه‌ای بودند.

به خاطر شتابی که در کارهای مناسبتی جود دارد بسیاری عناصر فدایی این عجله می‌شود؛ قصه، بازی، صحنه، میزانس و… از بین می‌روند. برای مثال کاری داشتیم که با دو گروه ساخته شد. گروهی که کارگردان اصلی نبود، روزی ۱۷ دقیقه می‌گرفتند اما گروهی که کارگردان اصلی بود روزی سه چهار دقیقه می‌گرفت. وقتی اینها با یکدیگر تدوین می‌شد معلوم بود کار جواب نمی‌دهد اما در این کار مدیریت زمان وجود داشت و سعید سلطانی در عین حال که عجله داشت کار را به عید برساند، از هیچ چیز نمی‌گذشت و امکان نداشت از یک پلان از یک صحنه و راکورد بازیگران بگذرد.

سر صحنه رابطه‌هایی بین بازیگران، کارگردان، فیلمبردار، صدابردار و تمام عوامل شکل گرفته بود. در حالی که در برخی کارها تنها دو تا از این رابطه‌ها شکل می‌گیرد، برای مثال تصویربردار و کارگردان با یکدیگر خوبند و هم را می‌شناسند و این یک تاثیر دارد. اما در این کار انجام کار آنقدر خوب بود و همه با هم هماهنگ بودند که این پروژه سنگین برایمان لذت بخش بود.

بعضی وقت‌ها سر صحنه کلافه‌ای و با خودت می‌گویی چرا این کار تمام نمی شود؟ اما من نقشم را دوست داشتم و انگیزه لازم سر صحنه برایم ایجاد شده بود.

*همزمانی پخش و ضبط به شما کمک می‌کند که با دریافت بازخوردها در کار اعمال تغییر کنید؟

- این برای سریال‌های ۹۰ شبی است. مثلا از قسمت پنج و ۶ که مردم با کار ارتباط برقرار کرده بودند ما قسمت ۱۱ را می‌گرفتیم اما سریالی که هر شب پخش می‌شود متفاوت است. مثلا در " زندگی به شرط خنده " که کار می‌کردیم از قسمت ۲۵،۳۰ فهمیدیم مردم چه کاراکترهایی را دوست دارند، چه کارهایی را می‌پسندند، از کدام تکه کلام‌ها خوششان آمده و چه داستان‌هایی مد نظرشان است. این فقط در سریال‌های ۹۰ شبی جواب می‌دهد اما در سریال نوروزی نمی‌شود عکس العمل ها را ثبت کرد و تاثیر چندانی ندارد.


* شما بازیگران فرصت داشتید قبل از سکانس‌ها اتود بزنید و آماده شوید؟

- نه اصلا فرصت این کارها نبود.

* این که تاکید می‌کنید آقای سلطانی از هیچ چیز نمی‌گذرد چه؟

- تمرین اینکه از قبل اتود بزنیم نبوده. اما قسمت‌های خوب کار را پیدا می‌کردیم و بعد هم کارگردان دکوپاژ را بر این اساس انجام می‌داد. اما اینکه از قبل کاراکترها بنشینیم، تمرین کنیم نبود و خیلی وقت‌ها اتفاق می‌افتاد که آنقدر کمبود وقت داشتیم که برزو نیک نژاد دیالوگ می‌گفت و من حفظ می‌کردم.

*پس همه چیز در لحظه اتفاق می‌افتاد.

- کاملا! من هنوز فیلمنامه را ندارم! خیلی وقت‌ها در پخش می‌فهمیدم که فلان اتفاق بعد از فلان اتفاق است!

* خب پس راکورد چطور حفظ می‌شد!؟

- مثلا من جایی از ماشین پیاده می‌شوم، نمی‌دانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد. سعید سلطانی توضیح می‌داد که این بعد از فلان سکانس است و من اصلا نباید بخندم یا فلان اتفاق قرار است این طور بیفتد و تمام اتفاقات با این هوشمندی‌ها مرتفع می‌شد.

*درباره شخصیت‌پردازی حرف بزنیم. فکر می‌کنید سادگی شخصیت پدر چقدر باورپذیر به نظر می‌آید؟

- بیس این قصه تلخ بود. در حقیقت " فراموشی " یک داستان تلخ بود که چون پخش عید را داشت باید شیرین می‌شد.


* اینکه پی بردن پدر به واقعیت این همه طول می‌کشد، باورپذیر بود؟

- در بازی آقای کاسبی سکوت‌ها مشخص بود که او دیگر دروغ‌های فرزندانش را باور نمی‌کند. آقا جون پدر خنگ نبود بلکه صبور، دلسوز و مهربان برخورد می‌کرد و می‌خواست به حقیقت پی ببرد.

* اعمال نفوذ شخصیت پیشکار با بازی مهران رجبی را چطور ارزیابی می‌کنید؟ در واقعیت هم همینطور است؟

- این مدل قصهها برای این مناسبتها نیاز به طنازیهایی در قصه دارد و نمیشود همه چیز را واقعی نشان دهیم. مردم از مهران رجبی تصوری دارند. اصلا میتوانست این پیشکار نباشد و پدر تنها بیاید. اتفاقی که درباره آن هم صحبت شد. اینکه اصلا برای چه او را بیاوریم؟ برای شیرینیها و طنازیهای او. چون قرار نبود سریالی بسازیم که اشک مردم را دربیاوریم.