حسام منظور در «الیزابت باتوری» برخلاف نسخههای مشهور داستان ملکه مجاری، به سراغ بازآفرینی یک فضای سیاسی کرده است و با تکیه بر مفهوم ترس در داستان الیزابت باتوری، تقابل میان دستههای سیاسی و وجوه منفعتطلبانه آن را به تصویر میکشد.
اخبار چهره ها _ برخی او را خونخوارترین زن تاریخ سراسر اروپا میدانند. برخی نیز او را تصوری از یک عاشق پیچیده برمیشمرند. تصویری که از او در آثار هنری شکل گرفته است، محصولش زنی است که برای بودن، برای محبوب بودن، خون میریزد و در خون میغلطتد؛ اما او چه خونخوار باشد و چه عاشق، شخصیتی است محبوب. نزدیک به پنجاه فیلم، نمایشنامه و رمان براساس زندگیش نگاشته شده است و به عنوان یکی از شمایلهای ادبیات و سینمای ترس، ملکه وحشت فرهنگ اروپایی شناخته میشود. زنی مجارستانی که در پی قدرت فراوانش به اتهام نوشیدن، استحمام و ریختن خون دختران باکره، محکوم به حبس خانگی میشود. ثروت عظیمش به دست پادشاه مجارستان میافتد و در حمله ترکهای عثمانی به مجارستان، میراثش نابود میشود.
با نگاهی به آنچه غربیان از الیزابت باتوری به تصویر کشیدهاند میتوان دریافت، او تصویری از تقابل مذهبی - پروتستانها علیه کاتولیکها - در پایان قرون وسطی و شمایلی از فمینیسم آغشته به همجنسخواهی است. چیزی شبیه به اندیشههای لوس ایریگاری؛ هر چند به نظر نمیرسد فیلمسازان و نمایشنامهنویسان چندان درگیرودار نظریات این فیلسوف فرانسوی بوده باشند. این دو وضعیت نیز چندان متعامد یکدیگر نیستند؛ بلکه روند رونسانس این فرصت را پدید میآورد که شمایلی چون الیزابت باتوری بدل به تصویری توأمان خوب و بد باشد. برای مثال در «الیزابت باتوری: کنتس خون» (2008) و «کنتس» (2009) تصویری همدلانه از زنی عاشق به تصویر کشیده میشود که عشق او را به سمتی سوق میدهد که سیاست او را از پای درمیآورد. عشق قدرتش را میکاهد و او را در برابر توطئههای سیاسی اخته میکند.
در مقابل در فیلمهایی چون «کنتس دراکولا» (1970) یا «حکایت غیراخلاقی» (1973) تصویر الیزابت باتوری به مثابه گناهی کبیره ترسیم میشود که در آن باکرگان اغوا میشوند. ا هر دو نگاه به الیزابت باتوری، تصاویری مملو از خشونت است. آثاری که برایشان چندان روایت تاریخی ماجرا اهمیتی ندارد و انگیزههای ظهور شخصیتی چون باتوری و افولش از منظر تاریخی و سیاسی ارزیابی نمیشود. همه چیز در لفافه نوعی فانتزی بستهبندی میشود. هر چند مکتوباتی در حوزه نمایشنامه و رمان به تاریخنگاری صرف شخصیت الیزابت باتوری پرداختهاند؛ اما آثار عمیق و محبوبی در این میان نیستند.
