به گزارش افکارنیوزبه نقل از شبکه ایران، استاد محمدعلی کشاورز بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون در گفتوگویی با نسل امروز از بازی در مجموعه تلویزیونی " پدر سالار " و فیلم سینمایی " مادر " خاطرات جالبی تعریف کرده است که بخشهای جالب این مصاحبه را به همراه خاطرات اکرم محمدی، همبازی او در این دو اثر به نقل از برترینها میخوانید:
همه این شنیدهها من را اذیت میکند
من شنیدهام یک آقایی در سینما و تلویزیون فعالیت دارد که شغل اصلیاش نقشفروشی است و از این طریق برای خود منبع درآمد آنچنانی درست کرده؛ همه این شنیدهها من را اذیت میکند و به فکر فرو میبرد. آینده بازیگری در این سینما و تلویزیون چه میشود؟ یکبار در یک مصاحبه گفتم بهتر است جوانها به دنبال بازیگری نیایند و به فکر یک شغل آبرومندانه باشند. این حرف من به خیلیها برخورد و باعثاعتراضشان شد، اما من هنوز هم به آن اعتقاد دارم، مخصوصا با شنیدن این اخبار جدید!
امروز هم یک چشم با خودم آوردم هرکس صبحانه نخورده بدهم بخورد!
یادم است قرار بود در یک صحنه(پدر سالار) من توی گوش محمود پاکنیت بزنم، من هم خیلی طبیعی این کار را کردم(با خنده) و او خیلی دردش آمد و باورش نمیشد من در کارم آنقدر جدی باشم. آن روزها هر روز صبح زود همه سر صحنه میآمدیم، اما مرحومه نادره خیرآبادی نیمساعت دیرتر از بقیه میآمد. یک روز یواشکی از او پرسیدم چرا دیر میآیی؟ گفت هیچی، من سر راه یک کلهپزی پیدا کردم هر روز میروم آنجا صبحانه میخورم، بعد میآیم؛ امروز هم یک چشم با خودم آوردم که هرکس صبحانه نخورده بدهم بخورد!
حتی یک بشقاب سالم هم باقی نگذاشتم
یادم است صحنهای داشتیم که در آن قرار بود همه بچههای من و نادره بعد از مدتها قهر و کدورت در منزل ما برای نهار جمع شوند، اما بعد از ساعتها انتظار هیچکدام نیامدند، من هم عصبانی شدم و همه بشقابها را شکستم و با پا روی خردههای شکسته شده آنها با عصبانیت راه رفتم؛ در این سکانس حتی یک بشقاب سالم هم باقی نگذاشتم. بعد از پایان این صحنه به من گفتند بشقابهایی که آنقدر طبیعی شکستی، همه مال آرشیو سازمان بود.
هر پلانی که ضبط میشد، همه ما هجوم میبردیم پشت مونیتور!
اکرم محمدی با سئوالهای کشاورز به گذشتهها برمیگردد و سر صحبتش باز میشود: «شما که از گذشته صحبت میکنید، من به همان روزهای خوب برمیگردم؛ یادش بخیر، چقدر همه چیز خوب بود. ما یک سال تمام برای سریال «پدرسالار» در کنار هم زندگی کردیم. درست مثل یک خانواده، حتی همسایههای لوکیشن خانه پدرسالار هم همراهمان بودند و برایمان ترشی و مربا میآوردند. هر پلانی که ضبط میشد، همه ما هجوم میبردیم پشت مونیتور تا آن را ببینیم. آقای خواجویی، کارگردان هم هرچه داد و بیداد میکرد، فایدهای نداشت. یادم هست که همان موقع آقای کشاورز گوشهای میایستاد و از ما عصبانی میشد. از
این کار ما بدش میآمد و میگفت بازیگر نباید مونیتور را ببیند، چون بعد سعی میکند کار خودش را اصلاح کند و این باعثمیشود که فضای بکر خودش را از دست بدهد. آن موقع ما هنوز خام و جوان بودیم و کار خودمان را میکردیم، اما بعدها متوجه شدیم که این گفته چقدر درست است.
خوشه انگور بهترین هدیه بود
هیچوقت شهرت و معروف شدن برای من معنا نداشت، از چهره شدن فقط یک خاطره خوب دارم. یادم میآید یک روز در خیابان عباسآباد در حال پیادهروی بودم. آنور خیابان پسری با یک گاری دستی داشت انگور میفروخت، تا مرا دید به سمتم دوید و با خوشحالی یک خوشه انگور به من داد و گفت من چیزی ندارم که به شما بدهم، این انگور را از من قبول کنید. چهره شاد آن پسر و آن خوشه انگور بهترین هدیهای بوده که من به خاطر بازیگر بودنم در زندگیام گرفتهام.
من و همسرم سال ۱۳۵۲ از هم جدا شدیم
این روزها تنها فرزندم، نلی، ایران است و در هفته چند روز را در کنار من میماند و چند روز را در کنار مادرش. من و همسرم سال ۱۳۵۲ از هم جدا شدیم، بعد از آن هم من دیگر ازدواج نکردم. حاصل آن ازدواج دختر عزیزم، نلی است. نلی در بلژیک زندگی میکند و آنجا خیلی موفق است و نقاشی تدریس میکند. تابلوها و دیزاین این خانه هم کار اوست.
علی جان، قربونت به من و تو جایزه نمیدن
یادم هست آن روزها علی حاتمی به خانه من آمد و گفت میخواهند به فیلم در جشنواره جایزه بدهند، بیا با هم برویم و در جشنواره فیلم را ببینیم که من هم گفتم علی جان، قربونت به من و تو جایزه نمیدن، خودتو خسته نکن، اما او میگفت چرا جایزه میدن و بالاخره به زور من را برد تا فیلم را در سینما در زمان جشنواره ببینم. بعد هم یکبار در خانه خودش آن را دیدم؛ یادم میآید آخر سر علی به حرف من رسید، وقتی جایزهای در جشنواره نصیبش نشد.
شنیدم یک فیلم ایرانی جایزه اسکار گرفته و دختر علی حاتمی در آن بازی کرده.
کشاورز از محمدی میپرسد که هنوز جشنوارهای وجود دارد؟ خانه سینما چطور؟ شنیدم یک فیلم ایرانی جایزه اسکار گرفته و دختر علی حاتمی در آن بازی کرده، خیلی خوشحال شدم وقتی این خبر را شنیدم. سئوالهای محمدعلی کشاورز از حال و هوای سینما همچنان ادامه داشت: بهرام بیضایی کجاست؟ خیلی وقت است خبری از او نشنیدهام. از ناصر تقوایی هم خبر ندارم. شنیدهام پرستو گلستانی هم در دانشگاه درس میدهد و.....
شناسه خبر:
۱۴۶۹۳۳
خاطره جالب محمدعلی کشاورز از کلهپاچه خوردن نادره خیرآبادی
هر روز صبح زود همه سر صحنه میآمدیم، اما مرحومه نادره خیرآبادی نیمساعت دیرتر از بقیه میآمد. یک روز یواشکی از او پرسیدم چرا دیر میآیی؟
۰