درست یک سال از سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی میگذرد و حالا هر کس آن ایام را به نوعی و از زاویهای روایت میکند.
در این میان اصحاب رسانه سهم ویژهتری میتوانند داشته باشند؛ به خصوص آنها که در همان روزها و حتی ساعتهای نخست مخابره خبر ترور سرداران مقاومت، خود را به میدان رساندند تا راوی تحولات در قاب رسانه ملی باشند.
سید کاظم احمدزاده مجری برنامههای تلویزیونی که در آن ایام به سوریه رفته بود و گزارشهایی از سوریه و آن حال و هوا پوشش میداد، درباره این فضا توضیحاتی داده است که چگونه در روزهای شهادت سردار سلیمانی از او خواستهاند خود را به سوریه برساند و او هم از خدا خواسته قبول کرده است.
آنچه در ادامه میخوانید گفتگو با سیدکاظم احمدزاده درباره مشاهدات و خاطراتش از ایام عروج سردار دلهاست.
* گویا در همان ایامی که سردار سلیمانی به شهادت رسیدند با شما تماس گرفته شد تا سریعاً خود را به سوریه برسانید و در حالی که پیکر سردار سلیمانی از آنجا تشییع شده بود به آنجا بروید. چطور شد که به سوریه رفتید؟
بله با من تماس گرفتند و پرسیدند که به سوریه میروم یا خیر. من هم گفتم با کمال میل و از آنجایی که خودم هم دلم گرفته بود با میل و رغبت استقبال کردم که به سوریه بروم. به ویژه که همه از شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی در بهت و ناباوری بودیم.
* شخصاً ارتباطی هم با حاج قاسم داشتید پیش از این؟ و ذهنیتی که از او داشتید چگونه بود؟
فقط دو مرتبه او را در کربلا دیده بودم که بیشتر عبوری بود و نتوانسته بودیم با هم گفتگویی داشته باشیم. با این حال وقتی او را میدیدید ناخودآگاه آرام میگرفتید و همه ناآرامیهایتان فروکش میکرد.
*حتی با توجه به اینکه میدانستید او یک مسئول بلندپایه نظامی و جزو مقامات ارشد کشور است.
اصلاً این نگاه را نباید درباره او داشته باشید. او با همه مسئولان و مقامات متفاوت بود و اصلاً با همه سرداران هم فرق داشت. به هر حال من با فرماندهان محترمی ارتباط داشتهام و حتی با آنها زندگی کردهام.
جنس حاج قاسم واقعاً متفاوت بود. او بسیار خاکی بود. یک بار یکی از دوستان به من گفت میتوانی حاج قاسم را تعریف کنی و من گفتم هر وقت توانستی بگویی عسل چقدر شیرین است من هم میتوانم حاج قاسم را توصیف کنم.
خاطرم هست یک روز در سوریه سوار یک تاکسی شدیم در تاکسی موسیقی شادی پخش میشد و ما هم لباسهای مشکی داشتیم لحظهای که راننده فهمید ما ایرانی هستیم موسیقی را عوض کرد و نوحه گذاشت و کرایه هم نگرفت و وقتی پرسیدیم چرا تنها نام حاج قاسم سلیمانی را بر زبان آوردبه نظرم وقتی خدا یک نفر را انتخاب کند دیگر تمام است و ویژگیهایی را به او اختصاص میدهد که قابل وصف نیست.
* تجربهای هم از دیدارهایی که با حاج قاسم داشتید میتوانید بیان کنید که در چه شرایطی بود یا چه صحبتهایی داشتید؟
خاطرم هست آخرین بار در حال اجرای برنامه بودم ما مشرف به پشت بام حرم امام حسین (ع) بودیم و او در لحظهای از یکی از بامها رد شد و سلام و علیکی با عوامل داشت که من ناخوداگاه و در حال اجرای برنامه به او احترام گذاشتم و خیلی هم افسوس خوردم که چرا نتوانستم او را از نزدیک ببینم و گفتگو کنیم.
