ملیکا شریفی نیا با انتشار این عکس نوشت: بهترین معلم زندگی من
تولدت مبارک
اخبار چهره ها- بچه بودم شاید ۶ یا ۷ سالم بود
مامان بابام داشتن باهم صحبت میکردن
مهراوه هم خودشو زده بود به خواب که از دست من راحت باشه!
آخر صحبتشون بابام گفت برای بعضیها همیشه مرغ همسایه غازه!
گفتم: بابا مرغ همسایه غازه یعنی چی؟
کلا بچهی کنجاوی بودم، ولی مهمترین دلیل اون سوال این بود که عاشق حیوونا بودم و برام جالب بود که یک مرغی هست که میتونه برای یک نفر دیگه غاز بشه! آخه خودم هم یه جوجه داشتم که یهو مرغ شده بود! بعد از یه مدت هم کاشف به عمل اومد که خروس شده!! البته من همون موقع هم منتظر بودم که بعدش غاز بشه و زودتر براش تولد بگیرم که دیگه بره به سمت «قو» شدن، ولی هیچوقت غاز نشد که نشد و اونقدر قوقولیقوقو کرد که مامانم اینا مجبور شدن ببرنش همون مزرعهای که حیوونا میرن و خیلی خوشبخت میشن!! خلاصه اون موقع چون فقط تا قسمت خروس شدن ماجرا رو دیده بودم از بابام پرسیدم، اونم به جای اینکه برام توضیح بده، گفت: به نظر خودت یعنی چی؟ اگر معنیش رو درست بگی جایزه داری! منم که اسم جایزه میاومد سر از پا نمیشناختم، یک ساعت تمام هر آنچه به ذهن کودکانهم میرسید رو گفتم ولی موفق نشدم
بعد که بابام برام توضیح داد خیلی تعجب کردم
چون خیلی کوچیک بودم و در زندگی سادهی خودمون با همچین حسی مواجه نشده بودم، ما همیشه به چیزی که داشتیم قانع بودیم و چیزهایی که دیگران داشتن برای ما مساله نبود
مسالهی پدر و مادر من همیشه چیزهایی بود که دیگران نداشتن و فعالیتهاشون در راستای ایجاد آرامش و رفاه نسبی در زندگی اون آدمها بود.
اینها رو بعد از اینکه بابام برام دلیل ندونستنم رو توضیح داد درک کردم و خیالم راحت شد، چون پیش خودم فکر کرده بودم خنگترین دختر جهانم! ولی ماجرا عمیق تر از این حرفها بود و ربطی به هوش من نداشت، ربط به بستر درستی داشت که درش پرورش یافته بودم
ربط به همنشین نشدن با آدمهایی داشت که براشون مرغ همسایه غاز بود! چون مرغ همسایه برای ما همیشه مرغ بود و آدمهایی با این دیدگاه از زندگی ما دور بودن
تا من و مهراوه این موضوع رو از اونها یاد نگیریم
تا ما حتی درکش نکنیم
تا همیشه در امان بمونیم
از این چشموهمچشمیها
تا باور داشته باشیم، به خودمون
قانع باشیم، به دارایی اندکمون
و واقف باشیم، به ارزش وجودیمون
که هرگز با هیچچیز و هیچکس
قابل مقایسه نخواهد بود
اون شب
من جایزهای نگرفتم
اون شب
مرغ همسایه
برای من «غاز» نشد
بلکه یک «فانوس» روشن شد
در آستانهی ورود کودکانهام
به جهانِ تاریک
آدم بزرگها!