ستاره سادات قطبی ماجرای ازدواجش با شهرام شکیبا را شرح داد.
این مجری نوشت: این هم از داستان آشنایی وازدواج من و استاد شکیبا
زمانی که گرافیست شبکه اموزش بودم اقای شکیبا که تا اون موقع و حتی الان برای من استاد شکیبا بود برای اجرای برنامه ی زنده اومد استودیو،اولین باربودکه ازنزدیک میدیدمش، یادمه عیدنوروز بود، وقتی از دروارد شدپرانرژی گفتم سلام سلام خسته نباشیدوسریع رفت داخل استودیواماده بشه برای اجرا،من قبل تراقای شکیبا روتوبرنامه های صبحگاهی دیده بودم،واخرین برنامه شون قندپهلوبود که از شبکه آموزش پخش میشد.
برنامه ایی که قرار بود اجرا کنه معرفی چندتا کتاب بود و خیلی خوب راجع به کتاب ها میدونست.من هم ازپشت مانیتور حواسم به زیر نویس هابود.
برنامه رفت روی آنتن.
اسم اقای شکیبا رو اینجوری آوردم روی صفحه ی تلویزیون.
شهرام شکیبا مجری.
دستیار تهیه کننده اومدکنارم با آرامش گفت ببخشید میشه اسم اقای شکیبا رو کامل بنویسید؟
گفتم مگه اسمش شهرام شکیبا نیست؟
گفت بله ولی بعد از اسمشون بنویسید نویسنده و طنز پرداز.
نمیدونستم شهرام نویسنده هم هست،فقط میدونستم مجری تلویزیونه
اسمش رو درست کردم و نوشتم شهرام شکیبا،مجری،نویسنده و طنز پرداز.
از اقای جواد پور پرسیدم ایشون تحصیلاتشون چیه؟
گفت نمیدونم از خودش بپرسید و این از خودش بپرسیدباعث آشنایی من واستاد شکیبا شد.
یعنی اگه جواب سوالم رودستیار تهیه داده بودالان شهرام شکیبا برام همون استادشکیبا بود.
مدت ها گذشت و نه استادشکیبا میدونست من جدا شدم ونه من میدونستم ایشون جداشدند.
طی معرفی یکی از عزیزان تلویزیون که دوست صمیمی استادشکیبا بود،ما بیشترباهم آشناشدیم،من توموقعیتی بودم که نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم،اقای شکیبا یه پسر ۹ ساله داشت که باخودش زندگی میکرد ومن یه پسر ۷ ساله داشتم که ازم دوربودودائم فکرو ذکرم امیرعلی بود.
تو یه دوراهی عجیبی گیرافتاده بودم،میترسیدم،نمیدونستم چه کاری درسته چه کاری غلط!
اصلا فکرشونمیکردم استاد شکیبا یه روزی بشه برام شهرام،بشم خانم خونه اش،اونم بشه سایه ی سرم،بشه امید زندگیِ من و بچه هام.بشه #مَردِ_مهربونم
#استادشکیبا خیلی باهام حرف زد،از تصمیمی که گرفته و کاملا جدیه،ازاعتقاداتش،خیلی کامل همه چیز رو گفت،منم تاحدودی اونچه که لازم بودوباید میدونست روگفتم، من ۲۷ ساله بودم و استاد شکیبا ۴۱ ساله.
درپختگی و سوادو باتجربه بودنش شکی نداشتم و خیالم ازین جهات راحت بوداما یه چیزی که ته دلم روخالی میکرد،بودن علی و نبودامیر علی بود...
ادامه داردصبور باشید