داریوش فرضیایی تصویر زیر را در صفحه رسمی خود منتشر کرد و نوشت:
ابری نیست،
بادی نیست،
می نشینم لب حوض:
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب،
پاکیِ خوشهٔ زیست..
مادرم ریحان میچیند.
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تَر،
رستگاری نزدیک؛ لای گلهای حیاط!
نور در کاسهٔ مس، چه نوازشها میریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد
پشتِ لبخندی پنهان، هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهرهٔ من پیداست.
چیزهایی هست که نمیدانم!
میدانم، سبزهای را بِکَنم خواهم مـُـرد!
میروم بالا، تا اوج.. من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت..من پر از فانوسم
من پر از نورم و شِن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایهٔ برگی در آب؛
چه درونم تنهاست…!
حجم سبز، سهراب سپهری