حسام منظور، پس از یک فاصله دو ساله در تئاتر، با خوانشی کاملاً متفاوت از ماجرای خونخواری الیزابت باتوری به تئاتر بازمیگردد. او به سراغ شخصیتی میرود که چندان برای مخاطب ایرانی آشنا نیست و شاید تنها مواجهش با این شخصیت تاریخی همان فیلم «کنتس» باشد که اثری قابل توجهی نیست و تصویر پاکشدنی برای مخاطب ایرانی به حساب میآید. منظور در مواجهه با ماجرای الیزابت باتوری به سنتهای تئاتری خودش رو میکند. او که عضوی از گروه تئاتری کوانتوم است، بازگشتی به نمایشهایی چون «هملت» و به خصوص «کالون و قیام کاستلیون». در نمایشهایی که حسام منظور در همکاری طولانیمدتش با آرش دادگر روی صحنه بردهاند آنچه بیش از هر چیزی مشهود است، به تصویر کشیدن نقش سیاست در تغییر نظامهای فکری و جابهجایی اجزای اجتماعی است. نمونه بسیار جذاب این نگرش را در «کالون و قیام کاستلیون» براساس رمان مشهور استفان تسوایگ میتوان یافت که در آن ترکیب دادگر/نعیمی، تصویری از تقابل فکری درونمذهبی خلق میکنند که در آن عقل در برابر شریعت قرار میگیرد. کالون، یک اصلاحطلب دینی تبدیل به یک دیکتاتور میشود و یک دانشمند به واسطه خرد خود با کالون مقابله میکند. کاستلیون، یک کشیش معتمد فرقه کالونیسم در این تقابل در شک فرو میرود و شریعت پروتستانی را براساس عقل خود قضاوت میکند و نتیجه شوریدن علیه کالون است.
در «الیزابت باتوری» حسام منظور نیز همین مسأله رخ میدهد. کلیسا تصمیم میگیرد به دستور نظام سیاسی حاکم بر مجارستان، ثروتمندترین زن مجارستان به اتهام کشتن بیش از 600 دختر باکره محاکمه کند. الیزابت به زنجیر کشیده میشود و در دادگاهی که بیشتر به دادگاههای تفتیش عقاید - مشهور با انگیزاسیون - میماند به جدال با نظام دینی حاکم میپردازد. هر چند در گفتار ردوبدل شده میان الیزابت و کشیشها رنگ و بوی اختلافات دینی پروتستان/کاتولیک - که در نسخههای غربی به شدت بر آن تکیه میشود - دیده نمیشود؛ اما میتوان دریافت که الیزابت باتوری در نقش یک هوادار رفُرم در برابر دستگاه کلیسا ترسیم شده است. در این میان شخصیت ژاکوبی وجود دارد که یک کشیش تعین کننده در دادگاه الیزابت باتوری است. او به کلیت ماجرا مشکوک میشود و برای آنکه حکم ندهد روزه سکوت میگیرد. او نمیتواند تشخیص دهد که گناهکار چه کسی است و تنها میداند شرایط کشورش بحرانیتر از آن چیزی است که دادگاه الیزابت باتوری اهمیت پیدا کند. به خصوص آنکه الیزابت باتوری، به عنوان حاکم یکی از مهمترین نقاط مجارستان و یک ایالت خودمختار، به اتهامی محکوم میشود که تمامی حاکمان آشنا برای ژاکوب مرتکب میشوند. حاکمان همگی مردم بیگناه را قربانی امیال شخصی خود میکنند و الیزابت باتوری یکی از همانهاست. همانطور که پادشاه مجارستان، به عنوان منتفع از مرگ باتوری، مردمان بیگناه را قربانی میکند. در نمایش نشان داده میشود که چگونه برای اعتراف گرفتن از الیزابت باتوری، زنان در مقام شاهد وارد وسیله شکنجهای به نام «دوشیزه نورنبرگ» میشوند. به عبارتی ژاکوب شاهد آن است که دو نظام ضدمردمی در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند تا برای کسب منفعتی بیشتر، طرف مقابل را حذف کند؛ در حالیکه سربازان ترک عثمانی در آستانه تصرف پایتخت هستند.
