آزاده نامداری در پستش نوشت:
فقط۲۵سالم بود،فکر میکردم عقل کل ام کلی کتاب خوانده بودم با صدها آدم حرف زده بودم هزاران صفحه را سیاه کرده بودم.
من۲۹سالگی ممنوع الکار شدم،یعنی من فقط دهه بیست زندگیم را برای یاد گرفتن صرف کردم و درست دهه سی روزهای برداشت آنچه ده سال کاشته بودم با تصمیمی مردسالانه ممنوع کار شدم، من بزرگ شده بودم تجربه کردم زندگی کردم، خندیدم، اما فقط ۲۵سالم بود.
گاهی فکرش هم خنده دار است از آن خنده هایی که تهش ساعتها فکر است.
شاید چونمن هرگز منفعت طلب نبودم.
پ.ن.به غیرمنتظره خوش آمدید
پ.ن.ما حق داریم بزرگ شویم،اندیشه های نو داشته باشیم،من حق دارم شبیه بیست سالگیم نباشم چون سنگ نیستم میخوانم مینویسم میبینم تجربه میکنم.
من خوشبختی جدیدی کشف کرده ام،صدای گرم ومهربانی که میگوید مامان
آدم باید بگردد،کشف وشهود کند،موانع را بپذیرد،به گذشته مث خاطره ای لذیذ نگاه کند وخوش بحال من که کشف وشهودم گندمزارم بود.