گذرم به کوی مدرسه شهید ترکمان افتاد که دیدن یک صحنه واقعا توجه مرا به خودش جلب کرد. ماشینی وارد حیاط مدرسه شد. سپس مرد میانسالی از ماشین پیاده شد و به سمت صندوق عقب آن رفت و یک ویلچر را از آن در آورد و پسر بچه ای را که داخل ماشین بغل کرد و وی را برروی ولیچر نشاند و بعد با زنی که همراهشان بود خداحافظی کردند. زن به سمت بیرون مدرسه آمد و آنان نیز وارد مدرسه شدند.
ناخودآگاه ندایی در درونم بهم گفت که بروم از آن خانم بپرسم که چه نسبتی با اون پسر و مرد دارد؟! کمی مردد بودم، نزدیک رفتم و سلام دادم. خیلی با خوشرویی جوابم را داد ولی بر چهره اش غمی بزرگ نشسته بود و خیلی راحت می شد این را فهمید. سوالم را پرسیدم. گفت آن پسر بچه محمد پسرم است و آن مرد هم که با ماشین ما را آورد معلمش بود. علت معلولیت فرزندش را پرسیدم، گفت: محمد مادرزاد معلول جسمی حرکتی شدید به دنیا آمده است.
برایم جالب بود و تصمیم گرفتم بیشتر با محمد و معلمش آشنا شوم و طی هماهنگی با آموزش و پرورش شهرستان سقز به مدرسه شهید ترکمان رفتم. زنگ تفریح بود بچه ها همه مشغول بازی بودند. از سالن مدرسه که عبور کردم محمد را دیدم که در یک گوشه سالن روی ولیچر در حال خیار خوردن نشسته بود و کارت انتظامات نیز برگردنش بود. به دفتر رسیدم و با معرفی خود، هدف از آمدنم را به مدرسه برای آقای حسینی مدیر مدرسه تشریح کردم. مدیر نیز با استقبال گرمی پذیرای ما شد.
آقای حسینی ابتدا به شرح حال مختصری از محمد پرداخت و گفت: ما محمد را در مدرسه به اسم "سرحد عبدی" می شناسیم و در واقع محمد اسم مستعارش می باشد.
وی اضافه کرد: خانواده سرحد قبل از محصل شدن وی در روستای خوشه دره خورخوره زندگی می کردند و فقط به خاطر سرحد به شهر آمدند تا او را در یکی از مدارس ثبت نام کنند و از درس و تحصیل جای نماند.
حسینی صبر و سعه صدر پدر و مادر سرحد را تحسین برانگیز دانست و افزود: باوجود اینکه سرحد یک معلول جسمی حرکتی شدید می باشد ولی دارای خلاقیت و ذهنیت خوبی است که این در جای خود برای سایر همکاران من غیر باورکردنی بود.
مدیر مدرسه شهید ترکمان با بیان اینکه سرحد هم اکنون در پایه سوم دوره اول درس می خواند، ادامه داد: در یک سال اول سرحد خیلی در کلاس درس بی طاقتی می کرد و مادرش در آن یکسال روبروی کلاس درس و سرحد می نشست تا مبادا عاجز شود. تا اینکه به مرور زمان سرحد به محیط خو گرفت و در میان دانش آموزان احساس راحتی کرد ولی با این وجود مادرش همیشه کنارش بود و او را از مسافتی دور با بغل به مدرسه می آورد و پس از یک سال با کمک چندین نفر برایش یک ویلچر تهیه کردیم و حتی برای راحتی وی مسیر ورود و خروجش را از سایر دانش آموزان جدا کردیم.
حسینی با بیان اینکه در طی این سه سال زحمات معلمین سرحد در کلاس نیز غیر قابل توصیف است، گفت: کارهایی که در این سالها برای سرحد صورت گرفته قطعا در باب وظیفه بوده است نه ترحم.
وی در ادامه از زحمات آقای شریف سلیم زاده معلم کلاس سوم سرحد تشکر کرد و افزود: سال گذشته از پنجره مدرسه دیدم که آقای سلیم زاده سرحد را با بغل از ماشین خودش پیاده کرد و بر روی ویلچر نشاند برایم جالب بود وقتی به دفتر آمد از وی پرسیدم که از کی سرحد را با ماشین خودتان به مدرسه می آورید؟ پاسخ داد چند ماهی می شود که رفت و برگشت سرحد به مدرسه و خانه با ماشین وی انجام می شود و من از این قضیه بی خبر بودم و در حال حاضر این معلم به مدت دوسال است که بدون هیچ چشمداشتی این کار را برعهده گرفته است.
در ادامه به کلاس درس سرحد رفتیم. در کنار معلمش نشسته بود و مشغول نوشتن بود ابتدا از خوبی های معلمانش گفت: برای آنان و والدینش آرزوی سلامتی کرد.
