پلان یک: مهر ماه ۱۳۷۶ است. کمتر از یک ماه است پدرم من را از آبدانان آورده و ساکن خوابگاه فاطمیه دانشگاه تهران شدهام. خیلی دلتنگم برای خانوادهام، برای آبدانان. یک روز از دانشگاه که برگشتهایم همراه دوستانم حیاط خوابگاه شلوغ است. دارند فیلمبرداری میکنند. دو نفر از بچههای شبانه خوابگاه (چون خوابگاه بچههای شبانه زیر زمین فاطمیه دو بود و تعدادشان محدود شناخته شده بودند اغلب)هنرور هستند برای پلانی از فیلم، به طور آشکاری خوشحالند از اینکه این نقش را دارند. بازیگران اصلی فیلم را میشناسم. نیکی کریمی را قطعا بیشتر. نفر دوم که مریلا زارعی است را کمتر. فیلم، فیلم دو زن است. هوا گرم است قطرههای عرق روی صورت مریلا زارعی در سایه درختان پشت فاطمیه یک خود نمادی از میزان گرمی هوای آن روز است. بعدها داریوش میگفت این فیلم در نگاهش به زن تاثیر داشته...
پلان دوم: مهرماه سال هشتاد و یک هست. برای ثبت نام نهایی ارشد با داریوش رفتهایم دانشکده حقوق دانشگاه علامه طباطبایی که آموزشش در خیابان هفتم خیابان خالد اسلامبولی است. عکس پرسنلیم را که میدهم خانم کارمند آموزش (اسمش را فراموش کردهام ولی چهرهاش را به یاد دارم) به عکس نگاه میکند بعد به من میگوید چقدر شبیه خانم مریلا زارعی هستید. به داریوش نگاه میکنم داریوش به من نگاه میکند همزمان لبخند میزنیم. هیچ تصوری از شباهت به مریلا ندارم...
پلان سوم: بعد نهایی شدن فیلمنامه و کارهای پیشتولید پیشنهادات به بازیگران ارایه میشود برای بازی در نقش داریوش و من... یکی را حتی قرارداد هم میبندن (علی رغم میلم به بازی این فرد ولی چیزی نمیگویم)... قرارداد را فسخ نکرده رها میکند. از قرار بازی در نقش شهدای هستهای و داستان زندگیشان هزینهبردار است برای کسانی که دنبال جوایز بینالمللی هستند و البته به دلایل دیگر...
بازیگر نقش داریوش مشخص شده (خوشبختانه آقای شعیبی) ولی برای نقش من هنوز کسی پیدا نشده... ته دلم دوست دارم مریلا این نقش را بازی کند، چیزی نمیگویم نکند به گروه تحمیلی کرده باشم... به دلایلی نمیشود... ولی یکباره میشود...
سرنوشت از قبل نوشته شده... هیچ فردی، هیچ حادثهای، اتفاق نیست، حتما جایی در زندگی ما نقش بازی میکند شایدم نقشمان را بازی کند!
اکران «هناس» نزدیک است، همین روزها هناس را در سینماهای کشور به نظاره بنشینید…