منظور از این منظر برخلاف آثاری که معرفی کردم، نه نگاهی همدلانه با الیزابت باتوری دارد و نه نگاه سلبی نسبت به شخصیت او. منظور الیزابت را زنی باهوش، سیاستمدار و سخنور به تصویر کشیده است که با استدلال از پس قاضی دادگاهش برمیآید. زبان الیزابت به شدت برنده است و واقعیت رخ داده را در قالب نگاه سیاسی خود عریان میکند؛ اما او گناهکار است و درباره آنچه انجام داده است حاضر به انکار نیست. او کشتن رعایای خود را بخشی از حق خود میداند و حسام منظور در شخصیتپردازی الیزابت تلاش میکند آن را وجه منفی شخصیتش معرفی کند. از همین روست که شما هیچ وقت در نمایش نمیتوانید دریابید که آیا الیزابت باتوری گناهکار است یا خیر. تصمیم با شماست. با توجه به شواهدی باید انتخاب کنید حقیقت چه بوده است. با این حال منظور نگاهها را به سمت ژاکوب سوق میدهد که حقیقت را در وضعیت آشفته مجارستان میبیند. مجارستانی که به زودی سقوط میکند و در واقعیت نیز چنین میشود.
حسام منظور برای فضاسازی چنین تشنج و البته سردرگمیای به سراغ همان شیوهای میرود که سالها در گروه کوانتوم تجربه کرده است: حذف حداکثری اجزای صحنه، تأکید بر بدن بازیگر به مثابه بخشی از صحنه و تحکم در بیان. در نمایش شخصیتها به شدت برای بیان دیالوگهایشان فریاد میزنند. صداهای بم بازیگران مدام چون پتک بر سر مخاطبان نواخته میشود. وضعیت ما را به سوی نوعی تنش ذهنی سوق میدهد. گاهی اوقات مخاطب دستخوش هراس میشود و حتی او را پس میزند که برای چه در چنین فضای متشنجی قرار گرفته است. خب، نمایش وضعیت متشنجی را به تصویر میکشد و حتی قصد دارد شما را بترساند. یادمان باشد الیزابت باتوری ملکه وحشت اروپاست، چه در تاریخ و چه در هنر. او سوژه آثار ترسناک سینما و رمان بوده است. نشان دادن آن ترس بصری در تئاتر سخت است، ابزارش محدود است و از همین رو منظور مجبور است برای هراس از فضاسازی بهره برد. با این حال به زعم نگارنده این فریادها به نگرش نمایش به مقوله تئاتر سیاسی نیز بازمیگردد. آیا تاکون به نطق نمایندگان مجلس گوش دادهاید؟ آنان پشت تریبون میروند، در برابر میکروفونی که کوچکترین صدایی را به صد دسیبل تبدیل میکند میایستند و با تحکم، نطقشان را فریاد میزنند. آنان میخواهند هر حرفی را با تهییج به جامعه مخاطبش تزریق کند. همان شیوهای که در یک کمپین انتخاباتی رخ میدهد یا در یک سخنرانی برای منکوب کردن حریف.
با این حال «الیزابت باتوری» نیز همانند بسیاری از تئاترهایی با موضوع سیاسی خود را از رکگویی مبرا میکند. به سوی استعارهسازی میرود و قصد دارد جهانش را تمثیلی کند. میتوان رگههای برابرسازی امروز ایران را در نمایش دید؛ ولی منظور از مستقیمگویی حذر میکند. همین دوری جستن شرایط فُرمی مذکور را پدید میآورد که جهان پرتشنجی در برابر مخاطب پدید میآورد. چنین وضعیتی بر نمایشنامه نیز تأثیر میگذارد. منظور تلاش میکند کلیت نمایش خود را به یک برهه کوتاه اختصاص دهد. از تصویر کردن گذشته و عاقبت الیزابت باتوری دوری میکند و صرفاً تلاشهای او را برای مبارزه با دادگاهش را به نمایش میگذارد. او مخاطب را در موقعیت عمل انجام شده قرار میدهد. نمایشنامه از لحظهای شروع میشود که باتوری در زندان است که آن هم برآیند ایجاد یک شک است و این شک تا پایان ادامه دارد. نمایش وقتی برای نفس کشیدن به جا نمیگذارد و شاید نیاز بود گاهی بازیگران سکوت میکردند و روی صحنه از بدنهایشان استفاده میکردند. کمی آرامش برای آنکه دریابیم در میان این همه عصبیت، آرامش چه طعم خوشی دارد.