سرحد در ادامه تنها یک خواسته داشت و گفت: روی این ویلچر واقعا اذیت می شوم و باتوجه به اینکه پدرم یک کارگر ساده و فصلی است بنابراین نمی تواند یک ویلچر خوب و راحت برای من تهیه کند و امیدوارم مسئولین امر و یا خیرین شهرستان مرا یاری کنند.
آقای سلیم زاده نیز از بهترین روزهای تدریسش برای ما گفت و افزود: از روزی که با سرحد آشنا شده ام واقعا احساس راحتی و آرامش درونی دارم و امیدوارم همه در امتحان بزرگ الهی سربلند و پیروز باشیم.
آقای سلیم زاده درود بر شرفت، مردانگیت پابنده باد، سرحد جان دنیایت با روزگار ما فرسنگ ها فاصله دارد، تو از تبار و ما از دیاری کهن هستیم، اگر از حال و روزت بنویسم قلمم لنگ نوشتن می شود، می دانم گاهی نه بلکه هرثانیه دلت هوای قدم زدن میخواهد، میدانم نگاه به کفش و جاکفشی حالت را از هر رفتنی به هم میزند. تو آدم مهم و بزرگی هستی، پدرت با تلاش و کوشش و کار سختش و مادرت با مهر و بزرگواریش این را به تو ثابت کرده اند.
تو بزرگی و من شخصاً بزرگیت را تحصین می کنم زیرا برای تو آرزو معنا ندارد تو فقط خواستن را خواهانی و خواسته هایت با بزرگ مردی آسمانی، با فلسفه ی عشق و تدریس معلمت در مدرسه علم و ادب تحقق یافت.
سرحد جان تو میتوانی و من به تواناییت ایمان دارم و ایمان من، به من میگوید که تو روزی برای خودت شخص مهمی خواهی شد.
هنگامی که تو را دیدم با خود سوگند یاد کردم که به همه عشق بورزم زیرا همه چیز و همه کس ارزش عشق دارند، و چه خوب شد که عشق ما همه از تو سرچشمه گرفت و از امروز وجودمان را آغشته به عشق کردیم.
آقای سلیم زاده، استاد عشق و محبتی که در تدریست آموخته ها و وجودت بوی ناب آدمی را به همراه دارد، کاش میدانستم در کدامین جای جهان آدمهایی از نمونه تو پیدا می شود تا همه را به ایران بیاورم و کشورم را از عشق و عطر تو لبریز کنم گرچه تو خود به تنهایی دریایی از مهر و عطوفتی، دریایی که تلاطمش هیچ کلاس درسی را آزار ندارد، دریایی که امواجش مردانگی را به ساحل مدرسه کشاند.
ای معلم سرحد، بی گمان راه تو راه پیامبران است و بس ...
آقای سلیم زاده تو عاشقانه ترین صحنه دنیا را به تصویر کشاندی و کار مقدس تو سرحد را از هر نیازی بی نیاز کرد.
با وجود تو هر دانش آموزی دلش ویلچر میخواهد، سرحد پسر 9ساله ی خوشبخت است که هر روز مسیر خانه به مدرسه و بلعکس آن را با تو می پیماید و این تو بودی که که نذاشتی سرحد حسرت مدرسه و همکلاسی هایش به دلش بماند.
تو عزیزی سرحد جان هم برای دیگر هم خونی هایت، برای پدر و مادرت و هم برای همکلاسی هایی که بزرگترین افتخارشان آشنایی با توست تو برای کل مدرسه و آن نیز اثبات شده است. معلم کلاس اول و دوم تو نیز به همین بزرگی ایی که هستی همچنان دوستت دارند.
سرحد جان کاش پا قابل بخشیدن بود، آن زمان نه تنها معلمانت بلکه همه داوطلب بخشیدن بودن و این بخشش را فقط معلم تو به همه آموخت پس بدان که پاهای تو خوب شدنیست و تو می توانی.
برایت بهترین ها را خواهانم گرچه بهترین ها تمام صفاتی است که معلم تو دارد و این دیگر خواسته نیست بلکه آرزو ایی برآورده شده است...
و برای تو ای استاد ایمان، لایق آنی که عشقت بازتاب جهانی کند تا آنان که از عشقت بی نصیبند مهرت در دل و خونشان جاری شود
و در آخر اینکه در آرزوی روزی هستم که ویلچر آنچنان پیشرفته ای درست شود که سرحد و امثال سرحد از هیچ چیز و هیچ کس باز نمانند.
***
***
از راست به چپ: مدیر دبستان، معلم کلاس سوم، معلم کلاس دوم، معلم کلاس اول