مهدی صباغی با انتشار این عکس نوشت:
به تو که فکر می کنم کلمات، توی ذهن و قلبم به ولوله در میان شور میگیرن چنتا چنتا کنار هم صف میکشن ، میشن هزارتا جمله و بیت زیبا ، همه در وصف تو ، که دارن از سرو کول هم بالا میرن و بال بال میزنن برای نوشته شدن اما حیف که نه اینجا جاشه نه تو به قول خودت از این لوس بازیا خوشت میاد. میگم حیف چون من اهل ستایشم. اصلا ستایش خوبی و زیبایی بخشی از شغل ماس و تو ستایش برانگیزترین موجودی هستی که میشناسم. و البته مادرم که صد هزار ذکر عاشقانه نذر خوشبختی آخرین و ناخلف ترین پسرش کرد و برای اطمینان صدو یک هزار بار ادا کرد تا بالاخره اول تابستون تو آمدی و بعد که خوب تماشات کرد خیالش که راحت شد زمستون همون سال هرچند خسته اما آسوده رفت. و من هنوز فکر میکنم تو را از نذر مادر دارم وگرنه من کجا و تو کجا.
حالا هر سال اول تابستون که میاد یعنی رفاقتمون یه سال قدیمی تر شده و هنوز تنها چیزی که از این رفاقت میخوام لبخند توست.که خیلی وقتها نمیتونم بشونم روی لبت. آره منم یه آدم معمولی ام شبیه مردم شهر و تو روزگاری زندگی میکنم که بعضی وقتها حتی یک بهانه برای خندیدن نیست اما دلیل برای گریه ، تا دلت بخواد. و این بزرگترین شرمندگی زندگیمه.
اما رفیق ، راستش تو رو نمیدونم ، ولی من مهدی صباغی. کوچیک شما ، اینجا رو با هیچ جای دنیا و آخرت عوض نمیکنم. دقیقا اینجا کنار شما . وصدویک هزار بار خدا رو شکر میکنم که هنوز تو این دنیا یکی هست که واسه اش از تشنگی بمیرم.
تمام
اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
پ.ن. یکی نیست واسه اش از تشنگی بمیریم . یه رفیق ، یه همدم ...
این جمله یکی از دیالوگ های زیبای فیلم سلطان ساخته مسعود کیمیاییه که همون زمان که فیلم اومد رو پرده و شنیدم دیگه از ذهنم بیرون نرفت. ده بیستایی از این دیالوگها هنوز مونده تو ذهنم که بیشترشون مال فیلمای آقای کیمیاییه. مثل این دیالوگ گوزنها که سید میگفت ؛ " وقتی گریه ام میگیره هنوز امیدوار میشم که جون دارم'
هنوز در حیرتم که چه جوری میشه همچین چیزی نوشت. کی میتونه؟ خود آقای کیمیایی هم دیگه نمیتونه.