پانته آ بهرام با نتشار این عکس نوشت:
دستم می لرزد. ذهنم جمعیتِ پراکنده ای ست از عکسها، خنده ها ، نگاهها، سلامها، خنده ها ، آغوشها ، هدیه ها
،دویدن ها ، درخت ها ، خنده ها، خنده ها...
و تو
که همیشه آماده بودی برای جمع کردن هر چه پراکندگی ست. برای صلح، عشق، آرامش. برای شوخی های بی انتها (قلبم تیر می کشد)چیزی دارد در سکوتِ این قرنطینه می پوسد!
تو اُستادِ بازیهایمان بودی. هفت سنگ، وسطی، گرگم به هوا، قایم موشک، بالا بلندی ، لی لی ...
و یارِ تو بودن در هر بازی به معنای پیروزیِ حتمی بود!( میگویم بود و قلبم تیر میکشد)
چیزی دارد در سکوتِ تکراریِ این جهان می پوسد و من بیهوده میکوشم یک شخص، یک ارتباط، یک گستره ی مهر، یک فقدان توصیف ناپذیر را وصف کنم.
تو قلبِ سبزی بودی که توانِ «نه» گفتن به جنبنده ای را نداشت. تو قلبِ سبزِ خسته ای بودی که هرگز برای خودت نزیستی. و حالا کرونا ، این لعنتِ ناشناخته، ما را با اندوهِ عمیقِ نداشتن ات ، وانهاد!
ما با هم بزرگ شدیم و تو سالها بود که مرا،نه به نام ، که «کوچیکیا جان» صدا میکردی و حالا این نام میرود تا با باورِ نبودن ات برای ابدِ زندگیم، زخمِ سر بازِ دیگری بسازد. !
آخ پسرخاله جانم، برادرم، مهربانم.