سی نوامبر که دیروز بود تولد یکی از دیوانهترین آدمهایی است که هرکسی میشناسد. اولین اسمی که به ذهنتان میآید هم بیشک وودی آلن است. اسمش را بگذاریم نابغه یا بگذاریم کسی که خیلی شانس داشته که حدی از نبوغ را داشته باشد.
این حد البته خیلی حد بالایی است. آنقدر هست که وقتی به فیلمهایش نگاه میکنید جورهای مختلف جنون را در آنها میبینید. اصلاً هنوز وقتی یادم میآید آن فیلم او را که به عنوان بازیگر جلوی دوربین قرار گرفته و چهرهاش فلو شده و همه فکر میکنند مشکل از لنز دوربین است، تعجب میکنم. اسم فیلم را یادم نیست. اما وقتی این فیلم را میدیدم با خودم فکر میکردم چطور میشود یک آدم اینطوری فکر کند؟ چطور میتواند این فکر به ذهنش برسد و اینطور مرا به هیجان وادار کند.
این است که این ستون برای علاقه خودم است به وودی آلن که فیلمها و نمایشنامههایش برای من سرگرمکننده بودهاند. اصلاً اصل زندگی به همین سرگرمی است. اگر مستر کلاس نمایشنامهنویسی دیوید ممت را دیده باشید آقای ممت بهشما میگوید اصل نوشتن به سرگرمی است. اول باید مردم را سرگرم کنید و بعد هر کار دیگری خواستید انجام دهید. این است که در صنعت سرگرمی وودی آلن یکی از مهمترین اتفاقها بهشمار میرود. او افکارش را بهشما تحمیل نمیکند. او به دوربین خیره میشود و چرند میگوید و شما به چرندیات او گوش میکنید و فکر میکنید عجب آدمی است. چقدر حرفهای مفت بلد است بزند و چقدر روشنفکرانه از پس این حرفها بر میآید.
چهرهاش هم بیشک به او کمک کرده تا اینطور جلوه کند. او یک مجموعه کامل از حماقت است که برای به نمایش گذاشتن همه حماقتهای زندگی به دنیا آمده است.
در این نوشته قصد ندارم تحلیلی از چیزی بدهم. میخواهم بگویم اگر بحث ضدآفتاب مرغوب در میان باشد وودی آلن یکی از مرغوبترین ضدآفتابهایی است که میشناسم. میتوانید درکمال آسودگی از این ضدآفتاب استفاده کنید و با خیال راحت زیر آفتاب لم دهید اما تضمین نمیکنم بعد از آفتاب گرفتن پوستتان به همان شفافیای که بوده باقی بماند. او تاشهای رنگی بهصورت شما پخش میکند و میگوید زندگی در اوج جدی بودن شوخیای بیش نیست.
درست عین همان وقتی که امیر کاستاریکا دارد در فیلم مارادونا روایتی از زندگی مارادونا به تصویر میکشد و یک دفعه به تلویزیون بالای سرش نگاه میکند و میفهمد که زندگی همینقدر شوخی است. همینقدر شوخی است که فیلم سینمایی زلیگ را میسازد. زلیگ یکی از حماقتهای اوست وقتی یک نفر را تصور میکند در یک جمع که قرار میگیرد میتواند به آدمهای اطرافش تغییر شکل بدهد. این چطور فکری است که به ذهن او رسیده؟ من هیچوقت نمیتوانم این را درک کنم که یک آدم اینقدر ایده و خلاقیت یکجا داشته باشد و آدم را به حسرت خوردن وادار کند که خب سهم ما از این همه خلاقیت چیست؟ سهم ما که البته دیدن همه این خلاقیتهاست. دیدنی که سهم ما شده. خودش مینویسد و کارگردانی و بازی میکند و خیلی کار دیگر هم انجام می دهد. بند موزیک خودش را هم دارد و مورد توجه هم هست.