افکارنیوز: شايد برايتان جالب باشد بهروز وضعيت سفيد براي اتاقش دكور خاص و جالبي طراحي كرده و با استفاده از عكس هنرپيشه هاي مطرح سينما كولاژ درست كرده است و از آنها به عنوان دكور اتاقش استفاده مي كند. اين موضوع بهانه اي شد براي انجام يك مصاحبه با عباس غزالي كه چكيده آن را در ادامه با هم مرور مي كنيم:
با عشق شروع کردم
زمانی که آنقدری پول در جیبم بود که می توانستم با آن نیازهای روزمره ام را برطرف کنم و مقداری هم پس انداز کنم، شروع کردم به خرید روزنامه بانی فیلم که آن موقع قیمتش فکر می کنم ۱۰۰ یا ۱۲۵ تومان بود. صبح ها که خواهرم را به مدرسه می بردم در راه برگشت، از کیوسک مطبوعاتی که نزدیک منزلمان قرار داشت هر روز بانی فیلم را می گرفتم و خبرهای سینمایی را دنبال می کردم.
آن موقع بانی فیلم در صفحات ابتدای خود عکس های بزرگ و رنگی بازیگران خارجی را چاپ می کرد و من هم به شدت به بازیگران هالیوودی مثل نیکولاس کیج، داستین هافمن، آل پاچینو و… علاقه داشتم و وقتی عکس های بازیگران مورد علاقه ام در این روزنامه چاپ می شد خیلی خوشحال می شدم. به هر حال آنقدر این روزنامه را خریدم و آرشیو کردم که اگر آنها را روی هم می گذاشتید هم قد خودم می شد! این موضوع گذشت و سال ها پیش با کارگردانی به نام محمد حسن زاده کار کردم، یک روز در دفتر کار ایشان بودم که یک کولاژ کوچک از عکس های چند کارگردان معروف را آنجا دیدم که خیلی به نظرم جالب آمد و از همانجا به این فکر
افتادم حالا که اینقدر به سینما علاقمندم من هم از عکس های بازیگران محبوبم که در روزنامه هایی که آرشیو کرده بودم وجود داشت چنین کولاژهایی بسازم.
درست کردن این عکس ها را چنان با عشق شروع کردم که وقتی خانواده ام تلاش من را می دیدند متعجب می ماندند، زمانی که مشغول ساخت این کولاژها بودم به هیچ چیزی جز این کار فکر نمی کردم و از همه چیز(تفریح، بازی و…) چشم پوشی کردم و با عشق و علاقه زیاد این عکس ها را به هم چسباندم.
از کودکی روی پای خودم بودم…
من آدمی هستم که از کودکی سعی کرده ام همیشه روی پای خودم بایستم، نمی دانم چرا اما ذاتاً دوست دارم مستقل باشم و شاید برایت جالب باشد که بدانی من آخرین پول تو جیبی که از پدرم گرفتم پنج تا تک تومانی بود! آن موقع پنج تومان از پدرم می گرفتم که با آن یا پفک نمکی می خریدم یا پیراشکی شکری می گرفتم و روزهایی هم که امتحان دیکته داشتیم با این پنج تومان ورقه امتحانی می خریدم. یادش بخیر اولین کولاژی را که ساختم روی جعبه های مقوایی، جعبه شیرینی و… درست کردم.
به هر حال دیگر آن روزها گذشت و امروز وضع مالی ام خدا را شکر خوب شده است و آنقدر پول دارم که می توانم به عشقم برسم، حالا دیگر به جای اینکه کولاژها را روی جعبه های مقوایی و یا جعبه شیرینی بسازم، روی پوسترهای فیلم های سینمایی درست می کنم، پوسترهای فیلم هایی که اکران هایشان به اتمام رسیده است را از دوستانم که در سینما فعالیت می کنند می گیرم و عکس ها را روی آن با چسب دو طرفه می چسبانم.