* سوریه در ایام تشییع سردار سلیمانی چه حال و هوایی داشت و چقدر از آنچه را در نظر داشتید توانستید منعکس کنید؟
حال و هوای خودم حس خاصی بود. سردار سلیمانی مسبب پابوسی حضرت زینب و حضرت رقیه (س) برای من شده بود و مثل همیشه پر از خیر و برکت بود. به ویژه که من سالها پیش در لبنان و سوریه زندگی میکردم در حدود سالهای ۶۷ تا ۷۰ و بعد از آن فقط یک بار توانسته بودم آنجا بروم.
زمانیکه در سوریه و روی گنبدی مشرف به حرم حضرت زینب (س) مستقر شدم به من اعلام شد آماده باشم که پیکر حاج قاسم در سوریه تشییع میشود باید پلاتو میرفتم. صحبت کردن درباره حاج قاسم خیلی برایم سخت بود و جملهای در ذهنم آمد که سرتیتر خیلی از گزارشها شد، اینکه حاج قاسم سلیمانی «زیارت دوره» خود را از حرم حضرت زینب و رقیه شروع کرد به کربلا و نجف و کاظمین و مشهد و قم رفت و بعد خاکسپاری شد و فکر نمیکنم این مقام را هیچ مرجعی داشته باشد.
* پوشش چنین مراسمی ممکن است بعد از این همه سال تجربه، استرس هم داشته باشد؟
قطعاً استرس دارد بالاخره حاج قاسم شخصیت کمی نبود. اولین باری بود سرداری این چنین شهید میشود و یک بهت جهانی بود. اما فکر میکنم من برای پوشش این مراسم انتخاب شدم؛ چون مجریان زیادی در کشور ما هستند و اینکه من توانستم بروم حتماً به این دلیل بود که دعوت شده بودم. ما اهل بیت را تهیه کننده کارها میدانیم و از خود اهل بیت هم بابت این مسائل کمک میگیرم. همین قدر هم که توانستم انجام وظیفه کنم و دین خود را ادا کنم برایم لذتبخش بود.
*حال و هوای خود سوریه چطور بود؟
در همان ایام به یکی از رستورانها رفتیم تا غذا بخوریم مسئول رستوران فردی بود که ظاهر مدرنی داشت ما درباره سردار صحبت میکردیم و همینطور که صحبت میکردیم اشکی هم جاری شد. مسئول رستوران سمت ما آمد تا جویا شود چه اتفاقی افتاده است و اگر بتواند کمکی انجام دهد. دوست ما هم تعریف کرد و ابتدا پرسید حاج قاسم را میشناسید؟ رئیس رستوران با تیپ مدرن و ظاهری که داشت که شاید عجیب هم بود ابتدا با واژههای «اسف»، «اسف» واکنش نشان داد و بعد فهماند که دو روز است که تصویر فیس بوک خود را به حاج قاسم سلیمانی تغییر داده است.
ممکن است فکر کنیم حاج قاسم را فقط حزب اللهیها میشناسند اما او فقط به آنها تعلق ندارد و حتی آن فرد میگفت ما از شما ایرانیها بیشتر به او بدهکار هستیم.
حتی خاطرم هست یک روز در سوریه سوار یک تاکسی شدیم در تاکسی موسیقی شادی پخش میشد و ما هم لباسهای مشکی داشتیم لحظهای که راننده فهمید ما ایرانی هستیم موسیقی را عوض کرد و نوحه گذاشت و کرایه هم نگرفت و وقتی پرسیدیم چرا تنها نام حاج قاسم سلیمانی را بر زبان آورد.
*شما گزارشهای مختلفی از کربلا یا منطقه مقاومت داشتهاید فکر میکنید چه میشود که فراتر از مرزها فردی تبدیل به یک قهرمان برای چند ملت میشود؟
حاج قاسم در آنجا برای کسانی که مورد ظلم قرار گرفته بودند کارهای زیادی کرد. قربانیان داعش که در محاصره قرار میگرفتند و حاج قاسم نجاتشان میداد. او نگاهی جهانی داشت و اصلاً فکر نمیکرد اینها مردمی از کشور دیگر هستند همه را مسلمان حساب میکرد و فکر میکرد وظیفهاش دفاع از انسانها است.