عاشق اسمم هستم
من نظر کرده حضرت عباس(ع) هستم. ما شش خواهر و برادر هستیم. مادرم اینطور تعریف می کند که وقتی زمان به دنیا آمدن من فرا می رسد، وقتی دکتر مادرم را معاینه می کند اینطور تشخیص می دهد که من در شکم مادرم خفه شدم و باید با عمل جراحی من را خارج کنند. مادرم اینطور می گوید که وقتی این خبر را شنیدم دلم شکست و به آسمان نگاه کردم و متوسل شدم به حضرت عباس(ع) تا تو دوباره بازگردی و همانجا نذر کردم که اگر زنده به دنیا بیایی اسمت را عباس بگذارم.
به هر حال من با یاری حضرت ابوالفضل(ع) زنده به دنیا آمدم و مادرم هم نظرش را ادا کرد و اسمم را عباس انتخاب کرد. شاید تو هم این تجربه را داشتی که در زمان کودکی وقتی مدرسه می رفتیم بچه ها اسم های هم را مسخره می کردند اما به خدا قسم هر وقت که این اتفاق برای من می افتاد هیچ وقت بهم برنمی خورد و همیشه عاشق اسمم بودم. من به خاطر صاحب اسمم خیلی جاها از خط قرمزها عبور نکردم. من حرمتی برای اسم و صاحب اسمم قائلم و متاسفانه هنوز قسمت نشده که به پابوسش بروم اما من امام رضا را دارم که هر سال، سال تحویل در حرم حضرت رضا(ع) هستم و در قراردادهایم هم قید می کنم که باید روز اول فروردین به من
مرخصی بدهند تا بتوانم سال را در حرم ایشان تحویل کنم.
فکر کردم اومدم خارج
سال اول دبستان بودم که از طرف مدرسه برای اولین بار به سینما رفتم و فیلمی به نام «واکسی» را دیدم که یک فیلم سیاه و سفید محصول کشور هند بود که خیلی روی من تاثیر گذاشت و همان سال ها بود که کم کم حس کردم بازیگری را دوست دارم. همیشه مادرم می گوید که آن روزها، صبح که برای مدرسه رفتن از خواب بلند می شدی کج راه می رفتی و ما فکر می کردیم تو بیمار شده ای اما بعداً فهمیدیم که داشتی تمرین بازیگری می کردی!
جالب است بدانی که در همان دوران کودکی در مجالس عروسی و مهمانی های خانوادگی من کارهای مرحوم منوچهر نوذری را در مسابقه هفته و آقاتقی سریال آینه عبرت را تقلید می کردم. اما متاسفانه هیچ وقت هیچکس را نداشتم که راهنمایی ام کند و به علاقه ام جهت درستی بدهد. دوران کودکی من در محله ای طی شد که اهالی آن با هنر بیگانه بودند، من تا سوم دبستان در محله دولت آباد تهران زندگی می کردم که وقت آنجا حرفی از هنر زده می شد همه تو را با تعجب نگاه می کردند. ده ساله بودم که به میدان پاستور نقل مکان کردیم، آن موقع فکر می کردم آمدیم خارج، همه چیز برای جدید و نو بود و فکر می کردم اتفاق جدیدی در
زندگی ام افتاده است! به هر حال این نقل مکان باعثشد من در مدرسه جدید تحصیل کنم و در آن مدرسه در گروه تئاتر عضو شدم و اولین نمایشی که بازی کردم «مفسران بی گناه» نام داشت که به مسابقات مدارس کشوری هم راه پیدا کرد، همان جا از طریق یکی از داوران به کلاس های کانون فرهنگی تفریحی حر در میدان راه آهن معرفی شدم و دوره های بازیگری را آنجا طی کردم.
منبع: زندگي ايراني
شناسه خبر:
۱۸۷۴۸۰
مصاحبه با عباس غزالی بازیگر وضعیت سفید
عباس غزالی که بعد از سریال تماشایی «وضعیت سفید» به شهرت خوبی دست یافت این روزها کم کارتر از گذشته به فعالیت خود ادامه می دهد. خودش می گوید این کم کاری به دلیل وسواس او روی انتخاب کارهای مختلف است و سعی می کند با دقت و تفکر بهترین انتخاب ها را داشته باشد تا بتواند پله های ترقی را به خوبی طی نماید و جایگاه خوبی برای خود دست و پا کند.
۰